آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج 🌲🌱 #قسمت_پنجاه_نهم برادران پاسدار احتمال میدادندکه زینب قبل از شهادت ،توسط منافقی
#رمان_راز_درخت_کاج 🌲🌱
#قسمت_شصتم
نامه ها و دست نوشته های زینب شبیه به نامه های یک رزمنده در جبهه بود. شعرها و جملات قشنگی در نوشته هایش دیده می شد.در بین نوشته هایش چند نامه که به دوستش زهرا نوشته است،دیده می شود.زهرا،مسجد سلیمانی بود.او بعد از مدتی که شاهین شهر بودندو در مدرسه ی زینب درس می خواندند،به مسجد سلیمان برگشته بود.
زینب به او احساس نزدیکی می کردو نامه هایی برایش نوشته بود.
اول نامه هایش اینطور نوشته بود:"به نام او که از اویم.به نام او که به سوی اویم.به نام او که به خاطر اویم.به نام او که زندگی در جهت اوست.رفتنم به اوست،بودنم به اوست،جانم اوست.احساسش میکنم .با ذره ذره ی وجود احساسش میکنم،اما بیانش نتوان کرد."
چند نفر روحانی که در بنیادشهید اصفهان بودند،وقتی این نوشته هارا خواندند،برایشان باور کردنی نبودکه یک دختر نوجوان دانش آموز به لحاظ روحی تا این حد بالا رفته باشد دفترهای زینب بوی بهشت و آسمان می داد خیلی سخت است وقتی جگر گوشه ی آدم کنارش نباشد،مادر داغدارش بفهمدکه توی دل و فکر بچه اش چی می گذشته.
با خواندن هر کاغذ،معصومیت و بی گناهی زینب روشن تر می شد.زینب خانه اش را ساخته و آماده کرده بودتا به جایی برودکه به آنجا تعلق داشت.
دخترهای هم سن وسال زینب هم دفتر خاطرات دارنداما زینب وه اصلا شبیه دخترهای هم سن وسال خودش نبود،یک دفتر به اسم دفتر پند ونصیحت داشت.اول دفتر ،اسم هجده نفر از دوستانش را نوشته بودو برای هرکدام از آنها یک صفحه گذاشته بودکه در آن صفحه هر انتقادی از زینب دارند بنویسند.
زینب با این کار می خواست پی به عیبهایش ببردو خودش را اصلاح کند.من تا قبل از شهادت زینب ،از این دفتر هیچ نمی دانستم.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
🌀ما را به دوستانتون معرفی کنید🌀