#پندانہ
چیکارکنیمکهازگناهکردنبترسیم؟!
فرمودند:
#بهعاقبتگناهکردننگاهکنید🖐🏻🌱؛
چطورههرروزحداقلپنجدقیقه،
وقتبزاریموبهعاقبتگناهامون
فکرکنیم؟!
کافرانهنگامروبهروشدنباعذاب،
چهبسیارآرزومیکنندکهکاشتسلیم
فرمانهایخدابودند..( :
•سورهحجرآیه۲•
#رفیقمیایتسلیمبشیم🖐🏻🔏؟!
ــــــ ــ ــ ــ ــــــ ــ ــ ــ ـــــــ ــ ــ ــ
┇ #پندانہ🔖! ┇
وابستگےبههرچیزیبراۍانسان
ضرردارھ( :
چهانساناونوداشتہباشہ
چہنداشتہباشہ..
تنهاوابستگےمفیددرعالم ؛
وابستگےبہخداواولیاءخداست( :💕
اگرعلاقہخودمونروبہخداواولیائش
درحدوابستگےبالاببریم ؛
تازهطعمزندگےوعشقرومیفھمیم
وازتنهایےوافسردگےخارجمیشیم . . !
#استادپناهیان
#اینطوࢪیاس🚶🏾♂!
┇ #پندانہ🔖! ┇
#چگونهتغییركنیم ؟!
⇦ برای جلوگیری از حذف شدن در بازی زندگی، باید تغییراتی را در خودمان و زندگیمان به وجود آوریم.
⇦ کليدهای اين تغيير عبارتند از:
➣ کلید اول: خواستن
➣ كلید دوم: خالی كردن ذهن از تعصبها
➣ كلید سوم: باور مثبت نسبت به خود
➣ كلید چهارم: عمل کردن
⇦ به یاد داشته باشیم كه عظمت زندگی تنها به دانستن نیست، بلکه تلفیقی از علم و عمل است.
┇ #پندانہ🔖! ┇
#خواصسورههایقرآن📖
⇠ سوره #واقعه: مانع فقر
⇠سوره #کوثر: مانع خصومت
⇠سوره #ملک: مانع عذاب قبر
⇠سوره #فاتحه: مانع خشم خدا
⇠سوره #محمد برای اخلاق
⇠سوره #جن برای وسوسه
⇠سوره #حجر برای برکت مال
⇠سوره #کافرون: مانع کفر وقت مرگ
⇠سوره #دخان: مانع ترس روز قیامت
⇠سوره #تغابن برای ادای قرض
⇠سوره #کهف برای بیدار شدن
⇠سوره #فتح برای گشایش کار
⇠سوره #صف برای فتح و پیروزی
⇠سوره #مزمل برای مهر و محبت
⇠سوره #حج برای کامل شدن دین
⇠سوره #مریم برای هدایت دختران
⇠سوره #احزاب برای گشایش بخت
⇠سوره #یونس برای بچه دار شدن
⇠سوره #جمعه برای پیدا شدن مال
⇠سوره #یاسین: مانع تشنگی روز قیامت
⇠سوره #اعلی برای هدایت جوانان
⇠سوره #حجرات برای زیاد شدن مال
⇠سوره #یوسف برای عظمت و بزرگی
⇠سوره #مومنون برای به راه راست رفتن
⇠سوره #طور برای پایدار بودن و برگشت مال
⇠سوره #انبیا برای رها شدن از بند و گرفتاری
⇠سوره #اسرا برای شفای مریض و بهانه گیری
⇠سوره #حدید برای محکم شدن و آرامش بدن
⇠سوره #مجادله برای برای مهر و محبت و معامله
⇠سوره #ن_والقلم برای آسان شدن کارهاو درس خواندن
⇠سوره #نمل برای شفا مریض و برآوردن هر حاجتی
خیلیا گرفتارن. امیدورم هر کسی که این متن رو میخونه درهای رحمت خدای مهربون به روش باز بشه و گره مشکلاتش از راه بی گمان باز بشه!برای همه دعا کنیم. امیدورام درهای بسته ی زندگیتون خیلی زود و به آسونی باز شه
#پندانه
🔴هر کس گمانش به خدا خوب باشد، ناامیدش نمیکند
✍مردی ثروتمند کارگرانش را برای صرف شام فراخواند. بعد از مراسم، جلوی آنها یک جلد قرآن و مقداری پول گذاشت و از آنها پرسید: قرآن را انتخاب میکنند یا پول؟! به نگهبان مجموعه تجاری گفت: یکی را انتخاب کند. نگهبان گفت: خیلی دلم میخواهد که قرآن را انتخاب کنم ولی قرآن خواندن را نمیدانم پس پول را میگیرم که فایدهاش برایم بیشتر است و پول را برداشت. از کشاورزی که باغچهها را آب میداد خواست یکی را انتخاب کند.
