eitaa logo
آمال|amal
351 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
آنچه در فرزندان حاج قاسم گذشت... پست های امروز تقدیم به شهید مصطفی چمران 🥀 امیدواریم که از پست هامون خوشتون اومده باشه...🙂 ترک نکن بزار رو بی صدا😉 شبتون حیدری🌃✋🏽 یاعلی مدد👋🏽 @Childrenofhajqasim1399
۱۰ مرداد ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
هدایت شده از میثــاق‌ظہــوࢪ³¹³💌🤍
یہ‌روز‌غضنفر . . . . . . . . . . . . در‌ڪعبہ‌متولد‌میشہ 😌 یہ‌روز‌غضنفر‌دختر‌پیامبر‌رحمت‌و‌مہربانے رو‌بہ‌همسرۍانتخاب‌میڪنہ😌 یہ‌روز‌غضنفر‌در‌رختخواب‌پیامبر‌اڪرم(ص) میخوابہ‌و‌نقشہ‌دشمنان‌اسلام‌براۍقتل پیامبر(ص)‌رو‌نابود‌میڪنہ😌 یہ‌روز‌غضنفر‌درِقلعہ‌خیبر‌رو‌از‌جا‌میڪَنہ😌 یہ‌روز‌غضنفر‌در‌رڪو؏نمازش،‌بہ‌فقیر‌بخشش میڪنہ☺️ غضنفر‌افطارِسہ‌شبانہ‌روزش‌رو‌بہ‌فقیر‌و اسیر‌و‌یتیم‌میده‌و‌با‌آب‌افطار‌میڪنہ😮 یہ‌روز‌غضنفر‌در‌محراب‌مسجد‌شہید‌ میشہ😔💔 بلہ...غضنفر‌یعنے"شیر،‌مردِبا‌صلابت‌و‌قوی" لقبِ‌مظلوم‌ترین‌و‌بزرگ‌مردِتاریخ‌بشریت‌و اسلام😓 انقدر‌مظلوم‌ڪہ‌حتےوقتےخبر‌شہادتش‌در مسجد‌پخش‌شد،‌بعضےگفتند‌مگر‌علے(ع) هم‌نماز‌میخواند؟! 😞💔 انقدر‌مظلوم‌ڪہ‌ما‌شیعہ‌هاۍعلوۍهم‌با این‌لقب،جوڪ‌میسازیم 😓 واۍبرما،‌واۍ... 📢‌هنوز‌دیر‌نشده‌بیایید‌بیدار‌شویم 📢 🌺هرڪس‌دوست‌داره‌لقبِ‌مبارڪِ امیرالمؤمنین‌از‌فرهنگِ‌طنزپردازۍحذف بشہ،این‌پیام‌رو‌منتشر‌ڪنہ... یاعلے🖐🏻
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
هیس ! کمی‌آرام‌ترازکربلارفتنتان‌بگویید :) اینجاجامانده‌اۍ‌‌دردِ‌لَش‌‌داغِ‌کربلامانده !
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
:)🕊..!
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
شهــید علمـــدار: توی ذهـنت باشد که یکی دارد مرا می‌بیند☝️ دست از پا خطا نکنم مهدی فاطمه (س) خجالت بکشد فـردای قیامت جلوی حضرت زهرا سلام الله علیها چه جوابی می خواهیم بدهیم😔 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 @Childrenofhajqasim1399
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
سلام👋🏻 دوستان به نظرتون اسم کانال رو کدوم بزاریم؟ -فرزندان حضرت آقا -همینی که هست خوبه -افسران جنگ نرم توی ناشناس بگید😊🌸
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
پیش به سوی نمــــ ♥️ ــاز
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
تشکر
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
°◌💛❄️◌° ⚠️ تأسف آور است .. ڪآر انسآنے ڪہ .. برآے سبڪـ ڪردن بدنش .. دو سآعت بر روے تردمیل مے‌دَوَد .. امآ برآے سبڪ ڪردن .. بآر گنآهآنش دو دقیقه .. در برآبر پروردگآر نمےایستد .. ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @Childrenofhajqasim1399 ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
دختر دانشجو از استادش شهید دیالمه سوالی می‌پرسد.. شهید دیالمه سرش را پایین می‌اندازد و جواب می‌دهد..! دختر دانشجو عصبانی می‌شود و می‌گوید: مگر تو استاد ما نیستی؟! چرا نگاهم نمی‌ڪنی؟! شهید دیالمه گفت: اگر به تو نگاه ڪنم، اونی ڪه باید نگاهم ڪنه، دیگه نگاهم نمی‌ڪنه..!(: • 🌻🌿
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
هر كس به مدار مغناطيسی علی‌بن‌ابی‌طالب نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد؛ او کمیل‌بن‌زیاد می‌شود، او ابوذر غفاری می‌شود، او سلمان پاڪ می‌شود. •. - سرلشكرحـاج‌قاسم‌سليمانی🌿!
