eitaa logo
آمال|amal
361 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
آمال|amal
چرا هرچی من میگم همون میشه😐😐😐😐😐😱
اقا ی چیزی بگم. نگران نباشید محمد چیزیش نشده خود کارگردان گفت فصل۳ میخوان بسازن. محمدم زنده میمونه ان شاءالله🤲🏻(→۹۹٪)اگه شهید شده بود مراسمی یا....چیزی نشون میدادن. نویسنده میخواد تا گاندو۳ مارو دق بده😤🙄 نگران نباشید فک کنم (نظر من خودم)اینه که محمد تا کما میره وای برمیگرده😍😐 اگه تا الان چیزی نگفتم تو شوک بودم😁 و داشتم دو دو تا چهار تا میکردم😅🤔😎 البته۱٪احتمال داره واقعا شهید شده باشه😑😥، @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 [ ‏إِن‌يَعْلَمِ‌اللَّهُ‌فِي‌قُلُوبِكُمْ‌خَيْرًایُؤْتِكُمْ‌خَيْرًا ] قلبت را پر از خوبی ڪن، خوش نیت باش! آن وقت میبینی چگونه خدا زندگی ات را سرشار از خیر و برڪت میڪند :)♥️! ﴿انفال07۝🌿'﴾ @Childrenofhajqasim1399
🥀 کلید رسیدن به مقامات معنوی 🥀 🍀 یکی از علما می فرمود : «سال ها پیش یک روز خدمت رفته بودیم به ایشان گفتم راهی به ما نشان دهید تا آدم شویم» آقای بهجت فرمودند : «نمازتان را اول وقت بخوانید» 🍀 این عالم بزرگوار می گوید : «در دلم گفتم حاج آقا ما را تحویل نگرفت ما که خودمان می‌خوانیم!» 🍀 یک سال از آن ماجرا گذشت قرار بود به یک جلسه مهمانی بروم و در آن مهمانی دوباره خدمت آقای بهجت برسم در راه به خودم گفتم : «این دفعه از آقا سوال کنم ببینم اگر بخواهد راهی معرفی کند تا من به همه جا برسم چه راهی را معرفی می‌کند؟» 🍀 وقتی خدمتشان رفتم همراه جمعی بودیم و ایشان داشتند صحبت می کردند. هنوز هیچ سخنی نگفته بودم که ایشان وسط صحبتشان فرمودند : «بعضی ها پیش ما می‌گویند چه کار کنیم تا آدم شویم و رشد کنیم؟ به ایشان می گوییم نماز اول وقت بخوانید می روند و سال بعد می آیند پیش خودشان می‌گویند حاج آقا ما را تحویل نگرفت دوباره از حاج آقا بپرسیم که چه باید بکنیم؟ همان حرف بنده را دقیق گوش نکردند و رعایت نکردند حالا دوباره می‌خواهند سوال کنند! باباجان جواب همان است همیشه جواب همان است» 🍀 این عالم بزرگوار می‌فرماید : «من دیگر هیچ حرفی نزدم. آقای بهجت راست می گفتند، من برخی از نماز هایم را به وقت نمی خواندم. شروع کردم و آن را هم درست کردم.» 🍀 آن عالم بزرگوار کم‌کم به جاهایی که دلش می‌خواست و حتی فوق تصورش بود رسید. 📚 ، چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ صفحه 38. @Childrenofhajqasim1399
وقتے شیرین مےشد! بابستنےهاۍ🍦حصیرۍخاطرھ... - 😐👌🏽!! @Childrenofhajqasim1399
[• 💌•] - ✍🏽امیرالمؤمنین «علیھ‌السلـام» فرمودن: خوشبخت، كسے است كھ بہ آنچھ از دست رفتہ باشد🖐🏽🌿 - - میزان‌الحکمہ.ج۵ص۲۹۸📕..:) @Childrenofhajqasim1399
ایتا قطع😐💔
هدایت شده از  گاندو
در فضای مجازی مطالبی منتشر شده پیرامون هویت واقعی آقامحمد مبنی بر اینکه شهید حسن عاشوری یا شهید محمدرضا ممبینی در واقعیت همون آقامحمد هستند، توجه کنید: شهید حسن عاشوری از نیروهای وزارت اطلاعات سال ۹۶ در سیستان و بلوچستان به شهادت رسیدند، شهید امنیت دکتر ممبینی هم از نیروهای وزارت اطلاعات بودند که چند ماه قبل در هرمزگان به شهادت رسیدند، عملیات دستگیری شارلوت سال ۹۵ توسط پاسداران سازمان اطلاعات سپاه در منطقه مهاباد صورت گرفته، لذا مطالب منتشر شده و تطابق های صورت گرفته از اساس واقعیت ندارد. 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
کسۍ‌رو‌از‌روی‌ظاهر‌قضاوت‌نڪن ! خیابون‌هم‌قشنگہ‌ولی‌زیرش‌فاضلابہ... اتفاقاجعبہ‌طلاهم‌دو‌تیڪه‌چوبہ‌ولی‌داخلش‌ چیزی‌‌هست‌ڪه‌بشر‌بخاطرش‌سر‌ودست‌ میشڪونہ...🚶🏿‍♂ ...! @Childrenofhajqasim1399
اعضای جدید خوش آمدید بمونید برامون🌸 اعضای قدیمی بمونید برامون🌹
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_ششم باید کاری میکردم. نمی توانستم دست روی دست بگذارم . اول به فکرم ر
