📖 #داستانک
🌞 #تشرفات
💢 ایران شیعه خانه ماست!
♦️ در جنگ جهانی اول، دو مهمان ناخوانده از چپ و راست به ايران ريختند،
♦️اوضاع ايران در آن تاريخ خيلی متشنّج شده بود، اصلاً كشوری شده بود بی صاحب.
♦️از يك طرف روسها ريختند و تصاحب كردند، از يك طرف ديگران ريختند و تصاحب كردند. يك وضع عجيبی بود. و مردم ايران مضطرب، منقلب، هيچ تكيه گاهی نداشتند.
♦️ مرحوم ميرزای نائينی، از اين پيشامد ناهنجار به ساحت مقدس اميرالمومنين علیهالسلام و سایر ائمّه طاهرين علیهم السلام، مخصوصاً به پيشگاه مبارك امام زمان علیهالسلام، شكايت هاي زيادی می کند.
♦️ مرحوم ميرزای نائينی (استادِ علامه طباطبایی و آیت الله بهجت) میگوید: من خيلی به حضرت حجّت علیهالسلام ناليدم:
يابن العسكري! ايران اين طور شده است. مردم، بی سر و سامان شدهاند، بي پناه شده اند. نظم نيست، امنيّت نيست، چنين و چنان است.
♦️يك روز همينطوری كه متوسّل شده بودم، بر من مكاشفهای شد و حضرت را زيارت كردم.
♦️ ديدم حضرت در کنار ديوار مرتفعی که سر به آسمان كشيده، ایستادهاند. پس با انگشت به من اشاره فرمودند كه نگاه كن، و من نگاه كردم.
♦️ديدم ديواري که سي يا چهل متر ارتفاع دارد، چهار متر، پنج متر بالاي ديوار منحنی شده است، و قريب است كه بیافتد، چرا که به يك مویی بند است. اين ديوار چهل متری اينطور كج شده است.
♦️ پس حضرت به من اشاره کردند كه نگاه كن.
♦️ نگاه كردم، ديدم انگشت حضرت هم به طرف ديوار است.
♦️پس فرمودند:
اين ديوار، ايران است (این عین عبارت است که استادِ من می گفت) كج میشود، امّا ما با انگشتمان نگهش داشتهایم و نمیگذاريم خراب شود. اين جا شيعه خانه ما است. كج می شود، اما نمیگذاريم خراب بشود.
📚کتاب مجالس حضرت مهدی؛ ص۲۶۱
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#داستانک
📜 حکایت مرحوم دُرّی و تفسیر بیت خواجه حافظ رضوان الله علیه🍁
▪️در آخرين سالى كه مرحوم دُرّى در قيد حيات بود، يک شب از دهه محرّم جوانى از ايشان قبل از منبر سوال ميكند كه مراد از اين شعر چيست:
🔹مريد پير مغانم ز من مرنج اى شيخ
🔹چرا كه وعده تو كردى و او بجا آورد
▪️مرحوم درّى ميگويد: جواب اين سوال را در بالاى منبر ميدهم تا براى همه قابل استفاده باشد.🍂
▪️ايشان در فراز منبر از قضيّه نهى آدم أبو البشر از خوردن گندم، و داستان نان جوين خوردن أمير المؤمنين عليه السّلام را در تمام مدّت درازاى عمر بيان مى نمايد، و حتّى اينكه آن حضرت در تمام مدّت عمر ابداً نان گندم نخورد و از نان جوين سير نشد.🍂
▪️و سپس ميگويد: مراد از شيخ در اين بيت، حضرت آدم علىٰ نبيّنا و آله و عليه السّلام است، كه وعده نخوردن از شجره گندم را در بهشت داد ولى به آن وفا نكرد.🍂
▪️و مراد از پير مغان حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام است كه در تمام مدّت عمر نان گندم نخورد، و وعده عدم تناول از شجره گندم را او ادا كرده و به اتمام رسانيد.🍂
▪️اين مجموع تفسير اين بيت بود كه وى بر سر منبر شرح داد و منبرش را خاتمه داد. قبل از پايان سال، مرحوم درّى فوت ميكند؛🍂
▪️درست در سال بعد در دهه محرّم در همان شبى كه اين جوان سوال را از مرحوم درّى ميكند، وى را در خواب مى بيند كه مرحوم درّى به نزد او آمد و گفت:
▪️اى جوان! تو در سال قبل در چنين شبى از من معنى اين بيت را پرسيدى و من آنطور پاسخ گفتم. امّا چون بدين عالم آمده ام، معنى آن، طور ديگرى براى من منكشف شده است:
▪️مراد از شيخ حضرت إبراهيم عليه السّلام است، و مراد از پير مغان حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام؛ و مراد از وعده، ذبح فرزند است؛🍁
▪️كه حضرت إبراهيم بدان امر خداوند وعده وفا داد، امّا حقيقت وفا را حضرت أبا عبد الله الحسين عليه السّلام در كربلا به ذبح فرزندش حضرت علىّ أكبر عليه السّلام انجام داد.😭
▪️فرداى آن شب، اين جوان در آن مجلس معمولى همه ساله مرحوم درّى مى آيد و اين خواب خود را بيان ميكند.
