الهی غصه تو قلبت بمیره🙏
الهی دشمنت عقده بگیره🙏
الهی هرکجایی مهربونم🙏
تنت سالم،دلت روزی نمیره🙏
الهی درد و غم از تو جداشه🙏
الهی صاحب قلبت خدا شه🙏
الهی هرکجا،باهرکه هستی🙏
خدا برصحن قلبت گل بپاشه🙏
🍰🍰🍰🍰
🍰🍰🍰🍰🍰🍰
🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰
🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰
___________
\ /
😁
( )
/ \
برید کنار شیرینی بهتون نخوره😉
به مناسبت تولد امام رضا علیه السلام برای بچه های گروه شیرینی آوردم دهنشونو شیرین کنن😊😋😋
میلاد آقا علی ابن موسی الرضا ع بر همگی مبارک🎊🎉❣
❤
#ارسالی
36.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلال السونشم اومد، سرعت عمل دوستان بالاس
البته مصرع دوم حلال السون خیلی متناسبه. شاعر دراین مصرع میگه: فرار کن زود😂
#مدیر
@Childrenofhajqasim1399
چہزیباگفتحاجحسینخرازے♥️!'
یادمونباشھ!
کہهرچےبراےِخُدا
کوچیکےوافتادگےکنیم
خدادرنظربقیہبزرگمونمیکنھ :)🖇
باشهداتاشهادتˇˇ
😭خییلی قشنگه این👇
٠•●✿ Ƹ̵̡Ӝ̵̨Ʒ ✿●•٠·˙
سالها پیش سرباز خوزستانی پس از اموزشی موقع تقسیم دید افتاده مشهد
دلگیر و غمگین شد
از طرفی ارادتش به اقا و از طرفی اوضاع بد مالی خانوادش
اولین شبی که مرخصی گرفت با همون لباس سربازی رفت حرم اقا
تا درد دل کنه و دلتنگیش رو به اقا بگه
ساعتها یه گوشه حرم اشک ریخت
وقتی برگشت به کفشداری تا پوتینهاش رو بگیره
دید واکس زده و تمیزن
کفشدار با جذبه با اون هیبت و موهای جوگندمی
وقتی پوتین هاش رو داد نگاهی به چشم سرباز
که هنوز خیس و قرمز از گریه بود کرد
و گفت چی شده سرکار که با لباس سربازی اومدی خدمت اقا
سرباز گفت:من بچه خورستانم
اونجا کمک خرج پدر پیرم و خانواده فقیرمم
هیچکس رو ندارم که انتقالی بگیرم
نمیدونم چکار کنم..........
کفشدار خندید و گفت اقا امام رضا خودش غریبه و غریب نواز
نگران هیچی نباش
دوسه روز بعد نامه انتقالی سرباز به لشکر ٩٢ زرهی اومد
اونم تایم اداری
سرباز شوکه بود
جز اقا و اون کفشدار کسی خبر نداشت ازین موضوع
هرجا و از هرکی پرسید کسی نمیدونست ماجرا رو
سرباز رفت پابوس اقا و برگشت شهرش
ولی نفهمید از کجا و کی کارش رو درست کرده
چند سال بعد داشت مانور ارتش رو میدید
یهو فرمانده نیرو زمینی رو موقع سخنرانی دید
چهرش اشنا بود.اشک تو چشماش حلقه زد
فرمانده حال حاضر نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران
قدرت اول منطقه امیر سرتیپ احمد پوردستان
مرد با جذبه با موهای. جوگندمی
همون کفشدار حرم اقا بود
که اون زمان فرمانده لشکر ٧٧ خراسان بود
فرمانده لشکری که کفش سربازش رو واکس زده بود
انتقالی اون رو به شهرش داده بود.
ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿
♡ღبا امام رضا هیچ دری بسته نیست
♡ღهیچ گره ای کور نیست
♡ღهیچ دلی بیقرار نیست
♡ღهیچ غمی باقی نمی مونه
♡ღسلام بر امام مهربانی
♡ღغریب طوس السلطان علی بن موسی الرضا (ع
ﮐﭙﯽ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺟﯿﮕﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ..........
