eitaa logo
آمال|amal
311 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
حمیدی که به خواستگاری من آمده بود همان پسر شلوغ کاری بود که پدرم اسم او و برادر دوقلویش را پیشنهاد داده بود همان پسرعمه که با سعید آقا همیشه لباس یکسانی پوشید به بیشتر هم شلوار آبی با لباس برزیلی بلند با شماره های قرمز موهایش را هم از ته می زد یک پسر بچه کچل فوق العاده شلوغ و بی نهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت.نمیگذاشت با پسر ها قاطی شوم.دعواکه میشد طرف من را میگرفت،مکبر مسجد بود وباپدرش همیشه به پایگاه بسیج محل می رفت.این ها چیزی بود که از حمید می‌دانستم. زیر آیینه روبه‌روی پنجره‌ای که دیدش یه حیاط خلوت بود نشستم.حمیدهم کنار در به دیوار تکیه داده بود.هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست در را ببندد تا راحت صحبت کنیم.جلوی در را گرفتم و گفتم:«ما حرف خاصی نداریم.دوتا نامحرم که داخل اتاق در رو نمی بندن!» سرتا پای حمید را برانداز کردم.شلوار طوسی وپیراهن معمولی؛آن هم طوسی رنگ که روی شلوار انداخته بود.بعداً متوجه شدم که تازه از ماموریت برگشته بود،برای عمین محاسنش بلند بود چهره اش زیاد مشخص نبود به جز چشم هایش که از آنها نجابت می‌بارید. مانده بودیم کدام باید شروع کند نمکدان کنار ظرف میوه به داد حمید رسیده بود از این دست به آن دست با نمکدان بازی میکرد من هم سرم پایین بود و چشم دوخته بودم به گره های فرش ۶ متری صورتی رنگ که وسط اتاق پهن بود خون به مغز نمیرسد. چند دقیقه سکوت فضای اتاق را گرفته بود تا اینکه همین اولین سوال پرسید: «معیار شما برای ازدواج چیه؟» به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی ادامه دارد... کپی/اصکی❌ @Childrenofhajqasim1399