کشاورز گفت: زنم مریض است و نیاز به پول دارم، اگر مریضی همسرم نبود حتما قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلا پول را انتخاب میکنم. مرد ثروتمند نوبت را به آشپز داد که کدام را انتخاب میکند؟ آشپز گفت: من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ولی من دائم مشغول کار هستم، وقتی برای قرائت قرآن ندارم، پول را بر میدارم. نوبت رسید به پسری کارگر که خیلی فقیر بود. پسر گفت: درسته که من نیاز دارم، خیلی هم نیاز دارم ولی من قرآن را انتخاب میکنم.
قرآن را برداشت و بوسید. مرد ثروتمند لبخندی زد و گفت که قرآن را باز کند. پسر قرآن را باز کرد و دو پاکت دید. با اجازه مرد ثروتمند، یکی از پاکتها را باز کرد. مبلغ زیادی داخل پاکت بود. و در پاکت دوم وصیتنامهای بود که او را وارث اموال و دارایی خودش کرده بود چون او فرزندی نداشت و همسرش نیز فوت کرده بود.
مرد ثروتمند گفت: هر کس گمانش به خدا خوب باشد، ناامیدش نمیکند. رويگردانی و اعراض از ياد خدا عامل اصلی تنگدستی و سختی در زندگی انسانهاست:«وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى»
📚سوره طه، آیه ۱۱۴
#پندانه ...💡🍎
سیب شیرین تر
دختر کوچولویی دو تا سیب در دو دست داشت که مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت: «یکی از سیب هاتو به من میدی؟» دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظهای بعد، یکی از سیبهای گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت: «بیا مامان این سیب شیرینتره!» مادر خشکش زد. چه اندیشهای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشهای بود!
#داستان_کوتاه
#پندانه
🪴ماشین جلویی خیلی آهسته پیش میرفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمیداد....
داشتم خونسردیم را از دست میدادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:
🪴راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید...
مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد...
بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود....
🪴ناگهان با خودم زمزمه کردم:
آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج میدادم؟
راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟
🪴اگر مردم، نوشتههایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشتههایی همچون:
"کارم را از دست دادهام"
"در حال مبارزه با سرطان هستم"
"در مراحل طلاق، گیر افتادهام"
"عزیزی را از دست دادهام"
"احساس بی ارزشی و حقارت میکنم"
"در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم"
“بعد از سالها درس خواندن، هنوز بیکارم”
“مریضی در خانه دارم”
و صدها نوشته دیگر شبیه اینها.....💔
همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمیدانیم....
🪴بیائیم نوشتههای نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد ...
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
🔆 #پندانه
✍ در شهری که موش آهن میخورد، کلاغ هم کودک میبرد
🔹بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد.
🔸بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آنها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر میکرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمیافتد.
🔹پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهنها را از او پس بگیرد.
🔸اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهنها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهنها را طلب کرد، با ناراحتی گفت:
دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهنهای تو را در گوشهای از انبار نگه میداشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهنها را خورده است.
🔹مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیلهای او را شرمنده سازد.
🔸بنابراین گفت:
بله، من هم شنیدهام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم.
🔹دوست بازرگان با خود فکر کرد حالا که این مرد احمق حرف مرا باور کرده، بهتر است او را برای ناهار دعوت کنم تا دوستی خود را به او ثابت کرده و تردید را از او دور کنم.
🔸بازرگان نیز دعوت دوست خائن خود را پذیرفت.
🔹اما زمانی که از خانه او خارج میشد، فرزند کوچک دوستش را که نزدیک خانه در حال بازی بود، بغل کرد و به خانه برد.
🔸او به همسرش سفارش کرد تا فردا از کودک به خوبی مراقبت کند و فردای آن روز برای صرف ناهار به خانه دوستش رفت.
🔹دوست خائن که از گم شدن کودک بسیار نگران و ناراحت بود، گفت:
دوست عزیز، من شرمنده شما هستم اما امروز مرا معذور بدارید، چون فرزند کوچکم از دیروز گم شده و بسیار نگران و پریشان هستم.
