هرکس یک عضو ماندگار اورد(باسند)بیاد پیوی پرداخت ایتا بدم بهش🙂👇🏻تا ساعت۱۸وقت دارید
@Sohrabizadeh
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... #قسمت_پنجاهم ای کاش میتوانستیم به مهرداد هم خبر بدهیم که خودش را به خانه برسا
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌱🌲
#قسمت_پنجاه_یکم
روی زمین مسجد افتادم و انجارا می بوسیدم. محل سجده های دخترم را میبوسیدم و بو می کردم.آقای حسینی وارد شبستان شدوروبه رویم نشست.
آقای حسینی ،بدون اینکه زمینه سازی کند و حرفی اضافه بزند،شهادتزینبرا تسلیت گفت. از قرار معلوم ،بیرون مسجد همه ی حرفهارا به مهران و بابای زینب گفته بود.
اول سکوت کردم و بعدبا صدای محکمی گفتم"هرچی میل خدایه"
باآقای حسینی از مسجدخارج شدیم. بابای مهران روی زمین نشسته بود و گریه می کردو مهران توی ماشین با صدای بلند گریه می کرد.
مهران که مرا دیدباگریه گفت"مامان،زینب را کشتند...خواهرم شهید شده...جنازه اش پیدا شده."
من مهران را دلداری دادم و آرام کردم. از چشمم اشکی نمی آمد.بابای مهران به من نگاه نمی کرد،من هم به او چیزی نگفتم.
آن روز کارگرهای ساختمان ساز ،جنازه ی زینب را در سَبَخی(زمین بایر و خشک به لهجه ی آبادانی ها)که بعدها در آنجامرکز پست شاهین شهر را ساختند--پیدا کرده بودند.مهران گفت"مامان،شهرام صبح توی تاکسی از دو مسافر شنیده بودکه امروز جنازه ی یک دختر نوجوان را توی زمین خاکی پیدا کرده اند.وقتی شهرام به خانه آمدو خبر را داد، من مطمئن شدم که آن دختر ،زینب است.اما نمی خواستم تا خبر قطعی نشده به تو بگویم."
انتظار تمام شد؛انتظار کشنده ای که سه روز تمام به جانمان افتاده بود.
باید می رفتم و دخترم را می دیدم. جنازه ی زینب را به سرد خانه ی پزشکی قانونی برده بودند. ما برای شناسایی به آنجامی رفتیم. سوار ماشین شدم و همه با هم به پزشکی قانونی رفتیم. مهران و بابایش لحظه ای آرام نمی شدند.
چشمهای مهران کاسه ی خون شده بود.
من یخ کرده بودم و هیچ چی نمی گفتم و گریه هم نمی کردم.مهران که نگران من بود،مرا بغل کرد و گفت"مامان،گریه کن!
خودت را رهاکن."
اما من هیچ نمی گفتم.آن قدر در دنیای خودم با زینب حرف زدم که نفهمیدم کی به سردخانه رسیدیم.
دخترم آنجا بود؛
با همان لباس قدیمی اش،با روسری سرمه ای و چادر مشکی اش.
منافقین اورا با چادرش شهید کرده بودند. با چادر چهار گره دور گردنش بسته بودند.😭
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
🌀ما را به دوستانتون معرفی کنید🌀
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌱🌲 #قسمت_پنجاه_یکم روی زمین مسجد افتادم و انجارا می بوسیدم. محل سجده های دخترم
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌱🌲
#قسمت_پنجاه_دوم
کنارش نشستم و صورتش را ،صورت لاغر و استخوانی اش را،چشم هایش را یکی یکی بوسیدم.
لبهایش را بوسیدم. سرم را روی سینه ی زینب گذاشتم.قلبش نمی زد. بدنش سرد ِسرد بود.دستهای زینب را گرفتم و فشار دادم.بدنش سفت شده بود.روسری اش هنوز به سرش بود.چند تار مویی را که از روسری بیرون زده بود،پوشاندم.
دخترم راضی نبود نامحرم موهایش را ببیند.زینب روی کشوی سردخانه آرام خوابیده بود. سرم را روی سینه اش گذاشتم و بلند گفتم"بای ذنب قتلت"
جعفر دستهای زینب را گرفت و ناخن های کبودش را بوسید. زیر ناخن هایش همه سیاه شده بود. دودکتر آنجا ایستاده بودند. از یکی از دکترها که سن و سالش بیشتر بود،پرسیدم"دخترم خیلی زجر کشیده ؟"
او جواب داد"به خاطر جثه ی ضعیفش ،با همان گره اول خفه شده و یه شهادت رسیده است.
