•
.
صدايۍ ريز، هرچندثانيه سکوت خانھ
را ميشکند .. چكچک باران بر پنجرهٔ
خاکیِ خانه برمیخورد، آفتابـ در پشت
ابرهایی باراني گُم شدھ و بر گليمهاۍ
دست بافت خانمجـٰان، سايھ انداختھ
گوشه چادرش به کمک باران مۍآيد و
خاک از حياط جارو مۍزند؛ خانمجان
از بین برگهاي پهنِانجير سينھاش را
از رطوبت خاک، پُر ميکند ..
_ برگي زرد رنگ، از شاخہی بلند انجير
به روی شانههایِ او رها مۍشود، پينھٔ
دستانش رگھی برگ را نـوازش ميکند
و قلب او را بازيچہی رنگهایِ پاییزي!
در يکی از نامہهايش بهمن نوشته بود
پاييز دلگير نيست، بايد آنچنان دقيق
نگاھ خـود را بر این فصل بياندازی کہ
رهايی را .. در لابلاۍ غروبهای پاییز
ببینی و از برخورد تيزِ قطرات باران
دلت، گيرِ اندوھ نشود .