8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از 🌱سایہ ے عشق🌱
زیادمون کنیدحداقل بشیم همون۵۷۵ که ازفردا فعالیت وشروع کنیم
آمال|amal
💫 💫💫 💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 #مرتضی #پارت_دوم خانواده برخی ا
💫
💫💫
💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
#مرتضی
#پارت_سوم
نوجوانی
با اینکه خانواده مذهبی بودیم و نماز می خواندیم اما کارهایی میکردیم که شاید گفتن نداشته باشد!
اما اعتقاد دارم که باید همه حقایق را گفت.باید گفت که چه جوانامی از کجا به کجا رسیدند!؟
من یکسال از مرتضی کوچکتر بودم و از او ضعیف تر بودم.جسارت و شجاعت اورا هم نداشتم.اما همیشه باهم بودیم.به خاطر خمین،مث خیلی از بچه های فامیل نوچه مرتضی حساب میشدم!
مرتضی در دوران نوجوانی،چه در گرکان و چه در تهران،بسیار شیطنت میکزد.اصلا آرام و قرار نداشت.
از دیوار صاف بالا میرفت! آن قدر توی خانه ما را اذیت میکرد که مادرم میگفت:« مرتضی،خداکنه تورو به جای دوسال ۱۸سال ببرن سربازی تا از دستت راحت بشم!
تو مدرسه هم به خاطر شیطنت هایش حسابی تنبیه میشد.
یادم هست تراش و پاک کن و مداد هایش را سوراخ کرد و یک نخ از آنها عبور داد! بعد همه را به گردنش آویزان کرده بود.
ادامه دارد...
به روایت=برادر شهید
کپی=با لینک کانالمون🙃
لینک کانالمون👇🏻🌹
https://eitaa.com/joinchat/1439432807Cba2016211f
آمال|amal
💫 💫💫 💫💫💫 💫💫💫💫 💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 #مرتضی #پارت_سوم نوجوانی با ای
💫
💫💫
💫💫💫
💫💫💫💫
💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫💫💫💫
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
#مرتضی
#پارت_چهارم
نوجوانی
وقتی راه میرفت خیلی سروصدا میکرد.یکبار به خاطر همین کتک مفصلی خورد.
وقتی توی گرکان میخواستند دندان مرتضی را بکشند همه جمعه شدیم!
ده مفر دست و پاهایش را گرفته بودند و یکی از بزرگان روستا دندانش را کشید!
بعد که رهایش کردسم آمد سراغ ما و همه ده نفر را زد!
°°°
با بچه پولدارها میانه خوبی نداشت.خیلی با آن ها دعوا میکرد.
یادم هست که در محل ما همه بچه ها از ممد سیاه میترسیدند.خیلی زور میگفت.
ممد سیاه از ممد تُرکه میترسید.هرچه ممد تُرکه میگفت او هم گوش میکرد.امام ممد تُرکه از مرتضی میترسید!
یکبار میخواست جلوی ما پررو بازی در آورد که مرتضی رفت از خانه زنجیر آورد حسابی با زنجیر اورا زد.
برای همین حساب کار دست ممد سیاه هم آمد.ماهم که داداش مرتضی بودیم کلی برای خودمان حال میکردیم.دیگر باما کاری نداشتند.
°°°
آقای محمد حسنی میگفت:« ما در گرکان همسایه و از بچگی باهم بودیم.
خیلی مرتضی را دوست داشتم.بهترین خاطرات بچگی من با حضور او رقم خورد.
از صبح تا شب در محلی به نام«کنارده»مشغول بازی با بوه ها بودیم.
وقتی با بچه ها ی بالا ده....
ادامه دارد...
به روایت=برادر شهید مرتضی شکوری
کپی=با لینک کانالمون🙃
لینک کانالمون👇🏻🌹
https://eitaa.com/joinchat/1439432807Cba2016211f
- دیگه نمیخوام برم هنرستان
+ آخه برای چی؟
- معلمها بیحجابن!
انگار هیچی براشون مهم نیست
میخوام برم قم، حوزه.
#شهید_مصطفیردانیپور