شب وقتی میخواست برود
با همہ كہ آمده بودند برایِ بدرقهاش
تک بہ تک خداحافظی و دیده بوسی کرد ؛
آخر از همہ خم شد و کفِ دستهایم را گذاشت✨
رویِ صورتش و بوسیدشان . .
دستانم را حلقہ کردم دورِ گردنش
و یك دلِ سیر بویش کردم ؛ درِ گوشم گفت :
ننھ . . ! دعا کن شهید برگردم ꧇)💕
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#خاطرات_شهدا
•••
"یا مُطْلَقاً فِي وِصٰالِنا، اِرْجع "
اۍ کسۍ کھ وصال ما را ترک کردهاۍ . .
بـرگـرد!
- خدابهبندشمیگهها :) -❤️🙂
-عشــــــاقالمھدۍ(عج)-💙🦋
•
"تلنگرانــــــــــہ💭🔗🌱"
یک عمر باید بگذرد[💛]
تا بفهمیم بیشتر غصه هایی که
خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی[💜]
فقط دور ریختنی بود[💔]
و چقدر دیر می فهمیم که
زندگی همین روزهاییست که
منتظـر گذشتنش هستیم[💚]
@Tadris_Eshgh♥️📚🍃
•
#تلنگرانه 🍃
خیلیافکـرمیکنندحضرٺِزهرا
جانِخودشونروفداکردندبهـخاطرِ
همسرشونعلے[؏!
اماایـنجماعـٺغافلندونمیدوننـدکهـ
هدفِحضـرتزهرادفاعازچیزِباارزشتریبود . .🌿
آری؛
اوجانشوفدایامامزمانشکـرد…(:
ولےمابرایبردِتیـمِفوتبالمونصادقانہ ترازفرج دعامیکنیم…!
بهـ امیـدِروزیکهـهمہماسربازِمخلـصِ
امامزمانمــونباشـیم...💚!(:
#رمان_یادت_باشد
#پارت_بیست_دوم
هنوز نمیتوانستم با حمید خودمانی رفتار کنم.
از اینکه تمامی پیشنهاد هایش به در بسته خورد کلافه شده بود. سوار تاکسی هم که بودیم زیاد صحبت نکردم. آفتاب تندی میزد انگار نه انگار تابستان تمام شده است. عینک دودی زده بودم. یکی از مژه های حمید روی پیراهنش افتاده بود. مژه را به دستش گرفت،به من نشان داد و گفت: «نگاه کن،از بس با من حرف نمی زنی منو حرص میدی،مژه هام داره میریزه!»
ناخوداگاه خندم گرفت،ولی بخاطر همین خنده وقتی به خانه رسیدم کلی گریه کردم؛چرا باید به حرف یک نامحرم لبخند می زدم؟!
مادرم که گریه من را دید،گفت: «دخترم! این که گریه ندارن تو دیگه رسول می خوای زن حمید بشی. اشکالی نداره.» حرف های مادرم در اوج مهربانی آرامم کرد،چی ته دلم آشوب بود. هم می خواستم بیشتر با حمید باشد،بیشتر بشناسمش،بیشتر صحبت کنیم،هم اینکه خجالت می کشیدم،این نوع رابطه برای من تازگی داشت.
نزدیکی های غروب همان روز حمید دنبالم آمد تا با هم به مطب دکتر بروید. یکی،دو نفر بیشتر مناسب نوبت نبودند. پول چیزیه دکتر را که پرداخت کرد روی صندلی کنار من نشست. از تکان دادن مداوم پایش متوجه استرسش می شدم. چند دقیقه ای منتظر ماندیم. وقتی نوبتمان شد داخل اتاق رفتیم.
خانم دکتر نتیجه آزمایش را با دقت نگاه کرد. بررسی هایش چند دقیقه ای طول کشید. بعد همانطور که عینکش را از روی چشمش بر میداشت،گفت:«
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
ادامه دارد....
کپی/اصکی❌
💝|•@Childrenofhajqasim1399
هدایت شده از افسران جوان جنگ نرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️سربازان رژیم صهیونیستی در خودروی نظامی به اشتباه بین خودشان گاز اشک آور سرگردان شلیک کردند😂
@Afsaran_ir
نظرتون و در مورد کانال با حرکت دو انگشت بگید😁😊👇🏻
https://EitaaBot.ir/poll/sb19?eitaafly
هدایت شده از •عاشِقاטِ حیـבَر•
•.🦋🌧'↯
همیـن الان یہویۍ:
دستتـوبزاࢪ روسینٺیہدقیقہ
زماݩبگیـࢪومـدامبگــۅ
«یامہدۍ»
حداقݪــشاینہڪھ
روزِقیامٺمیگےقلبـمیہࢪوزۍ
یہدقیقہبہعشقِآقـامزدھ..!🙂
🔸| 𝕁𝕠𝕚𝕟📥
💌| @moheb_alii |シ︎
#شایدتلنگر🌱
یادتون باشه‼
دین👇🏽
سبد میوه نیستش ڪه مثلا موز رو برداری و خیار رو نه!
روزه بگیری و نماز نه!
ذڪر بگی و ترڪ غیبتـــ نه!
نماز بخونی و اهنگــ غیر مجاز گوش بدی!!
چادر بپوشی و حیا نداشته باشی ...
ریش بذاری اما چشم چرونی ڪنی ...
تمامی تلنگرها مخاطبـــــ اولش خودمونیم✋🏼
آمال|amal
شب وقتی میخواست برود با همہ كہ آمده بودند برایِ بدرقهاش تک بہ تک خداحافظی و دیده بوسی کرد ؛ آخر از
آنچه در فرزندان حاج قاسم گذشت...
۱۱ روز تا عید غدیر🌱
پست های امروز تقدیم به شهید محمد شکوری 🥀
امیدواریم که از پست هامون خوشتون اومده باشه...
ترک نکن بزار رو بی صدا😉
پست های زیر فقط تبادله و بخاطر پیشرفت کاناله😀
شبتون حیدری🌃✋🏽
@Childrenofhajqasim1399
#امام_رضا_جان💛
ذڪر پابوس شما از لب باران مےریخٺ
ابر هم زير قدمهای شما جان مےريخٺ
هر چہ درد اسٺ به اميّد دوا آمده بود
از کفِ دستِ دعای همه درمان میريخت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛳👊
28 تیرماه سالروز عملیات غرورآفرین توقیف نفتکش انگلیسی در خلیج فارس، توسط دلاورمردان سپاه پاسداران گرامیباد🇮🇷