eitaa logo
آمال|amal
310 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
آمال|amal
🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 #رمان_چادرگلدار_قسمت_هشتم🌺 آقام رفت و من با حرفش خیالم راحت شد وقتی برگشت چیزی
🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 🌺 وقتی به بیمارستان رفتیم از پام عکس گرفتند و دکتر گفت که شکسته وپام را گچ گرفتن و به خاطر ضربه ای که به سرم خورده بود یه شب نگهم داشتن همش جلوی چشمم بوداما دلم نمیخواست بهش فکر کنم همش استغفار میکردم و از خدا میخواستم کمکم کنه. وقتی به خونه برگشتم دیدم مادرم ناراحته گویا زنعموم روستا را پر کرده بودکه چون ما جواب رد دادیم آهشون ما را گرفته سعی میکردم فراموش کنم ولی وقتی حرفی از خانوادش زده می‌شد دوباره روز از نو روزی از نو بعضی اوقات نمی دونستم چه کار کنم چادر یادگاری ننه را سرم میکردم نماز میخوندم دعا میکردم خدا کمکم کنه روزها می‌گذشت و گچ پام را باز کرده بودم یه روز داخل حیاط بودم احساسم بهم گفت داره از تو کوچه رد میشه فکر کردم خیالاتی شدم وقتی از لابلای در نگاه کردم بله احساسم درست میگفت واقعا از جلوی خونمون رد شد داشتم دیوونه می شدم نذر صلوات گرفته بودم تا نجات پیدا کنم چند روز بعد مریم خانم مادر اکبر اومد خونمون و گفت که برای پسرش میخواد بیاد خواستگاری من دیگه هیچی نمی شنیدم اصلا نمی دونستم چه کار کنم زود بلند شدم رفتم تا خودمو لو ندادم وقتی مریم خانم رفت ،مادرم گفت:خدیجه چه کار می کنی اگه نمیخوای ازدواج کنی بعدش جواب رد بده جلو مهمون زشته ،یه دفعه بلند شدی رفتی مریم خانم فکر کرده بود ناراحت شدم برای همین بلند شدم رفتم، نمی دونستم چه کار کنم که شب آقام نجاتم داد. وقتی ماجرا مادرم براش تعریف کردگفت:خدیجه جان اکبر که پسر خوبیه چرا قبول نمی کنی؟چون وضع مالیشون از ما بهتره؟ من با خجالت گفتم :نظرم نظر شماست من اصلا از وضع مالی خانواده اکبر خبر نداشتم چند روز گذشت اما مادر اکبر برای جواب گرفتن نیومد خیلی از دست خودم شاکی بودم فکر می دلیلش برخورد اون روزم باشم دیگه واقعا داشتم دیوونه می شدم با نرگس درد و دل کردم و ازش کمک خواستم اونم به مادرم گفت:مادرم هم کم و بیش متوجه حال خرابم شده بود روز بعد چون پنجشنبه بود حلوا درست کرد و برای همسایه ها برد میدونستم به خاطر من این کارو کرده تا به خونه اکبر بره و با مادرش صحبت کنه 🚫❌کپی از رمان حرام می باشد❌ مارا به دوستانتون معرفی کنید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1439432807Cba2016211f 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