و معلوم است كه با بيان اين خواب چه انقلابى در مجلس روى داده است.🍁🍂
📚 "روح مجرد" ص ۴۸۳
⚰ #یاد_مرگ
•┈┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈┈•
♥
°•⊰
#داستانک
💢 طوبای محبت
🌺 مراحل سلوک حاج اسماعیل دولابی از زبان خودشان
♦️این روزها مصادف است با سالگرد وفات حاج محمد اسماعیل دولابی. ایشان در تاریخ 1282 ه.ش در یک خانواده مذهبی در جنوب تهران متولد و در 9 بهمن 1381 مطابق با 25 ذیقعده 1423وفات یافت و پیکر پاکش در حرم مطهر حضرت معصومه (س) در قم به خاک سپرده شد.
♦️آن عارف بزرگ در اشاره اجمالی به سرگذشت سیر عرفانی خویش چنین میفرمود:
♦️در ایام جوانی همراه پدرم به نجف اشرف مشرف شده بودم. در آن زمان به شدت تشنه علوم و معارف دینی بوده و با تمام وجود خواستار این بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصیل کنم؛ ولی پدرم که مسن بود و جز من پسر دیگری که بتواند در کارها به او کمک کند نداشت، با ماندنم در نجف موافق نبود.
ـ♦️در حرم امیرالمؤمنین (ع) به حضرت التماس کردم ترتیبی دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم و آن قدر سینهام را به ضریح حضرت فشار میدادم و میمالیدم که موهای سینهام کنده و تمام سینهام زخم شده بود.
♦️حالم به گونهای بود که احتمال نمیدادم به ایران برگردم. به خود میگفتم یا در نجف میمانم و مشغول تحصیل میشوم یا اگر مجبور به بازگشت شوم همینجا جان میدهم و میمیرم.
♦️ علمای نجف هم به من گفتند که وظیفه تو این است که رضایت پدرت را تامین کنی و برای کمک به او به ایران بازگردی.
♦️در نتیجه نه التماسهایم به حضرت امیر (ع) کاری از پیش برد و نه متوسل شدنم به علما مرا به خواستهام رساند. تا اینکه با همان حال ملتهب همراه پدرم به کربلا مشرف شدیم.
♦️ در حرم حضرت اباعبدالله (ع) در بالاسر ضریحِ حضرت همه چیز حل شد و هرچه را میخواستم به من عنایت کردند، به طوری که هنگام مراجعت حتی جلوتر از پدرم بدون هرگونه ناراحتی به راه افتادم و به ایران بازگشتم.
♦️در ایران اولین کسانی که برای دیدن من به عنوان زائر عتبات، به منزل ما آمدند، دو نفر آقا سید بودند. آنها را به اتاق راهنمایی کردم و خودم برای آوردن وسایل پذیرایی رفتم.