🔸بازرگان که منتظر این سخنان بود، گفت:
اما من دیروز، زمانی که به خانه میرفتم، فرزند شما را دیدم که کلاغی او را به منقار گرفته بود و با خود میبرد.
🔹دوست خائن او که پریشانتر شده بود، فریاد زد:
آخر چطور امکان دارد کلاغی که وزنش نیم من نیست، کودکی را که وزنش ده من است، بلند کند و بپرد؟ مرا مسخره کردهای؟
🔸بازرگان بلافاصله پاسخ داد:
تعجبی ندارد. در شهری که موش میتواند آهن بخورد، کلاغ هم میتواند کودکی را ببرد.
🔹دوست او که پی به داستان برده بود با پریشانی گفت:
حق با توست. فرزندم را بیاور و آهنت را بستان، من به تو دروغ گفتم.
🔸بازرگان که دیگر ناراحت نبود، در پاسخ گفت:
بله، اما این را بدان که دروغ تو از دروغ من بدتر بود زیرا من برای پس گرفتن حق خود، مجبور به دروغگویی شدم، اما تو قصد خیانت به من را داشتی.
کلیه و دمنه
#دختران_انقلاب
@Childrenofhajqasim1399
🔆 #پندانه
✍ هر روزت را خوب زندگی کن
🔹شخصی از عالمی پرسید:
برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟
🔸عالم فرمود:
یک روز قبل از مرگ.
🔹شخص حیران شد و گفت:
ولی مرگ را هیچکس نمیداند!
🔸عالم فرمود:
پس هر روز زندگی را روزِ آخر فکر کن و خوب باش، شاید فردایی نباشد.
#دختران_انقلاب
@Childrenofhajqasim1399
🔆 #پندانه
✍ برای الماس شدن تلاش کن
🔹همگی لبوفروشها را دیدهایم که فریاد میزنند:
لبو لبو...
🔸و همیشه هم سرشان شلوغ است و مشتریانشان زیاد.
🔹اما تا به حال الماسفروشی را ندیدهایم که فریاد بزند:
الماس الماس...
🔸آنها صبور هستند، مدتهای زیادی حتی سالیان زیادی زمان میبرد تا الماس آنها به فروش برود چون هرکسی سراغ الماس نمیآید.
🔹کسانی خریدارش هستند که قدرش را میدانند، قیمتش را میپردازند و شیوه نگهداری از آن را بلد هستند.
🔸هیچوقت الماس برای اینکه دور و برش شلوغ باشد و زود به فروش برود، لبو نمیشود.
🔹برای الماس شدن باید صبوری کرد، باید با تمام وجود تلاش کرد و خالص بود.
#دختران_انقلاب
🔆 #پندانه
✍ پهلوان کیست!؟
🔹از عالمی پرسیدند:
بالاترین وزنه چند کیلوست که یه نفر بزنه و بهش بگن پهلوان؟
🔸عالم در جواب گفت:
بالاترین وزنه یه پتوی نیم کیلویی است که یه نفر بتواند هنگام نماز صبح از روی خود بلند کند.
🔹هرکس بتونه اون وزنه رو بلند کنه باید بهش گفت: پهلوان
#دختران_انقلاب
عشاق الحسین
🔆 #پندانه
✍ امنترین جای عالم
🔹اگر به جای گفتن:
دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد؛
🔸بگوییم:
فرشتهها در حال نوشتن هستند؛
🔹نسلی از ما متولد خواهد شد که به جای مراقبت مردم، "مراقبت خدا" را در نظر دارد!
🔸قصه از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم:
🔻بچه را ول کردی به امان خدا؛
ماشین را ول کردی به امان خدا؛
خانه را ول کردی به امان خدا؛
🔹و اینطور شد که "امان خدا" شد "مظهر ناامنی".
❇️ ای کاش میدانستیم امنترین جای عالم، امان خداست.
دوستواقعیخداست...:
#پندانه
◆ ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ میکند؟
👁يكى ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎنى ﺩﺭﺷﺖ
ﺩﻭمى ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮستى ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!
◆ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ
يكى ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گرانبها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎلى ﻭ ﺳﺎﺩﻩ
◆ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁبى ﮔﻮﺍﺭﺍ!
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ میکنید؟
◆ﻫﻤگى ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎلى ﺭﺍ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: میبینید؟! ﺯﻣﺎنى ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍنﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ بى ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ!
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ انسانها ﺩﯾﺮ ﺭﻭ میشود..
کانالعشاقالحسین✨