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
دیدۍوقتےتشنہ‌باشۍ آب‌میخورۍ‌خیلےمیچسبه؟! شاید‌ارباب‌میخواد‌تشنہ‌تر بشیم‌واسہ‌ڪربلآش :)💔 !..
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
••• یه نشدنایی هست که اولش خیلی ناراحت میشی، ولی بعدا میفهمی خدا چقدر دوستت داشته که نشد😄...! + همیشه‌حواسش‌بهت‌هست🙂
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
اربـاب‌انتظـار‌سختھ منم‌دل‌دارم . . هرڪےو‌دیدم‌ ڪربلا‌رفتــھ′! 🌿′!
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
:)🧡″
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
هدایت شده از کانال حسین دارابی
آقا من بشخصه روحانی رو حلال میکنم البته خونش رو خونش حلال✋ @hosein_darabi
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
📲 لحظه شماری⏱ برای رفتن روحانی🚶‍♂ پ.ن. استوری آقای قادری نویسنده سریال گاندو
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
منم حلال کنید 😂
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
هدایت شده از پَرِپࢪوآز
میفرمودن ما زمانۍ رشد پیدا مۍڪنیم ڪه روح ِ ما توسط لبھ تیز ِ نماز ساییدھ بشہ -استادعلیرضاپنآهیاݩـ 🌱」
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماینده پارلمان اتریش در اعتراض به قانون منع حجاب در مدارس ابتدایی روسروی پوشید!😳 کاش یک سری از بی‌هویت‌های دور برمون که دائم به اسلام و حجاب گیر میدند رو‌ ببریم پیش این خانم... 🆔 @Childrenofhajqasim1399
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
•°|دردگرگونے‌روزگار،گوهرشخصیت مردان‌شناختہ‌مےشود.|•° نہج‌البلاغہ/حڪمت۲۱۷
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
شماره راکه گرفت،لبخندی زدوگفت:"شمارتوبه یه اسم خاص ذخیره کردم،ولی نمیگم."پیش خودم گفتم حتمایااسمم راذخیره کرده،یانوشته"خانم".زیاددقیق نشدم. رفتیم زیارت ونمازمان راخواندیم.یک ربع بعدتماس گرفت.ازامامزاده که بیرون آمدم،حیاط امامزاده راتاته رفتیم.ازمزارشهید"امیدعلی کیماسی"هم ردشدیم.خوب که دقت کردم،دیدم حمیدسمت قبرستان امامزاده می رود.خیلی تعجب کرده بودم.اولین روزمحرمیت ما،آن هم این موقع شب،به جای جنگل وکوه ورستوران وکافی شاپ ازاینجاسردرآورده بودیم! قبرستان امامزاده حالت کوهستانی داشت.حمیدجلوترازمن راه میرفت.قبرهاپایین وبالابودند.چندمرتبه نزدیک بودزمین بخورم.روی این راهم که بگویم حمیددستم رابگیرد؛نداشتم.همه جاتاریک بود،ولی من اصلانمی ترسیدم. کمی جلوترکه رفتیم،حمیدبرگشت روبه من وگفت:"فرزانه!روزاول خوشی زندگی اومدیم اینجاکه یادمون باشه ته ماجراهمین جاست،ولی من مطمینم اینجانمیام."بانگاهم پرسیدم:"یعنی چه؟"به آسمان نگاهی کردوگفت:"من مطمینم میرم گلزارشهدا.امروزهم سرسفره ی عقددعاکردم حتماشهیدبشم." تااین حرف رازد،دلم هری ریخت.حرف هایش حالت خاصی داشت.این حرفهابرای من غریبه نبودوازبچگی بااین چیزهاآشنابودم،ولی فعلانمیخواستم به مرگ ونبودن وندیدن فکرکنم.حداقل حالاخیلی زودبود.تازه اول راه بودیم ومن برای فردای زندگیمان تاکجاهارویاوآرزوداشتم.حتی حرفش یک جورهایی اذیتم میکرد.دوست داشتم سالهای سال ازوجودحمیدواین عشق قشنگ لبریزباشم. داشتیم صحبت میکردیم که یک نفررابرای تدفین آوردند.خیلی تعجب کردم.