آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱 #قسمت_پنجاه_چهارم در آن چند روزی که منتظر آمدن بچه ها و اجازه ی خاکسپاری زی
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱
#قسمت_پنجاه_پنجم
مادرم دو روز قبل از تشییع زینب،سراغ چمدانهایش رفت.از توی یک چمدان قدیمی ،کفن کربلایش را درآورد؛کفنی که 35سال پیش که من 9سالم بود از کربلا خریده بود و همه ی دعاها را روی آن نوشته بود. مادرم کفن را از بین الحرمین خریده بود. او کفن را آورد و گفت"کبری ،این کفن قسمت زینب است.زینب که عاشق حضرت زینب(س)وامام حسین(ع)است،باید توی پارچه ای پیچیده شودکه بوی حسین(ع)وعباس(ع)را می دهد."
صد وشصت شهید از شهدای فتح المبین را به اصفهان آوردند و زینب هم به آنها اضافه شد. تمام مسیر خانه تا تکّه ی شهدای اصفهان را شعار دادم و خواندم.
اصلا گریه نمی کردم. فقط می خواندم"شهیدان زنده اند،الله اکبر...به خون آغشته اند،الله اکبر...نگوییدمرده اند ،الله اکبر ...زینب زنده است،الله اکبر...نگوییدمرده است ،الله اکبر...مرگ بر منافق...خط سرخ شهادت،خط آل محمد...
روح منی خمینی،بت شکنی خمینی..."
می خواستم صدایم را همه بشنوند؛مخصوصا منافقین. باید آنهامی شنیدند
که زینب تنها نیست؛مادرش وسه خواهر دیگرش مثل زینب هستند.
وقتی در گلزار شهدا شروع به دفن شهدا کردند،باتعجب دیدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج🌲روبروی قبر حمید یوسفیان قرار گرفت. تازه فهیدم که تعبیر خواب مادر حمیدچه بود؛آشنایی که صندوق میوه می آورد...
آن آشنا زینب بود.مادرم که درخت کاج🌲 را دیدتوی سینه اش کوفت و گفت"کبری به خدا چند بار خواب دیدم که زینب دستم را میگیردو زیر درخت کاج🌲 می برد."" من یک میوه ی کاج برداشتم باید این میوه را کنار هفت میوه ای که زینب جمع کرده بودمی گذاشتم تا کامل شود.
کسانی که برای تشییع آمده بودند،
دور قبر زینب می آمدندو سوال می کردند"این دختر کجا شهید شده؟...در عملیات فتح المبین؟.."
من هم با سربلندی جواب میدادم که این دختر به دست منافقین شهید شده است.
روزی که زینب را در گلزار شهدا به خاک سپردم،انگار یک تکه از جگرم،انگار قلبم،آنجا زیر خاک رفت. آرزویم این بودکه همانجابمانم و به خانه برنگردم.
اما به خودم و زینب قول دادم آنطوررفتار کنم که او می خواست.
بعد از خاک سپاری زینب،خواب دیدم که زینب آمده و به من می گوید"مامان ،غصه ی مرا نخوری.برای من گریه نکن.من حوزه ی نجف اشرف درس می خوانم."آن شب توی خواب خیلی قشنگ شده بود.بعد از انقلاب تصمیم گرفته بودحوزه ی علمیه قم برود،حالا به حوزه ی نجف اشرف رفته بود.
چندین روز پی در پی در خانه مراسم گرفتم.بعد از تعطیلات مدارس باز شدندو گروه گروه دانش آموزاندبیرستان با مربی تربیتی و مدیر به خانه ی ما می آمدندو دسته جمعی سرود می خواندند.همه می دانستندکه زینب در مدرسه همیشه کارهای تربیتی می کرده است. بچه های سپاه و بسیج هم چندین بار برای عرض تسلیت به خانه ی ما آمدند. بعضی از کسانی که به خانه ی ما می آمدندو شناخت زیادی از زینب نداشتند،وقتی وصیت نامه ی او را می خواندندو با فعالیتهایش آشنا می شدند.باور نمی کردندکه زینب در زمان شهادت فقط چهارده سال سن داشته است.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
🌀ما را به دوستانتون معرفی کنید🌀