♦️ وقتی داشتم به اتاق برمیگشتم، جلوی درِ اتاق پردهها کنار رفت و حالت مکاشفهای به من دست داد و درحالیکه سفره دستم بود، حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم. دیدم بالای سر ضریح امام حسین (ع) هستم و به من حالی کردند که آنچه را میخواستی، از حالا به بعد تحویل بگیر
♦️از همانجا شروع شد؛ آن اتاق شد بالای سر ضریح حضرت و تا سی سال عزاخانه اباعبدالله (ع) بود و اشخاصی که به آنجا میآمدند، بیآنکه لازم باشد کسی ذکر مصیبت بکند، میگریستند.
♦️در اثر عنایات حضرت اباعبدالله (ع) کار به گونهای بود که خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملاّ آقاجان زنجانی، مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی بافقی و مرحوم آیت الله شاهآبادی، بدون اینکه من به دنبال آنها بروم، با علاقه خودشان به آنجا میآمدند.
♦️بعد از آن مکاشفه به ترتیب به چهار نفر برخوردم که مرا دست به دست به یکدیگر تحویل دادند. اولین فرد آیت الله سیدمحمد شریف شیرازی بود. همراه او بودم تا این که مرحوم شد. وقتی جنازه او را به حضرت عبدالعظیم بردیم، آیت الله شیخ محمدتقی بافقی آمد و بر او نماز خواند. من که دیدم شیخ هم بر عزیزم نماز خواند و هم از مرحوم شیرازی قشنگتر است، جذب او شدم؛ به گونهای که حتی همراه جنازه به قم نرفتم.
♦️خانه شیخ را پیدا کردم و از آن پس با شیخ محمدتقی بافقی مرتبط بودم تا اینکه او هم مرا تحویل آیت الله شیخ غلامعلی قمی ـ ملقّب به تنوماسی ـ داد. من هم که او را قشنگتر دیدم، از آن پس همراه وی بودم.
♦️در همین ایام با آیت الله شاهآبادی هم آشنا و دوست شدم و با وی نیز ارتباط داشتم. تا اینکه بالأخره به نفر چهارم [آیت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی] برخوردم که شخص و طریق بود.
♦️او با سایرین متفاوت بود. او از پوسته بشری خارج شده و آزاد است و هر ساعتی درجایی از عالم است. او در وادی توحید ایت ؛ یک استوانه نور است که از عرش تا طبقات زمین امتداد دارد و نور همه اهل بیت (ع) در آن میله نور قابل وصول است.
♦️ اوّل، اهل عبادت، مسجدرفتن، محراب ساختن و امام جماعت بردن بودم. بعد اهل توسل به اهل بیت و گریه وعزاداری و اقامه مجالس ذکر اهل بیت شدم. تااینکه در پایان به شخص برخوردم و به او دل دادم و ازوادی توحید سردرآوردم
♦️خداوند لطف فرمود و درهریک ازاین کلاسها افراد برجسته وممتاز آن کلاس را به من نشان داد، ولی کاری کرد که هیچ جا متوقف نشدم، بلکه تماشاکردم و بهره بردم وعبور کردم تا اینکه به وادی توحید رسیدم
♦️به هرتقدیر، همه عنایاتی که به من شد، از برکات امام حسین(ع) بود. از راه سایر ائمه(ع) هم می توان به مقصد رسید، ولی راه امام حسین(ع) خیلی سریع انسان را به نتیجه میرساند. چون کشتی امام حسین(ع) در آسمانهای غیب خیلی سریع راه میرود. هرکس در سیرمعنوی خود حرکتش را از آن حضرت آغاز کند، خیلی زود به مقصد می رسد
منبع: کانال طوبای محبت
📖 #داستانک
💢میلاد زین العابدین علیه السلام
🌺 امام زین العابدین (ع) در کوران رویدادهای سیاسی که در تکوین امت اسلام و ترسیم خطوط و ویژگی های تاریخی آن نقش به سزایی داشتند، قرار گرفته بود.
🌺 آن حضرت در خانه امیرمؤمنان امام علی (ع) دیده به جهان گشوده بود.
🌺 در آن زمان امام علی (ع ) مبارزه ای تلخ با دشمنان اسلام در جمل و صفین و نهروان را آغاز کرده بود.
