آمال|amal
یازهرا: #رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱 #قسمت_چهل_یکم در مدرسه ی زینب دو تا دختر دانش دانش آموز بودندکه سال
#رمان_راز_درخت_کاج...
#قسمت_چهل_دوم
ماه آخری که در محله ی دستگرد بودیم،مینا و مهری همراه مهران به اصفهان آمدند.دخترها اول راضی به آمدن نمی شدند؛می ترسیدندبرادرشان نقشه ای برای خارج کردن آنها از آبادان داشته باشند.اما مهران که قول دادآنهارا به ابادان برمی گرداند،دخترها قبول کردندو آمدند.همزمان با آمدن بچه ها بابای مهران هم از ماهشربه اصفهان آمد.اوتصمیم داشت خانه ای در اصفهان بخرد.بابای مهران گفت "شرکت نفت برای خرید خانه وام می دهد.بایدبگردیم و یک خانه پیدا کنیم."بابای مهران قصد داشت که با وامش در شاهین شهر اصفهان خانه بخرد.تعداد زیادی از کارگرهای بازنشسته ی شرکت نفت خوزستان در آنجا خانه خریده بودند.مینا و مهری همراه پدرشان به شاهین شهر رفتند،ولی وقتی محیط غیرمذهبی آنجا را دیدند،باخرید خانه آنجا مخالفت کردند.
شاهین شهر در بیست کیلومتری اصفهان است.محیط شاهین شهر مذهبی نبود و ارمنی های زیادی هم انجا زندگی می کردند.
دخترهاتوی کوچه و خیابان بدون حجاب دوچرخه سواری می کردند.
جعفر به خاطرهمکارهای شرکت نفتی و همشهری های جنوبی تمایل به خریدن در شاهین شهر داشت.
مخالفت بچه هاتاثیری در تصمیم گیری بابای مهران نداشت.
انها بعد از تمان شدن مرخصی شان به آبادان برگشتند.
من وجعفرهم چند روزی برای انجام کارهای اداری و قانونی وام به تهران رفتیم و مادرم پیش بچه هابود.
بعد از برگشتن از تهران بابای بچه ها سریع یک خانه ی دویست متری در خیابان سعدی،فرعی 7 خریدو ما از محله ی دستگرد به شاهین شهر اصفهان اثاث کشی کردیم.
بیشتر مردم شاهین شهر مهاجر بودند.شرکت نفتی ها،از مسجد سلیمان و امیدیه و اهواز ،بعد از سالها کار در مناطق گرم ،برای بازنشستگی به آنجا مهاجرت می کردند.
تعدادی از جنگ زده ای خرمشهری و آبادانی هم بعد از جنگ به شاهین شهر رفتند.ظاهر شهر تمیز و مرتب بود اما جو مذهبی و اسلامی نداشت.
بچه ها را در مدرسه ی شاهین شهر ثبت نام کردم.زینب کلاس اول دبیرستان بود.اوتصمیم گرفت به رشته ی علوم انسانی برود.زینب قصد داشت در آینده به قم برود و درس حوزه ی علمیه بخواندو طلبه بشود.او انگیزه ی زیادی برای انجام کارهای فرهنگی در شاهین شهر داشت.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
🌀ما را به دوستانتون معرفی کنید🌀