تاحالاندیده بودم کسی راشب دفن کنند.جالب این بودکه متوفی ازهمسایگان عمه بود.حمیدگفت:"تواینجابمون،من یک کم زیرتابوت این بنده خداروبگیرم.حق همسایگی به گردن ماداره.زودبرمی گردم." همان جاتنهاوسط قبرستان نشسته بودم وباخودم فکرمی کردم چقدربه مرگ نزدیکیم وچقدردرهمان لحظه احساس می کنیم ازمرگ دوریم.سوسوی چراغ های شهروامامزاده من راامیدوارمی کرد؛امیدواربه روزهای آینده ای که برای ماست. ساعت یازده شب بودکه سوارماشین شدیم.گرسنه بودیم.آن قدردرگیرمراسم ومهمانهابودیم که ازصبح درست وحسابی چیزی نخورده بودیم.آن موقع،اطراف امامزاده غذاخوری نبود. به سمت شهرآمدیم.چون جمعه بودودیروقت،هرغذافروشی ای سرزدیم یابسته بودیاغذایش تمام شده بود.بالاخره پایین بازاریک کبابی کوچک پیداکردیم.جابرای نشستن نداشت.قرارشدغذارابگیریم وباخودمان ببریم.حمیدکه کوبیده دوست داشت،برای خودش کوبیده سفارش داد.برای من هم جوجه گرفت.غذاکه حاضرشد،ازمن پرسید:"حالاکجابریم بخوریم؟"شانه هایم رابالادادم.این طورشدکه بازهم آن پیکان قدیمی مارابردسمت باراجین! چیزی حدودده کیلومترفاصله بود.بالای تپه ای رفتیم.ازآن بلندی شهرکاملاپیدابود.حمیدیک نایلون روی زمین انداخت وگفت:"اینجابشین چادرت خاکی نشه." تاشروع کردیم به خوردن،باران گرفت.اول خواستیم دریک فضای عاشقانه زیرباران شام بخوریم.کمی که گذشت دیدیم نه،این باران خیلی تندترازاین حرف هاست!سریع وسایل راجمع کردیم وبه سمت ماشین دویدیم.حمیدبرای اینکه توجهم راجلب کند،پیازرادرسته مثل یک سیب گازمیزد.خودش هم اذیت میشد،ولی میخندید.چشم هایش رابسته بودودهانش راهامیکرد.ازبس خندیدم،متوجه نشدم غذاراچطورخوردم.حتی موقع برگشت نزدیک بودتصادف کنیم.داشتیم یک دنیای تازه راتجربه میکردیم؛دنیایی که قراربودمن برای حمیدوحمیدبرای من بسازد.حرفی برای گفتن پیدانمیکردیم.این احساس برایم گنگ وناآشناودرعین حال لذت بخش بود.بیشترسکوت بین ماحاکم بود.حمیدمرتب میگفت:"حرف بزن خانوم!چرااینقدرساکتی؟"،ولی من واقعانمیدانستم ازچه چیزی بایدحرف بزنم.خودم هم حس می کردم زیادی ساکت هستم،امادست خودم نبود. حمیدازهرترفندی استفاده میکردتامرابه حرف بکشد.ازدانشگاه گفتم.حمیدهم ازمحل کارش تعریف کرد،ولی بازوقت زیادداشتیم.چنددقیقه که ساکت بودم،حمیددوباره پرسید:"چراحرف نمیزنی؟وقتی داشتم عسل میذاشتم دهنت،انگشتم خوردبه زبونت.فهمیدم زبون داری،پس چراحرف نمیزنی؟!"تااین حرف رازد،باخنده گفتم:"همون انگشت روغنی رومیگی دیگه؟!" ساعت یک بودکه به خانه رسیدیم.مادرم مقداری انگورداخل نایلون ریخته بودکه حمیدباخودش برای عمه ببرد.انگورهاراگرفت ورفت.قراربوداول صبح به ماموریت برود؛آن هم نه یک روزودوروز،که سه ماه!من نرفته دل تنگ حمیدشده بودم.روزاول محرمیت مابه همین سادگی گذشت؛ساده،قشنگ وخاطره انگیز. به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی ادامه دارد... کپی/اصکی❌ 💝|• eitaa.com/Childrenofhajqasim1399 •|
۱۱ مرداد ۱۴۰۰
آمال|amal
یہ‌روز‌غضنفر . . . . . . . . . . . . در‌ڪعبہ‌متولد‌میشہ 😌 یہ‌روز‌غضنفر‌دختر‌پیامبر‌رحمت‌و‌مہربانے
آنچه در فرزندان حاج قاسم گذشت... پست های امروز تقدیم به شهید عباس بابایی 🥀 امیدواریم که از پست هامون خوشتون اومده باشه...🙂 ترک نکن بزار رو بی صدا😉 شبتون حیدری🌃✋🏽 یاعلی مدد👋🏽 @Childrenofhajqasim1399
۱۱ مرداد ۱۴۰۰