🌺 پدر حضرت سجاد، امام حسین، درآن روزگار علاه بر همکاری با پدرش در اداره امور مسلمانان، فرماندهی سپاه اسلام را نیز بر عهده داشت.
🌺 درکتابهای تاریخ آمده است که مادر امام سجاد (ع) " شهربانو" دختر آخرین پادشاه ساسانی" یزدگرد سوم" بوده است.
🌺 امپراتوری ایران، همچون هر نظام جاهلی دیگر بر ظلم وستم و سیاستهای طبقاتی استوار بود. با درخشیدن نور اسلام، این نظام همچون درختی پوک و پوسیده که از وزش بادهای سهمناک ریشه کن می شود، نابود شد.
🌺 پادشاه ایران ازشهری به شهری می گریخت تا آنکه سرانجام در خراسان به قتل رسید و خانواده اش در همان شهر ماندگار شدند تا آنکه خراسان در روزگار خلافت عثمان در سال 32 هجری به دست مسلمانان فتح شد و خانواده امپراتور مقتول ایران، به اسارت مسلمانان درآمدند و به مدینه آورده شدند.
🌺 در خصوص زمان و چگونگی ورود شهربانو به سرزمین اسلام گزارشهای مختلفی بیان شده است . برخی منابع تاریخی این واقعه را در زمان خلافت عمر ، برخی در زمان خلافت عثمان و برخی در زمان حکومت حضرت علی (ع) دانسته اند اما قول ورود به مدینه در زمان خلافت عثمان ، صحیحتر به نظر می رسد .
🌺 طبق روایت کتب تاریخی ، چون آنها را در پیشگاه خلیفه سوم و اصحاب بزرگ پیامبر حاضر کردند ، امیرمومنان علی بن ابیطالب (ع ) عثمان را به گرامیداشت خاندان یزد گرد تشویق کرد و بدین منظور حدیثی از پیامبر(ص) را برای او خواند که فرموده بود:"عزیزان قومی را که به ذلت افتاده اند، گرامی دارید".
🌺 چون عثمان در این باره درنگ کرد، امیرمومنان(ع) فرمود:
" به خاطر خدا سهم خود و سهم بنی هاشم را از اینان آزاد کردم."
انصار و مهاجران نیز در این کار از آن حضرت پیروی کردند. خلیفه هم چاره ای جز این، فرا روی خود ندید.
🌺 آنگاه امام علی (ع ) پیشنهاد داد که هر یک از اسرا را به حال خود بگذارند تا همسری مناسب برای خود برگزینند. یکی از دختران یزدگرد؛ امام حسین (ع ) را برگزید و دومی نیز امام حسن (ع ) و بنا به قولی محمد ابن ابی بکر را به همسری خود انتخاب کرد.
🌺 شهربانو" در این سال باردار شد و در پنجم شعبان سال 33 هجری نخستین فرزند خویش را به دنیا آورد و در همان روزهای اول پس از زایمان بدرود حیات گفت.
🌺 سپس یکی از کنیزان امام حسین (ع ) متکفل نگهداری کودک شد. بدین ترتیب،امام زین العابدین (ع ) در دامن آن کنیز بزرگ شد. مردم می پنداشتند که آن زن مادر واقعی امام سجاد است در حالی که او دایه امام سجاد بود.
🌺 امام سجاد (ع ) هفت ساله بود که پدربزرگش، امیرمؤمنان(ع) در محراب مسجد کوفه به شهادت رسید. پس از چند ماه اهل بیت به مدینه بازگشتند، جایی که علی بن الحسین (ع ) در خانه آکنده از بوی خوش پیامبر(ص) رشد کرده بود .
🌺 امام هفده ساله بود که عمویش امام حسن مجتبی (ع) را با زهر به شهادت رساندند.
🌺 زندگی امام سجاد (ع ) ، صفحه ایمانی تابناک و پاک بود. صحابی مشهور پیامبر(ص) ، جابربن عبدالله انصاری درباره امام سجاد گفته است: در میان فرزندان پیامبران کسی را چون علی بن الحسین (ع ) ندیدم!
