تحت قبه امام حسین علیه السلام وضریحی که شش گوشه دارد لبیک گویان... #سفرنامه‌اربعین @hosein_darabi

سلطان تعادل اگه تونستید چندثانیه اینطوری رو سرتون نگه دارید، تازه راه رفتن و پیچیدن جای خود @Childrenofhajqasim1399

زیارت اقا امیرالمُؤمِنین(ع)🌹🌼👇🏻 www.imamali.net/vtour

زیارت حرم امام‌حسین(ع)🌹🌼👇🏻 http://app.imamhussain.org/tour/

این دختر داره به شمر تعزیه التماس میکنه که امام حسینو شهید نکنه😭😭😭 صلی الله علیک یا اباعبدالله السلام علیک یا سیدتی یا رقیه😭😭😭 #ادمین_یازهرا @Childrenofhajqasim1399

https://abzarek.ir/service-p/msg/57666 ناشناس جدید🌹

قفل کانال🔒 دعای فرج یادتون نره🥀 پست ممنوعه❌ شبتون بخیر🌃 یاعلی👋🏻🌻

بسم رب الحسین صبح را بانام تو آغاز می کنم ❤حسین جان ❤ #ادمین_گمنام @Childrenofhajqasim1399

همسر شهید : فقط چهار ماه نامزد بودیم🎊 در سوریه تمام شبهایی که زنگ زد📞 یکی یا دوبار از دلتنگی‌ام به او گفتم🍂 حسین آن شب‌ها با حرف‌هایش آرامم می‌کرد🍁 اما به من می‌گفت که دوره‌های آن‌ها سه‌ماهه است و نمی‌تواند زودتر برگردد🥀 آن شب دوباره وقتی همین خواسته را مطرح کردم، با خنده گفت: «دارم میام پیشت خانم!»🕊️ گفتم: «حسین‌جانم! من جدی گفتم»🍃 گفت: «منم جدی گفتم. دارم میام پیشت خانم!🕊️ حالا یا با پای خودم🍂 یا روی دست مردم.»🌷حرفش درست بود آمد🥀 اما روی دست مردم.💔🥀 ✨❤️شهید حسین حریری❤️✨ #شـــهــیـــــدانـــه #ادمین_گمنام منبع←شهید جهاد عماد مغنیه @Childrenofhajqasim1399

ش داره ش! #شهیدانـ‌ه‍♥️ #برادر_شهیدم #شهید_محسن_حججی #شهادت #مدیر @Childrenofhajqasim1399

آقا والیبال یاد داره...😍🤗 #استوری📲 #رهبرانـ‌ه‍ـ🙃 #والیبال #طنز #مدیر #ورزش @Childrenofhajqasim1399

رفیق اونیه که... #رفیقونـ‌ه‍🙃 #دخترونـ‌ه‍🌸 #مدیر #ساخت کانال @Childrenofhajqasim1399

پروفایل #ساخت_کانال مخصوص #کانال گممون نکنید😉♥️

"مهرت‌بہ‌دلم‌نشست‌ودلم‌رنـگ‌وبـوگرفت، ایـن‌دل‌بـہ‌پـٰاۍ‌عشق‌شمـٰاآبروگـرفت..!‌‌" @Childrenofhajqasim1399

کسانی‌به‌امام‌زمانشان‌خواهند‌رسید که‌اهل‌سرعت‌باشند‌و‌تاریخ‌کربلا، نشان‌داده‌که‌غافله‌حسین‌معطل‌ کسی‌نمی‌ماند... #شهید‌آوینی

دلیل لف دادناتونو اینجا بگید https://abzarek.ir/service-p/msg/57666

خدا مدیر کانال را ببرد😳 (آمین) وادمینهای کانال راببرد😳(آمین) واعضای این کانال را ببرد😳 (آمین) وهرآنکس که این موضوع را میخواند ببرد 😳 (آمین)همه رودسته جمعی ببرد😳 . . . . . . . به کربلا، یه زیارت باحال بکنیم و برگردیم. ☺ آمین...☺ ☁☀ ☁ ☁ ☁ ☁ ☁ ☁ ☁ _🌲��🌳______🌳__🌲 🌴 / \ 🌴 / | \ 🌴 /🚘 \ 🌴 / | \ / 🚘\ / 🚘 | \ / 🚘 🚘 \ / |🚍 \ / | 🚘 \ / | \ / | 🚘 برای کانالهای دیگر هم ارسالش کنید،دعای شیرینیست........ اون اتوبوس زرده ماهستیم😜😂😃😃😃😃

