eitaa logo
آمال|amal
351 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آمال|amal
بشیم ۲۶۵ پی دی اف کتاب داستان راستان رو میزارم پس زیادمون کنید😍
__
آمال|amal
__
♥️͜͡🔗•• گـرچِھ‌اِیـن‌شَھر‌شُلـوغ‌اَسـت، وَلۍبـٰاوَرڪن آنچِنـٰان‌جـٰاۍِ‌تْـو‌خـٰالِیـست، صِـدا‌مِۍپیـچَد...! ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @Childrenofhajqasim1399 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من شما رو با این عکس تنها میزارم :)! واقعا نمیفهمم همچین ادمایی رو 🚶🏿‍♂
هرکس یک عضو ماندگار اورد(باسند)بیاد پیوی پرداخت ایتا بدم بهش🙂👇🏻تا ساعت۱۸وقت دارید @Sohrabizadeh
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... #قسمت_پنجاهم ای کاش میتوانستیم به مهرداد هم خبر بدهیم که خودش را به خانه برسا
... 🌱🌲 روی زمین مسجد افتادم و انجارا می بوسیدم. محل سجده های دخترم را میبوسیدم و بو می کردم.آقای حسینی وارد شبستان شدوروبه رویم نشست. آقای حسینی ،بدون اینکه زمینه سازی کند و حرفی اضافه بزند،شهادتزینبرا تسلیت گفت. از قرار معلوم ،بیرون مسجد همه ی حرفهارا به مهران و بابای زینب گفته بود. اول سکوت کردم و بعدبا صدای محکمی گفتم"هرچی میل خدایه" باآقای حسینی از مسجدخارج شدیم. بابای مهران روی زمین نشسته بود و گریه می کردو مهران توی ماشین با صدای بلند گریه می کرد. مهران که مرا دیدباگریه گفت"مامان،زینب را کشتند...خواهرم شهید شده...جنازه اش پیدا شده." من مهران را دلداری دادم و آرام کردم. از چشمم اشکی نمی آمد.بابای مهران به من نگاه نمی کرد،من هم به او چیزی نگفتم. آن روز کارگرهای ساختمان ساز ،جنازه ی زینب را در سَبَخی(زمین بایر و خشک به لهجه ی آبادانی ها)که بعدها در آنجامرکز پست شاهین شهر را ساختند--پیدا کرده بودند.مهران گفت"مامان،شهرام صبح توی تاکسی از دو مسافر شنیده بودکه امروز جنازه ی یک دختر نوجوان را توی زمین خاکی پیدا کرده اند.وقتی شهرام به خانه آمدو خبر را داد، من مطمئن شدم که آن دختر ،زینب است.اما نمی خواستم تا خبر قطعی نشده به تو بگویم." انتظار تمام شد؛انتظار کشنده ای که سه روز تمام به جانمان افتاده بود. باید می رفتم و دخترم را می دیدم. جنازه ی زینب را به سرد خانه ی پزشکی قانونی برده بودند. ما برای شناسایی به آنجامی رفتیم. سوار ماشین شدم و همه با هم به پزشکی قانونی رفتیم. مهران و بابایش لحظه ای آرام نمی شدند. چشمهای مهران کاسه ی خون شده بود. من یخ کرده بودم و هیچ چی نمی گفتم و گریه هم نمی کردم.مهران که نگران من بود،مرا بغل کرد و گفت"مامان،گریه کن! خودت را رهاکن." اما من هیچ نمی گفتم.آن قدر در دنیای خودم با زینب حرف زدم که نفهمیدم کی به سردخانه رسیدیم. دخترم آنجا بود؛ با همان لباس قدیمی اش،با روسری سرمه ای و چادر مشکی اش. منافقین اورا با چادرش شهید کرده بودند. با چادر چهار گره دور گردنش بسته بودند.😭 ... 🌀ما را به دوستانتون معرفی کنید🌀
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌱🌲 #قسمت_پنجاه_یکم روی زمین مسجد افتادم و انجارا می بوسیدم. محل سجده های دخترم
... 🌱🌲 کنارش نشستم و صورتش را ،صورت لاغر و استخوانی اش را،چشم هایش را یکی یکی بوسیدم. لبهایش را بوسیدم. سرم را روی سینه ی زینب گذاشتم.قلبش نمی زد. بدنش سرد ِسرد بود.دستهای زینب را گرفتم و فشار دادم.بدنش سفت شده بود.روسری اش هنوز به سرش بود.چند تار مویی را که از روسری بیرون زده بود،پوشاندم. دخترم راضی نبود نامحرم موهایش را ببیند.زینب روی کشوی سردخانه آرام خوابیده بود. سرم را روی سینه اش گذاشتم و بلند گفتم"بای ذنب قتلت" جعفر دستهای زینب را گرفت و ناخن های کبودش را بوسید. زیر ناخن هایش همه سیاه شده بود. دودکتر آنجا ایستاده بودند. از یکی از دکترها که سن و سالش بیشتر بود،پرسیدم"دخترم خیلی زجر کشیده ؟" او جواب داد"به خاطر جثه ی ضعیفش ،با همان گره اول خفه شده و یه شهادت رسیده است. مطمئن باشیدکه به جز خفگی همان لحظات اول ،هیچ بلایی سر دختر شما نیامده است." دکتر جوانتر ادامه داد"دختر شما سه شب پیش ،یعنی اولین شب مفقود شدنش به شهادت رسیده است." منافقین زینب را با چادرش خفه کرده بودندکه عملا نفرت خودشان را از دخترهای با حجاب نشان بدهند. چند نفر از آگاهی وسپاه آنجا بودند. آنها از ما خواستندکه به خانه برگردیم و جنزه ی زینب برای انجام تحقیقات و تکمیل پرونده ،در پزشکی قانونی بماند. رئیس آگاهی به جعفر گفت"باید صبور باشید. ممکن است تحقیقات چند روز طول بکشد و تا آن زمان باید منتظر بمانید."به سختی از زینب جدا شدم. زینب درآن سردخانه ی سرد و بی روح ماندو ما به خانه برگشتیم. ... 🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید.🌀
⚠️ 💢هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن : ١_پدر ٢_مادر 💢 هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو : ١_نمیتونم ٢_بد شانسم 💢 هیچ وقت این دو تا کارو نکن : ١_دروغ ٢_غیبت 🔶همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:١_آرامش با یاد خدا ٢-دعای پدرو مادر 🔶همیشه دوتا چیز و به یاد بیار: ١_دوستای گذشته رو٢_خاطرات خوبت رو 🔶همیشه به این دو نفر گوش کن : ١_فرد با تجربه ٢_معلم خوب 🔶همیشه به دو تا چیز دل ببند : ١_صداقت ٢_صمیمیت 🔶همیشه دست این دو نفرو بگیر: ١_یتیم ٢_فقیر اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج عشاق الحسین
🍃... استغفـارڪن؛ غـم‌ازدلت‌میره اگر یعنـی‌دارےخالی‌بندےمیڪنی بگـــردگناهتوپیداڪن واعتــراف‌ڪُن‌بهش اینھ‌رازِ و ♥️..! عشاق الحسین
•🌿❛ تاحالا‌به‌این‌فکر‌کردی گناه‌تو‌چقدر‌میتونه‌آسیب‌به‌خودت‌‌واون ‌دنیات‌برسونه؟! کیف‌اون‌لحظش‌نمی‌ارزه‌به‌آسیب‌و ‌مشکلات‌‌بعدش!! ! عشاق الحسین