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚 منابع :
عوالم العلوم ، بحار الانوار ، فی رحاب ائمة اهل البیت ، زندگانی امام زینالعابدین عبدالرزاق مقرم ، جلاءالعیون مجلسی و ....
💐🍃🌿🌸🍃🌾
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📖 #داستانک
🕊 قنداقه ای بر فراز عرش
🌺 حکیمه خاتون می گوید:
🌺 بعد از تولد حضرت صاحب الامر (عج) ، امام حسن عسکری (عج) فرمود:
«فرزندم را نزد من بیاور.»
🌺 پس من آن حضرت را برداشتم و نزد امام حسن عسکری (ع) بردم،
🌺چون در مقابل پدر بزرگوارش رسید در حالی که در دستان من قرار داشت بر پدر بزرگوارش سلام کرد.
🌺 سپس امام حسن عسکری (ع) او را از دست من گرفت
🌺 در آن حال، پرندگانی، (ملائکه ای) بالهای خود را بر سر آن حضرت گسترانیدند.
🌺امام حسن عسکری (ع) به یکی از آن پرندگان فرمود:
او را بردار و محافظت کن و در هر چهل روز او را بسوی ما بازگردان.
🌺 پس آن پرنده، حضرت را برداشت و بسوی آسمان پرواز کرد و پرندگان دیگر، بدنبال او پرواز کردند.
🌺امام حسن عسکری (ع) فرمود:
«ترا سپردم به آن کسی که مادر موسی، فرزندش را به او سپرد.»
🌺 در این هنگام نرجس خاتون شروع به گریه کردن نمود.
🌺 امام حسن عسکری (ع) فرمود:
«گریه نکن! او از غیر تو شیر نخواهد خورد و بزودی بسویت باز خواهد گشت
چنانچه موسی (ع) بسوی مادر خود برگشت،
🌺 و این است قول خداوند که فرمود:
«پس موسی را به مادرش برگرداندیم
تا دیده مادرش به او روشن شود و اندوهگین نشود.»
🌺 من پرسیدم: «این پرنده، چه بود؟!»
🌺حضرت فرمود: «او روح القدس بود.»
📚 فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ترجمه مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، ۱۳۶۶ش، ص: 423
شیخ صدوق، كمال الدين، ترجمه پهلوان، مسجد مقدس جمکران، قم، 1382، ج 2، ص
🌤الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَـرَج الساعة
🌹
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
💐🍃🌿🌸🍃🌾
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📖 #داستانک
💢 عاقبت یک عمر انتظار……
♦️"مَسعَده" می گوید:
♦️خدمت امام صادق علیه السلام بودم که پیرمرد خمیده ای در حالیکه به عصایش تکیه زده بود وارد شد و سلام کرد .
♦️حضرت جوابش را دادند .
♦️سپس عرض کرد :
ای فرزند رسول خدا دستت را به من بده تا ببوسم .
♦️حضرت دست خود را به او دادند ،
♦️او دست ایشان را بوسید ؛ پس به گریه افتاد .
♦️ امام فرمودند:
ای پیرمرد , چرا گریه می کنی؟
♦️عرضه داشت:
فدایت شوم ، صد سال است که به پای قائم شما (وفادار) مانده ام ؛
♦️می گویم : همین ماه ، همین سال (ظهور خواهد کرد) ولی اکنون سن من بالا رفته و استخوانهایم سست گردیده و مرگم نزدیک است ؛ اما آنچه را دوست دارم در مورد شما نمی بینم و شما را کشته شده و آواره می بینم و دشمنان شما را می بینم که با بالها پرواز می کنند ؛ چطور گریه نکنم؟!
♦️اینجا بود که چشمان مبارک امام علیه السلام گریان شد و فرمود:
يا شَيخُ ، إن أبقاكَ اللّهُ حَتّي تَري قائِمَنا ، كُنتَ في السَّنامِ الأعلي و إن حَلَّت بِكَ المَنِيَّةُ ، جِئتَ يَومَ القِيامَةِ مَعَ ثَقَلِ محمّدٍ ؛ و نَحنُ ثَقَلُهُ ، فقالَ : إنّي مُخَلِّفٌ فيكُمُ الثَّقَلينِ فَتَمَسَّكوا بِهِما لَن تَضِلّوا: كِتابَ اللّهِ و عِترَتي ، أهلَ بَيتي.