😂😂😂جالب بود #گاندو #دولت_روحانی #روحانی #مدیر @Childrenofhajqasim1399

بقول یه بنده خدایی دشمن نمیاد گلوله به این گرونۍ رو بخاطر یه تنبل حروم کنہ بسیجی باید همیشه پای کـار باشه حتے تو سنگر علم . . #پس‌یه‌جور‌ےدرس‌بخون‌دل‌دشمن‌بِلرزه(:💪🏼 @Childrenofhajqasim1399

🌷چالش داریم🌷 🌷نوعـ:راندی🌷 🌷توسطـ:مدیر🌷 🌷 ظرفیتـ:حدااکثر۱۰ نفر🌷 🌷زمانـ:۱۵امروز🌷 🌷کانالـ: @Childrenofhajqasim1399 🌷 🌷آیدی برای اسم دهیـ: @So_____ 🌷 🌷به هرکس✓دادم‌بعنی ثبت شد🌷

اسم هاتون:« 🦋 Mahtab 🦋 🦋 گمنام ۳۱۳ 🦋 🦋چریکیون انقلابی🦋 🦋نورا🦋 🦋vajihebb🦋 🦋🦋

منتظرم

#رمان_راز_درخت_کاج... 🌱🌲 #قسمت_بیست_نهم #رفتن از آبادن یک روز یکی از همسایه ها به خانه ی ما آمد و گفت"تعدای از سربازها به مسجدآمده آمده اندو گرسنه اندما هم چیزی نداریم به آنها بدهیم "من هرچیزی در خانه داشتم اعم از تخم مرغ و گوجه و سیب زمینی ،همه را جمع کردم و به آنها دادم .بنی صدر که مثلا رئیس جمهور بوداصلا کاری نمی کرد.هر روز که می گذشت وضع بدتر می شدوخمپاره وتوپ بیشتری روی آبادان می ریختند؛ طوری که ما صدای خراب شدن ساخمانهای اطراف را می شنیدیم . اما من راضی بودم که همه ی خطرها راتحمل کنم ودر آبادان بمانم.دخترها هم بی آبی و بی برقی را تحمل می کردند وحاضر نبودند از آبادان فرار کنند. مهری و مینا برای کمک به مسجدپیروزی مهدی موعود در ایستگاه 12می رفتند.در آنجا تعدادی از زنهابه سرپرستی خانم کریمی( مادر میمنت کریمی )برای رزمنده ها غذا درست می کردند. گاوهایی که در اطراف آبادان زخمی می شدندرا در مسجد سر میبریدندو زنها گوشتهای آنها را تکه تکه می کردندو آبگوشت درست می کردندو گوشت کوبیده ی آن را ساندویچ می کردندوبه خرمشهر می فرستادندمینا بارها توی دلش از خدا خواسته بودکه مهرداد هم از آن گوشت بخورد.اتفاقا یکبار که مهرداداز جبهه به خانه آمد،از ماجرای گرسنگی چند روز در جبهه و گوشتی که خورده بودتعریف وردو ما فهمیدیم مهردادهمان ساندویچ های گوشت دست ساخته ی دخترهارا خورده است.مهران و مهردا اصرار داشتندکه ما همگی از شهر خارج شویم.همه ی دخترها مخالف رفتن از شهر بودند.زینب هم عاشق آبادان بودو تحمل دوری از آبادان را نداشت.اصلا ما جایی را نداشتیم که برویم.در همه ی این سالها بچه ها حتی برای سفر هم از آبادان خارج نشده بودند.بین مهران و مهردادو دخترهاسرماندن و رفتن از آبادان دعوا سر گرفت.مهردا هر چند روز ی از خرمشهر می آمدو وقتی می دید که ما هنوز توی شهرهستیم عصبانی می شد.می خواست خوش را بکشد. اواسط مهرماه خیلی از خانواده ها از شهر خارج شده بودند.ما تا آخر مهرماه راضی به رفتن نشدیم.بابای مهران قصد داشت که ما را به خانه ی تنها خواهرشردر ماهشهریا به خانه ی فامیلهای پدی اش در رامهرمز ببرد.چند سال قبل از جنگ،دختر عموی جعفر برای گذراندن دوره ی تربیت معلم آمده بود آبادان و مدت زیادی پیش ما بود.ما هم حسابی از او پذیرایی کرده بودیم.مادرم چند بار دعوتش کرد وماهی صبور وقلیه ماهی برایش درست کرد.منزل عموی بابای مهران در رامهرمز بود و جعفراصرار داشت ما را به آنجا ببردتا آخرمهر راضی به رفتن نشدیم. #نویسنده_معصومه_رامهرمزی #ادامه_دارد... 🌀ما را به دوستانتون معرفی کنید🌀