... 🌲🍃 شهلا و شهرام زدند زیر خنده. من با صدای بغض کرده گفتم: آن روز همه ی ما خیلی خندیدیم. شهلا گفت:مامان پس قشنگی چشم های زینب به خاطر خوردن چشم های گوسفند است؟ من گفتم: چشمهای زینب از وقتی به دنیا آمد قشنگ بود، اما انگاری بعد از خوردن چشم های گوسفند، درشت تر و قشنگ تر شد. دوباره اشک هایم سرازیر شد. شهلا و شهرام و مادرم هم گریه می کردند. بعد از ساعتی چرخیدن توی خیابانها دلم راضی نشد به کلانتری برویم. تا آن شب هیچ وقت پای ما به کلانتری و این جور جاها نرسیده بود. مادرم گفت: کبری، بیا به خانه برگردیم،شاید خداخواهی زینب برگشته باشد. چهارتایی به خانه برگشتیم. همه جا ساکت و تاریک بود. تازه وارد خانه شده بودیم که زنگ در خانه به صدا درآمد. همه خوش حال و سراسیمه به طرف در حیاط دویدیم. شهرام در حیاط را باز کرد. وجیهه مظفری پشت در بود. وجیهه دختر سبزه رو و قد بلند آبادانی بود که با زینب دوست بود. شهلا آن شب به وجیهه زنگ نزده بود،اما وجیهه از طریق یکی از دوست هایش، خبر زینب را شنیده و به خانه ی ما آمد. وجیهه هم خیلی ناراحت و نگران شده بود. او به من گفت: باید برای پیدا کردن زینب به بیمارستان های اصفهان سر بزنیم؛ زینب بعضی وقت ها برای به بیمارستان می رود. یکی دو بار خودم با او رفتم. من هم می دانستم که زینب هر چند وقت یکبار به ملاقات مجروحین می رود. زینب بارها برای من و مادربزرگش از مجروحین تعریف کرده بود، ولی او هیچ وقت بدون اجازه و دیر وقت به اصفهان نمی رفت. خانه ی ما در شاهین شهر بود که بیست کیلومتر با اصفهان فاصله داشت. با اینکه می دانستم زینب چنین کاری نکرده، اما رفتن به بیمارستان های اصفهان بهتر از دست روی دست گذاشتن بود. من و خانواده ام، که آن شب آرام و قرار نداشتیم حرف وجیهه را قبول کردیم. وجیهه قبل از رفتنمان به اصفهان، با خانواده اش هماهنگ کرد و همه با هم به طرف اصفهان رفتیم. ... 🌀لطفا دوستانتون رو دعوت ڪنید🌀
🌟تاجر میمون🌟 روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند. این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و... در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون60 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد. در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به60 دلار به او بفروشید.» روستایی‌ها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون. @Childrenofhajqasim1399
منتظر نظرات شما هستیم🙂 🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸 ناشناس مخصوص کانال🌹👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16296360669381 ناشناس مخصوص 🌹👇🏻 https://harfeto.timefriend.net/16304070269095 ‼️لطفا درمورد توی ناشناس مخصوص خودش پیام بدید‼️ باتشکر🌺 https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399
زن و مردی واسه طلاق رفتند به دادگاه. قاضی گفت شما سه تا بچه دارید... چجوری میخواید بین خودتوون تقسیمش کنید؟ زن و مرد بعد از یه مکالمه و جر و بحث طولانی رو به قاضی گفتند: باشه آقای قاضی ما سال دیگه با یک بچه بیشتر میایم 😄😄😄 صبر کنید... جوک هنوز تموم نشده! ۹ ماه بعد... اونا دوقولو به دنیا آوردن 😂 @Childrenofhajqasim1399
🚨 مرا نشناخت! 💠 یک روز پسرم را که دو ساله بود، به آوردند. یکی از سربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آورده‌اند. به درِ زندان نگاه انداختم، دیدم یکی از افسران، مصطفی را بغل گرفته و به سوی من می‌آید. مصطفی را گرفتم و بوسیدم. کودک، به علت این که مدتی طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت. لذا با چهره‌ای گرفته و اخم کرده و حیرت زده به من می‌نگریست سپس زد زیر گریه به شدت می‌گریست نتوانستم او را آرام کنم لذا او را دوباره به افسر دادم تا به همسرم و بقیه -که اجازه‌ی دیدار با من را نداشتند- بازگرداند. این امر به قدری مرا ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دل آزرده بودم. 📙 ، ص ۱۵۱ @Childrenofhajqasim1399
- مھدی باڪری ! دلم میخواهد مفقودالأثر شوم؛ تا جنازه‌ام، حتۍ یک متر از زمین خدارا اشغال نکند :) . .👌🏾 @Childrenofhajqasim1399
⋮حسٻن‌؏ براۍ ما ⋮هموں دور برگردونیھ کھ ⋮وقتے از همھ عالم و آدم میبریم.. ⋮برموڹ میگردونھ به زندگے ⋮بھ مسیر ــ ⃟♥️. . ؛ ... @Childrenofhajqasim1399
سینہ‌اےباوسعت‌هفت‌آسماڹ💫 @Childrenofhajqasim1399
تنھا‌ کار‌ من شدھ همین! کھ فقط بگویم به تو از دور سلام🖐🏽💔(: کاش یڪ بار هم میشد کھ بگویم سلام آقا کھ الان رو بھ 🚶🏻‍♂. . . @Childrenofhajqasim1399
هدایت شده از  گاندو