مطمئن باشیدکه به جز خفگی همان لحظات اول ،هیچ بلایی سر دختر شما نیامده است." دکتر جوانتر ادامه داد"دختر شما سه شب پیش ،یعنی اولین شب مفقود شدنش به شهادت رسیده است."
منافقین زینب را با چادرش خفه کرده بودندکه عملا نفرت خودشان را از دخترهای با حجاب نشان بدهند.
چند نفر از آگاهی وسپاه آنجا بودند. آنها از ما خواستندکه به خانه برگردیم و جنزه ی زینب برای انجام تحقیقات و تکمیل پرونده ،در پزشکی قانونی بماند.
رئیس آگاهی به جعفر گفت"باید صبور باشید. ممکن است تحقیقات چند روز طول بکشد و تا آن زمان باید منتظر بمانید."به سختی از زینب جدا شدم.
زینب درآن سردخانه ی سرد و بی روح ماندو ما به خانه برگشتیم.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید.🌀
⚠️ #تلنگرانه
💢هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن :
١_پدر ٢_مادر
💢 هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو :
١_نمیتونم ٢_بد شانسم
💢 هیچ وقت این دو تا کارو نکن :
١_دروغ ٢_غیبت
🔶همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:١_آرامش با یاد خدا ٢-دعای پدرو مادر
🔶همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:
١_دوستای گذشته رو٢_خاطرات خوبت رو
🔶همیشه به این دو نفر گوش کن :
١_فرد با تجربه ٢_معلم خوب
🔶همیشه به دو تا چیز دل ببند :
١_صداقت ٢_صمیمیت
🔶همیشه دست این دو نفرو بگیر:
١_یتیم ٢_فقیر
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
عشاق الحسین
#استادپناهیان🍃...
استغفـارڪن؛
غـمازدلتمیره
اگر #استغفـــارڪردےوغمازدِلتنرفت
یعنـیدارےخالیبندےمیڪنی
بگـــردگناهتوپیداڪن
واعتــرافڪُنبهش
اینھرازِ #موفقیت و #آرامش♥️..!
#سرباز_سید_علی
عشاق الحسین
•🌿❛
تاحالابهاینفکرکردی
گناهتوچقدرمیتونهآسیببهخودتواون
دنیاتبرسونه؟!
کیفاونلحظشنمیارزهبهآسیبو
مشکلاتبعدش!!
#ازماگفتنبود!
#امام_زمان
عشاق الحسین
هدایت شده از آنچه باید بدانید✨
#شما_گفتین🌱
سلام یه سر به کانال خودسازی مون میزنید رفقا ؟ :)
@shahide_gomnaam_313
(。◕‿◕。)➜
#ما
بریم یه سری بزنیم🙂
هدایت شده از آنچه باید بدانید✨
#شما_گفتین🌱
سلام علیکم کانالتون عاااااااااااااااااااااااااااااااااالیه حمایت کنید لطفاً 🙂👇👇
@golsoorty
(。◕‿◕。)➜
#ما
سلام.تشکر♥️🌱
رفقااااا حملهههه🚶
هدایت شده از • انتصار •
انقدهمکهتومجازی
پاسداروسپاهیومدافعحرمداریم
توخودسپاهوسوریهنداریم =//
#اندراحوالاتمجازیا
#شھیدآنھ/○•°
گفتند:
یا زیارت...
یا #شـهادت...
اما من میگویم:
شـهادت که بیاید...
زائر هم میشوی!
آنهم زائرِ خــودِ حضــرتِ ارباب؛
نه فقط زائربر حرمش...
#ایهاالغریبــ
#امام_زمان🌱
کاشدرصحرایمحشر . . .!
وقتیخدابپرسد:
بندهیمنروزگارتراچگونہگذراندی؟!-
مھدیفاطمہبرخیزدوگوید:
منتظرمنبود.
#آقاجانبیا...💔
Γ🌱••
سر صبح بردن نام #حسین﴿؏﴾ بن علے
میچسبد !
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
هرصبحسـلامبھآقا !😍🖐🏻
•السلامعلیکیابقیہاللھفےارضھ؛°السلامعلیکیاحجةاللھفےارضھ؛
•السلامعلیکیاالحجةاللھالثانےعشر؛
°السلامعلیکیانوراللھفےالظلماتالارض؛•السلامعلیکیامولاییاصاحبالزمان؛
°السلامعلیکیافارسالحجاز؛
•السلامعلیکیاخلیفہالرحمنویا
°شریڪالقرآنویاامامالانسوالجان✋🏻
#صبحت_بخیر آقای من…!💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صل الله علیک یا اباعبدالله(ع)
شرمنده ی خانواده ی شهدائیم😥
#شهیدانہ