حامد همیشه می گفت: “دوست دارم خونه ام شلوغ باشه😍. باید نسل شیعه رو زیاد کنیم” حتی رفقای خودش رو هم ترغیب میکرد که بچهدار شوند👶.
وقتی سمیه بادار بود و هنوز جنسیت بچه مشخص نبود، یک روز توی خانه با حامد صحبت از دختر یا پسربودن بچه پیش آمد. حامد گفت: “ما که شانس نداریم بچهمون دختر بشه” انگار دوست داشت #دختر داشته باشد.♥️
بعد که بچه به دنیا آمد و فهمیدند دختر است، به همه دوستانش پیام داد که”ریحانهی بابا به دنیا اومد😍☺️.” به قدری خوشحال بود که این خبر را به همهی دوستان دور و نزدیکش داد. ذوق زده بود😁. برای حاج آقا خردکیش در مشهد پیامک زد که” دخترم به دنیا اومده، حاج آقا رفتی حرم دعاکن که عاقبت بخیر بشه.🌹” بعد هم برایش نوشت “دختردارها حظ کنند؛ پیامبر(ص) می فرماید چه خوب فرزندانی هستند دختران. هرکسی یکی از آنها را داشته باشد، خداوند آن را برای وی پوششی از آتش قرار میدهد🌷
هرخانه ای که درآن دختر باشد، هر روز دوازده رحمت و برکت از آسمان بر او ارزانی میشود. زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمی شود. دخترداران شاکر باشید و قدر خود را بدانید 🌸
مستدرک الوسائل، جلد۱۵٫
” آخرش می نوشت:
“>حامد” که توی ریاضی > یعنی کوچکتر؛کوچیک شما،حامد✋
شهید مدافع حرم،حامد کوچک زاده
12.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا واسه این دختر یقه پاره نکردن؟
فقط مهساها دختران ایرانن؟
هم مهسا کُرد بود هم ایشون
زنی که جانش را فدای عفتش کرد
شلیر رسولی بانوی مریوانی چند روز قبل به دلیل گریختن از دست مردی شیطانصفت که قصد تجاوز به او را داشت، به شدت مصدوم و بستری شد و روز پنجشنبهی گذشته آسمانی شد.
شامگاە روز شنبه ۱۲ شهریورماه ۱۴۰۱، یک مرد همسایه به بهانه مریضی همسرش از شیلر تقاضای کمک میکند و او را به خانه خودش دعوت میکند
این مرد متجـاوز قصد تعرض به این بانوی جوان ( ۳۶ ساله به نام «شلیر رسولی» و اهل روستای «چشمیدر» از توابع سروآباد ساکن شهرستان مریوان واقع در استان کردستان ) را داشتە و این زن عفیفه برای نجات خودش از دست مرد، خود را از پنجرهی منزل به پایین پرتاب کردە است
حالا این زن، به نماد عفاف کردستان تبدیل شده است؛ روحش محشور با حضرت مریم و حضرت فاطمه -سلاماللهعلیهما
#دختر_کردستان #دختر #حجاب #گشت_ارشاد #مهسا_امینی #شیلر_رسولی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☀️مرد اگر مثل امام رضاش غیور باشد چه شود!😔
📖 در مشهد، به خدمت #مقام_معظم_رهبری شرفیاب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضاعلیهالسلام شد. آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار میرفتیم. در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که #نابینا بود و حتی به او کربل رضای عاجز میگفتند. (آقا فرمودند که مشهدیها به نابینا عاجز میگویند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد میآمد و تکبیر میگفت. ما بچه بودیم و سالها بود که او را میشناختیم و کوری او را دیده بودیم. روزی من پیش پدرم بودم که این کربلایی رضا آمد، اما بینا شده بود. پدرم از او پرسید: کربلایی رضا من را میبینی؟ گفت: بله آقا و سپس قیافه پدر من را شرح داد. پدرم شنیده بودند که کربلایی شفا گرفته است و میخواستند خودشان ببینند. من هم آنجا بودم و دیدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور میآمد، امروز بینا شده بود. این کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را میگرفت و پدر نابینایش را به مسجد میآورد. بعد از اینکه در مسجد مستقر میشد، دیگر به کسی نیاز نداشت. ما جستجو کردیم که چرا شفا دادهاند. گفتند: سالها بود که این دختر بچه دست کربلایی را میگرفت و به مسجد میآورد. کمکم #دختر بزرگ شد و بهاصطلاح آب و رنگی پیدا کرده بود. روزی بعضی از بچههای بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنیده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگیر و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش میگوید تو برو خانه من اینجا میمانم. او به امام رضاعلیهالسلام عرض کرده بود: آقا! من سالهاست که نابینا هستم و حتی یکبار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما یکبار هم گله نکردم و گفتم تقدیر خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، اما تعرض به #ناموسم را تحمل نمیکنم؛ یا من را شفا بدهید یا همینجا مرگم بدهید. من دیگر طاقت ندارم متلکهای مردم را به #ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل میشود و بعد از مدتی خوابش میبرد. در خواب، حضرت رضاعلیهالسلام او را شفا میدهند. مقام معظم رهبری خودشان این داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم این جریان را دیدهام.
📚منبع:بیانات حضرت آیتالله مصباح در جمع بسیج دانشجویی خوزستان و دانشگاه شهید چمران اهواز - 1391/04/17