به نام خدا
《چادر گلدار》🌺#رمان_چادرگلدارقسمت_اول
تو یه روستا نزدیک تهران به دنیا اومدم. قبل از من دو تا از خواهربرادرهام بعد از اینکه به دنیا اومدن فوت کرده بودندننه و آقام از اینکه من زنده موندم خوشحال بودن
تو روستامون اگه کسی پسر به دنیا می آورد خیلی خوشحال میشدن چون بعدا که بزرگ میشد کمک حالشون تو کشاورزی ونگهداری گاو و گوسفنداشون بودامامن چون دختر بودم اهمیتی نداشتم.
وقتی بزرگتر شدم از این طرز فکر خیلی بدم میومد تصمیم گرفتم همیشه کمک کار ننه، آقام باشم و نزارم فکرکنن حالا که پسر ندارن دست تنهان.خونمون سه تا اتاق بود و حیاط بزرگ تهش دیوار کشیده بودن،برای طویله گاو و گوسفندا
یکی از اتاق ها ننه فاطمه(مادر بزرگ پدری) زندگی میکردچشماش خیلی ضعیف بود و یه عینک ته استکانی داشت که با اونم نمیتونست ببینه من همیشه بعد از این که کمک مادرم میکردم میرفتم پیش ننه فاطمه ، کاری داشت انجام می دادم. هر وقت کمکش میکردم میگفت ننه ایشالله امام حسین را زیارت کنی.
همیشه هم بعد از گفتن کربلا بغض گلوش را می گرفت.
این دعای ننه خیلی برام دور بود چون هم خیلی پول میخواست و هم کربلا رفتن سخت بود.
8سالم که بود ننه فاطمه نماز خوندن را یادم داد و بعدش گفت :(خدیجه جان حالا که نماز را یادگرفتی اگه مرتب نماز بخونی یه جایزه پیش من داری.)
من از ذوق جایزه همه نمازهام را میخوندم،دل تو دلم نبود ببینم ننه فاطمه چی میخواد بهم جایزه بده...
🚫❌کپی از رمان حرام می باشد❌
#ساخت_کانال
مارا به دوستانتون معرفی کنید👇😊
https://eitaa.com/joinchat/1439432807Cba2016211f