♦️ ای پیرمرد ، اگر خداوند تو را زنده بدارد تا آنکه قائم (عجل الله فرجه) ما را ببینی ، در مرتبه بلندی خواهی بود
و اگر مرگ تو فرا رسد (و قائم عليه السلام را درك نکنی) روز قیامت با ثقل حضرت محمد صلی الله علیه و آله محشور خواهی شد و ما ثقل او هستیم که فرمود:من دو چیز گرانبها در میان شما بر جای می گذارم ، پس به آن دو تمسک کنید تا هرگز گمراه نشوید:
کتاب خدا و عترتم که اهل بیت من هستند.
♦️پیرمرد گفت:
بعد از شنیدن این خبر دگر باکی ندارم و خاطرم آسوده شد ؛
♦️آنگاه امام صادق علیه السلام حضرت مهدی علیه السلام را به او معرفی نمودند و فرمودند :
او فرزند امام عسکری و ازصلب امام هادی علیه السلام و…… از فرزندان من خواهد بود.
📚بحارالانوار۶ ۴۰۸/۳
🌤الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَـرَج الساعة
🌹
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃
#داستانک
🌸همسری که شوهر خود را از جهنم نجات داد🌸
✍از زنانی که جزء خاندان حضرت امام حسین (ع) نبودند ولی از خود عظمت به یادگار گذاشتند، همسر زهیر ابن قین است که عامل اصلی نجات زهیر از اعماق جهنم و رساندن او به عالیترین درجات بهشت میشود.🍂
زهیر، عثمانی بود. عثمانیها معتقد بودند خون عثمان بر گردن حضرت امیرالمؤمنین (ع) است و به همین دلیل دشمن حضرت بودند.
زهیر نمیخواست با حضرت امام حسین (ع) مواجه شود؛ اما وقتی قاصد آمد و گفت امام میخواهند تو را ببینند، قصد نداشت برود!🍂
همسرش گفت «سبحانالله! پسرِ دختر پیامبر تو را میطلبد و تو نمیروی؟».
چنان این را محکم گفت که زهیر شرمنده شد و تصمیم گرفت نزد امام (ع) برود. ما نمیدانیم چه بین او و امام رد و بدل شده است. وقتی برگشت، دیدند متحول شده و شاد و مسرور بود و گفت «من راه خودم را پیدا کردهام»🍂
نقل مشهور این است که زهیر، همسرش را به کوفه بازگرداند و موقعی که میخواستند جدا شوند همسر با چشمان گریان گفت:
💥«تو در رکاب پسر پیامبر به شهادت نائل میشوی. در روز قیامت من را فراموش نکن» و درست هم میگفت چون او عامل این تحول شده بود.
📚 گفتاری از دكتر محمدحسین رجبی دوانی
--------------------------
@zendegiyeghorani
📖 #داستانک
💢 مناظره حیرت انگیز
♦️ بعد از دعوت مأمون از امام جواد و تصمیم به ازدواج حضرت با دختر خود ، بنى عباس اجتماع کردند و به مأمون اعتراض کردند و گفتند: این جوان خردسال است و از علم و دانش بهره اى ندارد.
♦️مامون گفت: شما این خاندان را نمى شناسید، کوچک و بزرگ اینها بهره عظیمى از علم و دانش دارند و چنانچه حرف من مورد قبول شما نیست او را آزمایش کنید و مرد دانشمندى را که خود قبول دارید بیاورید تا با این جوان بحث کند و صدق گفتار من روشن گردد.
♦️عباسیان از میان دانشمندان، «یحیى بن اکثم» را (به دلیل شهرت وى) انتخاب کردند و مامون جلسه اى براى سنجش میزان علم و آگاهى امام جوادترتیب داد. در آن مجلس یحیى رو به مأمون کرد و گفت: اجازه مى دهى سوالى از این جوان بنمایم؟
♦️مامون گفت: از خود او اجازه بگیر.
♦️یحیى از امام جواد اجازه گرفت.