."ﺍَﻟﺴَّﻠٰﺎﻡُ ﻋَﻠَﯿْﮏََ ﯾٰﺎعلی بن موسی الرضا"
ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ آقا"ﻫﺮﮐﯽ ﺩﯾﺪ،ﮐﭙﯽ ﮐﻨﻪ ﺗﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﻼﻡ ﺑﺪﻥ..ب اندازه ارادت ارسال کن😭 التماس دعا🙏😔😭
@Childrenofhajqasim1399
تعدادی از هشتگ های کانال🦋
روی هرکدوم خواستین بزنید،مطالب مربوط رو براتون میاره😉
#ادمین_گمنام
#ادمین_یازهرا
#مدیر
#ادمین
#تلنگر
#تلنگرانه
#رمان_بدون_تو_هرگز
#رمان_یادت_باشد
#پروفایل
#حجاب
#سخرانی
#چادرانـه
#گاندو
#امام_زمانم
#طنز_جبهه
#ارسالی
#شهیدانـه
#شهادٺ
#نشر_حداکثری_برای_رضای_خدا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#منتظرانه
#محرم
#استوری_رهبرانه
#منبرمجازی
#مدیر
#فرزندان_حاج_قاسم
#عـشــاق_الحسین
#استوری
#پی_دی_اف (کتاب یادت باشد)
#دلی
#درخواستی
#رمان_یادت_باشد
#پارت_دهم
حمیدی که به خواستگاری من آمده بود همان پسر شلوغ کاری بود که پدرم اسم او و برادر دوقلویش را پیشنهاد داده بود همان پسرعمه که با سعید آقا همیشه لباس یکسانی پوشید به بیشتر هم شلوار آبی با لباس برزیلی بلند با شماره های قرمز موهایش را هم از ته می زد یک پسر بچه کچل فوق العاده شلوغ و بی نهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت.نمیگذاشت با پسر ها قاطی شوم.دعواکه میشد طرف من را میگرفت،مکبر مسجد بود وباپدرش همیشه به پایگاه بسیج محل می رفت.این ها چیزی بود که از حمید میدانستم.
زیر آیینه روبهروی پنجرهای که دیدش یه حیاط خلوت بود نشستم.حمیدهم کنار در به دیوار تکیه داده بود.هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم.جلوی در را گرفتم و گفتم:«ما حرف خاصی نداریم.دوتا نامحرم که داخل اتاق در رو نمی بندن!»
سرتا پای حمید را برانداز کردم.شلوار طوسی وپیراهن معمولی؛آن هم طوسی رنگ که روی شلوار انداخته بود.بعداً متوجه شدم که تازه از ماموریت برگشته بود،برای عمین محاسنش بلند بود چهره اش زیاد مشخص نبود به جز چشم هایش که از آنها نجابت میبارید.
مانده بودیم کدام باید شروع کند نمکدان کنار ظرف میوه به داد حمید رسیده بود از این دست به آن دست با نمکدان بازی میکرد من هم سرم پایین بود و چشم دوخته بودم به گره های فرش ۶ متری صورتی رنگ که وسط اتاق پهن بود خون به مغز نمیرسد. چند دقیقه سکوت فضای اتاق را گرفته بود تا اینکه همین اولین سوال پرسید: «معیار شما برای ازدواج چیه؟»
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
ادامه دارد...
کپی/اصکی❌
@Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
#رمان_یادت_باشد #پارت_دهم حمیدی که به خواستگاری من آمده بود همان پسر شلوغ کاری بود که پدرم اسم او و
شرمنده امروز وقت نکردم ۲پارت بنویسم 🥺☹️
ولی یک خبر خوش دارم😍
بهتون قول میدم که از فردا هر روز رمان رو بزارم،روزی۲یا۴ پارت🤩
@Childrenofhajqasim1399