هدایت شده از آنچه باید بدانید✨
نوه نلسون ماندلا بعد از بازدید از بیت وحسینیه امام خمینی گفت: پدربزرگم میگفت گاهی در زندان امیدمان را از دست میدادیم اما وقتی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید دیدیم که ایرانیان توانستند رژیم شاهنشاهی که قدرتمند تر از آپارتاید بود را شکست دهند، پس ما هم میتوانیم✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یادی از شهدا
🌺 شهید سجاد مرادی
⭕️ هر کسی اذیت نمیشه و پیام منو میشنوه
یک روز برا ما نماز بخونه، ممنون میشیم زیباترین قسمتش فقط اونجاست که میگه: ان شاءالله اونور جبران بکنیم.
📷لباس بچههای ارتش و سپاه روز عادی نداره؛ یه روز گِلی میشه یه روز خونی..
@Childrenofhajqasim1399
عمه جان،دستم و رها نمیکنی چرا؟
من میخوام برم با عمو روی نیزه ها(:💔
#عبداللهبنحسنمجتبی"ع"
آمال|amal
عمه جان،دستم و رها نمیکنی چرا؟ من میخوام برم با عمو روی نیزه ها(:💔 #عبداللهبنحسنمجتبی"ع"
عمه جان،تورو خدا نگو بمونم:)))
گفته بودم از خون نمیترسم...من از هیچ چیز جز فراغ عمو نمیترسم
#عبداللهبنحسنمجتبی"ع"
هدایت شده از ابوالقاسِم
حسین عبدالله را به سمت زینب برد و گفت: زینب جان عبدالله را به تو میسپارم دردانهی حسن را...
مراقبش باش و نگذار به میدان نبرد بیاید... قاسم و علی اکبر شهید شدند، نمیخواهم عبدالله هم شهید شود... مراقبش باش...
زینب گفت:به روی چشم حسین جان.
زینب دست عبدالله را محکم گرفت و حسین به میدان نبرد رفت.
عبدالله گفت: عمه جان بگذار بروم. عمه جان نمیتوانم ببینم اسارت شما را... عمه جان من بمانم دق میکنم...
زینب دست عبدالله را رها نکرد و گفت: عزیزدلم حسین تو را به من سپرده... نمیخواهد تو به میدان بروی...
عبدالله کوتاه نیامد و سعی و تلاش بیشتری برای رفتن به میدان کرد...
یک آن دید عمویش بدنش لمس شده است و آن نانجیب دارد از این موقعیت سواستفاده میکند و شمشیر را تاب میدهد که سر عمویش را بزند... زینب دستانش را به سرش میگیرد و میگوید: واه مصیبتا واه علیا! عبدالله به سرعت به سوی عمویش حسین میرود... دستانش را سپر بلای عمو حسین میکند...💔 آن نانجیب که شمشیر را میزند به دستان عبدالله شمشیر اصابت میکند...
دستان عبدالله به پوست آویزان میشوند و عبدالله میگوید: یا اُماه! آخر از وقتی دست مادرشان زهرا شکست هرکس در این خانواده دستش میشکند میگوید یا اُماه!
عبدالله خود را بغل عمو میاندازد و میگوید: عمو دیدید بالاخره مرد شده ام؟ عمو اگر میماندم و اسارت اهل بیت رابه چشمان خود میدیدم دق میکردم...
حسین گفت: به زودی به پدرت و جدت ملحق میشوی...
حرمله که دید عبدالله آمده گفت: داغ عبدالله را بر دل حسین و زینب میگذارم...
حرمله از نزدیک با تیر سه شعبه به گلوی عبدالله میزند... آری همانند علیِ اصغر شهید شد...
۱۴۰۱/۵/۱۲
#محرم
#امام_حسین
ابوالقاسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام عاشقان تویی عمو جان🖤
#استوری
هدایت شده از آنچه باید بدانید✨
دلگویه هایی از جنس خاک بیابان نی نوا🌱
@om_vahab
#حمایتی_طور
هدایت شده از بزم روضه آل الله صلوات الله علیهم
آره آقامون اینجوری میخواست دست شون رو بگیره و راه درست رو نشون شون بده ..؛)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽ماجرای کسی که نقش شمر را در تعزیه بازی می کردوسید الشهدا علیه السلام را در عالم رؤیا میبیند😭
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
@Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب ششم💔😭
لالا مهتاب اومده بالا
موقع خواب حالا اما نه به زیرخاک💔😭
#استوری_حاج_محمودکریمی
#درخواستی_اعضا
@Childrenofhajqasim1399
هدایت شده از ابوالقاسِم
قاسم ابن حسن از امام اذن ورود به میدان میخواهد بگیرد...
امام شب قبل که اعلام میکرد چه کسانی شهید میشوند قاسم پرسید:آیا من هم فردا کشته میشوم؟
امام می گوید: قاسم جان تو که اینقدر برای مرگ پر پر میزنی مرگ در نزد تو چگونه است؟
قاسم میگوید: {اَحلیٰ مِنَ العَسَل} شیرینتر از عسل!
امام قاسم را در آغوش میگیرد و میگوید: آری تو هم فردا کشته میشوی
امام اجازهی ورود قاسم به میدان را نمیدهد:قاسم جان زود است...
قاسم پر پر میزند... امام که حال و احوال قاسم را میبیند میگوید: قصد داشتم تو را داماد کنم ولی حالا میبینم لباس رزم برایت مناسبتر است...
امام لباس رزم را بر تن قاسم میکند و با او وداع میکند... برای آخرین بار قاسم را بغل میکند و به میدان نبرد او را میفرستد...
قاسم وارد میدان میشود و شروع به رجز خوانی میکند: اگر مرا نمی شناسید من فرزندحسن(ع) هستم، که او نوه پیامبر خدا(ص) برگزیده و مورد اعتماد اوست. این حسین است، همچون اسير گروگان گرفته شده بین مردمی که خدا آنها را از باران رحمتش سيراب میکند.
قاسم نبرد شجاعانهای میکند و سی و پنج نفر از سپاهیان دشمن را به هلاکت میرساند...
بند نعلین پای چپ قاسم پاره شد؛ قاسم ایستاد تا بند را محکم کند، که در یک آن عمرو بن سعد با شمشیر بر فرق سر قاسم زد... قاسم به زمین افتاد و فریاد زد: عمو جان!
حسین در این هنگام به سپاه کوفیان حمله کرد و لشگر را کنار زد. حسین خواست پیش قاسم رود که عمرو بن سعد مانع شد. امام با شمشیر ضربه ای به دست عمرو بن سعد زد و خود را به قاسم رساند.
قاسم پاهایش را روی زمین میکشید...
حسین قاسم را در آغوش کشید و گفت: چقدر برای من سخت است که تو از من کمک بخواهی و نتوانم کاری برایت انجام دهم...
قاسم در آغوش عمو جان داد...
۱۴۰۱/۵/۱۳
#محرم
#امام_حسین
هدایت شده از • انتصار •
اکبر یا اصغر بودنتان
فرقی نمیکرد ، علی بودنتان کافی بود تا داغتان را بر سینه حسین بنشانند
#محرم