♦️ امام فرمود: هر چه مى خواهى بپرس.
♦️یحیى گفت: درباره شخصى که مُحْرِم بوده و در آن حال حیوانى را شکار کرده است، چه مى گویید؟
♦️امام جواد (ع) فرمود: آیا این شخص، شکار را در حِلّ (خارج از محدوده حَرَم) کشته است یا در حرم؟ عالم به حکم حرمت شکار در حال احرام بوده یا جاهل؟ عمداً کشته یا بخطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ براى اولین بار چنین کارى کرده یا براى چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ باز هم از انجام چنین کارى ابا ندارد یا از کرده خود پشیمان است؟ در شب شکار کرده یا در روز؟ در احرامِ عُمره بوده یا احرامِ حج؟!
♦️یحیى بن اکثم از این همه فروع که امام براى این مسئله مطرح نمود، متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهره اش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد به طورى که حضار مجلس ناتوانى او را در مقابل آن حضرت نیک دریافتند.
♦️مامون گفت: خداى را بر این نعمت سپاسگزارم که آنچه من اندیشیده بودم همان شد.
سپس به بستگان و افراد خاندان خود نظر انداخت و گفت: آیا اکنون آنچه را که نمى پذیرفتید دانستید؟!
♦️آنگاه پس از مذاکراتى که در مجلس صورت گرفت، مردم پراکنده گشتند و جز نزدیکان خلیفه، کسى در مجلس نماند.
♦️مأمون رو به امام جواد(ع) کرد و گفت: قربانت گردم خوب است احکام هر یک از فروعى را که در مورد کشتن صید در حال احرام مطرح کردید، بیان کنید تا استفاده کنیم.
♦️امام جواد(ع) تمام فروع مسأله را یک به یک با احکام آن بطور کامل بیان کردند .
♦️مامون گفت: احسنت اى ابا جعفر! خدا به تو نیکى کند! حال خوب است شما نیز از یحیى بن اکثم سوالى بکنید همان طور که او از شما پرسید.
♦️در این هنگام ابو جعفر (ع) به یحیى فرمود: بپرسم؟
یحیى گفت: اختیار با شماست فدایت شوم، اگر توانستم پاسخ مى گویم وگرنه از شما بهرهمند مى شوم.
♦️ابو جعفر (ع) فرمود: به من بگو در مورد مردى که در بامداد به زنى نگاه مى کند و آن نگاه حرام است، و چون روز بالا مى آید آن زن بر او حلال مى شود، و چون ظهر مى شود باز بر او حرام مى شود، و چون وقت عصر مى رسد بر او حلال مى گردد، و چون آفتاب غروب مى کند بر او حرام مى شود، و چون وقت عشا مى شود بر او حلال مى گردد، و چون شب به نیمه مى رسد بر او حرام مى شود، و به هنگام طلوع فجر بر وى حلال مى گردد؟ این چگونه زنى است و با چه چیز حلال و حرام مى شود؟
♦️یحیى گفت: نه، به خداقسم من به پاسخ این پرسش راه نمى برم، و سبب حرام و حلال شدن آن زن را نمى دانم، اگر صلاح مى دانید از جواب آن، ما را مطلّع سازید.
♦️ابو جعفر (ع) فرمود: این زن، کنیز مردى بوده است. در بامدادان، مرد بیگانه اى به او نگاه مى کند و آن نگاه حرام بود، چون روز بالا مى آید، کنیز را از صاحبش مى خرد و بر او حلال مى شود، چون ظهر مى شود او را آزاد مى کند و بر او حرام مى گردد، چون عصر فرا مى رسد او را به حباله نکاح خود در مى آورد و بر او حلال مى شود، به هنگام مغرب او را «ظِهار» مى کند و بر او حرام مى شود، موقع عشار کفاره ظهار مى دهد و مجدداً بر او حلال مى شود چون نیمى از شب مى گذرد او را طلاق مى دهد و بر او حرام مى شود و هنگام طلوع فجر رجوع مى کند و زن بر او حلال مى گردد.
📚 منابع :
ارشاد مفید ص319
بحار الانوار ج50 ص75
احتجاج ص246