eitaa logo
آمال|amal
311 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
____🌱❣🌱___________ ۲ . . 🏝 . . وقتی یکی را برای خودت می‌خواهی درستش این است که خودت را هم برای او بخواهی! اصلاً در قانون عالم همین است یک دل، یک دلبر! شیرین این را دلش می‌خواست. اما نمی‌دانست چگونه دلبرش را با خودش همراه کند! قوانینی که تعریف کرده بود برای این رسیدن، باب میل خودش بود نه دلبرش! این را نمی‌دانست. باید طبق میل او بروی تا کنارت بماند! این میل حرف اول را در قانون عشاق می‌زد که نتیجۀ لیلی می‌شد مجنون! نتیجۀ مجنون هم می‌شد لیلی! آن روز هم مصطفی را ته باغ تنها دید و مقابلش ایستاد. باز هم یک قانون را زیر پا گذاشته بود! مجنون باید در به در لیلی باشد. همیشه سرگردان مجنون است و پنهان داستان و دیوانه کننده لیلی! یک نازی که عطش بیاورد و نیاز. وقتی رسید ته باغ، مصطفی بالای درخت شاه‌توت با دستان قرمز نشسته بود و از صدای برگ‌های خشکی که زیر پایش خرد می‌شدند سر چرخاند طرف او. لبخند از موقعیتی که شکار کرده بود ناخواسته بود. موبایلش را مقابلش گرفت و با ذوق گفت: - منم شاتوت! مصطفی دستان قرمزش را مقابل دوربین گرفت و گفت: - آثار جرم از من، کیفش برای تو! کور خوندی! شیرین هرچه گفته بود مصطفی قبول نکرده بود. -برو با بزرگترت بیا! شیرین یک چوب برداشت و هر چه به درخت زد فایده ندید. شاتوت برخلاف توت‌های دیگر خیلی شاهانه بر تخت می‌نشیند تا دستت را رنگ خودش نکند از شاخه پایین نمی‌آید! همین هم مصطفی را کشانده بود بالای درخت! از سروصدای شیرین و جیغ و دادش شاهرخ هم آمد. اما قبلش شیرین خیلی دلش خواسته بود که حرف دلش را بگوید. پی یک نگاه از مصطفی بود شاید هم یک چراغ قرمز... چرا نمی‌دید؟ چرا خودش را به ندیدن می‌زد؟ چرا دلش می‌خواست اما دوری می‌کرد؟ سد پسرها شکستنی بود این را مطمئن بود. اما دلش پسرها را نمی‌خواست. آن‌ها التماسش می‌کردند اما نمی‌خواست... از التماس بدش نمی‌آمد فقط می‌دانست همان‌ها دو روز بعدش که او جوابی به خواسته‌شان نمی‌دهد سراغ یکی دیگر می‌روند... خودش اما این‌طور نبود. کس دیگری در چشمانش نبود. شاهرخ که آمد معادلاتش به هم خورد. از صبح زیبا کرده بود تا مصطفی ببیند. صبحانه نخورده بود تا دیگران دلیلش را بپرسند و مصطفی بشنود. عکس و فیلم گرفته بود تا درک کند. حالا آمده بود که... با آمدن شاهرخ بقیۀ پسرها هم آمدند و... روزهای نوجوانی، مصطفی فرار کرده بود از دست شیرین. اما حالا که چند سال گذشته باز قصۀ او و شیرین... مصطفی، در اتوبوس با این دست دردآلودش دارد به کجا فرار می‌کند. ... دختران بهشتے http://eitaa.com/dukhtaranebeheshti/35103♡ دنبال‌پارت‌ها‌مونی‌ ؟!بزن‌رو‌لینک‌بالا↻