eitaa logo
آمال|amal
361 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
!! ميکروفن‌رونگاه‌کنیدباچارمترسیم‌ صدای‌یک‌سخنران‌روبه‌هزاران‌نفر میرسونه‌من‌وشماکی‌صدای‌غربت‌آقا رو‌به‌رفیقامون رسوندیم؟؟!
هدایت شده از چاه‌نویس¹¹⁰
بعدازیه‌مدت‌طولانی محفل‌داریم‌اگه‌درتوانتونه پخش‌کنیدیافور !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چیزی که تو آینه ما نمیدیدیم رهبر تو خشت خام میدید!
اصلاح‌طلبا عکس سمت راست رو با ناراحتی منتشر کردن و نوشتن لحظه وداع پدر اوکراینی با فرزندنش ... ولی همین جماعت موقعی که بچه‌های یمنی و فلسطینی و ... شهید میشن عین خیالشون نیست ...
همیشه‌مےگفت: توزندگے،‌آدمے‌موفق‌تره‌ڪه در‌برابر‌عصبانیت‌‌دیگران‌صبورباشه. و‌ڪاربی‌منطق‌انجام‌ندھ . . . و‌این‌رمز‌‌موفقیت‌او‌ن‌در‌برخوردهاش‌بود🚶🏿‍♂🌿.! شھیـدابراهیـم‌هادۍシ...
مشترک‌گرامی موجودی‌ماه‌رجب‌رو‌به‌پایان‌است لطفا‌هرچه‌زودتر‌به‌خداوند‌مراجعه‌کنید(:
نحن الفقراء الذين أغناهم الله بحب الحُسين فقیرانی هستیم که خدا با حب حسین ما را غنی کرد
__
آمال|amal
__
هر صبح🌤 پلک هایت فصل جدیدی از زندگی را ورق می زند !🌿 سطر اول همیشه این است : همیشه با ماست ..❣ پس بخوانش با لبخند !☺️
‏اِنَّ رَبَّکَ الرُّجعَی کوچه دنیا بن بسته یه روزی باید برگردیم...
'🧡𖥸 ჻
•🌹• عزیزی‌می‌گفت: شما‌دلتون‌ُ‌بدید‌دستِ‌ آقا«عجل‌الله»☝️ ببینیدبه‌شهادت‌دچار‌می‌شید یا‌نه..✋'(
روز بیست و دوم چله خودسازی السلام علیکم یا اهل بیت نبوه نماز اول وقت خواندن مقداری قرآن احترام به پدر و مادر کنترل خشم فحش 🚫 خواندن دعای عهد و زیارت عاشورا حرف زدن با مولا صد صلوات برای ظهور دروغ ممنوع
آمال|amal
🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 #رمان_چادرگلدار_قسمت_یازدهم🌺 با شنیدن صدای در تپش قلب گرفتم مادرم رفت تا در ر
🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 🌺 آقام گفت: ما حرفی نداریم، زودتر عقد کنیم هر وقت هم شما آماده بودید و هم ما عروسی را برگزار می کنیم. آقا جعفر گفت: خودتون میدونید که اکبر بچه آخرمه و خونه ی ما بزرگه ایشالله دوتا اتاق مال اکبر و خانومش تا بعدا اون طرف حیاط براشون خونه می‌سازیم؛ منم موافقم همین یکی دو روزه عقدباشه، بعدش عروسی را برگزار کنیم‌. مریم خانم گفت: مبارک ایشالله💑 یه حرفی تو دلم بود مونده بودم چه جوری بگم، چون تو این جور مراسم‌ها معمولن فقط بزرگترها حرف میزدن دل به دریا زدم گفتم: من یه درخواستی دارم،میتونم بگم؟ جعفر آقا گفت: عروس خانم هر صحبتی هست بفرمایید گفتم: میشه تو عقدنامه سفرکربلا را هم بنویسید آقام گفت: دخترجون الان ایران و عراق جنگه چه جوری میخوای بری کربلا جعفرآقا گفت:ایشالله راه کربلا هم باز میشه یه صلوات بفرستید و همه صلوات فرستادیم مراسم بله برون بدون داماد مهمونها برگزار شد اما من فقط این برام مهم بودکه میخوام با اکبر ازدواج کنم❤️ فردا آقا جعفر اومد درخونمون و گفت: برای فردا نوبت عقد گرفتم، مینی بوس کرایه کردم فامیلهاتون را برای عقد دعوت کنید ساعت چهار داخل محضر قرار عقد داشتیم تو دلم آشوب بود_اگه یه وقت عقد به هم بخوره _اگه یه وقت اکبر پشیمون بشه😅 واقعا داشتم دیوونه میشدم همش استغفار میکردم و شیطون را لعنت می فرستادم من باخواهرام سوار مینی بوس شدیم، زهرا‌بغلم بود، مادرم وآقام جلو نشسته بودند. نرگس آروم بهم گفت: دیوونه تو باید با داماد میومدی😀 منم جواب دادم: با مینی بوس بیشتر خوش میگذره، من از داماد خبر ندارم☺️ وقتی رسیدیم نرگس زهرا‌را ازمن گرفت‌و گفت : زهرا را بده من، برای بچه داری زیاد وقت داری👌 خانواده داماد نیومده بودن رفتیم داخل نشستیم بعد از چند دقیقه مریم خانم سریع اومد داخل سمت من گفتم : سلام گفت: علیک سلام عروس خانم کجایی؟ رفتیم درخونه دنبالت نبودی؟ گفتم: ببخشید من با بقیه اومدم گفت: باشه اشکال نداره عزیزم درهمین هین اکبر باجعفر آقا اومدند چقدر پیراهن سفید بهش میومد 😍 وقتی می دیدمش دیگه متوجه هیچ چیز نمی شدم خواهرم زد بهم : خدیجه کجایی؟ ؟؟چرا هرچی صدات می کنم‌ نمیای؟؟‌؟ برو رو صندلی نزدیک عاقد بشین اکبر هم‌اومد و‌‌کنار‌ من‌روی صندلی نشست اکبر سرش پایین بود هرکار می کردم متوجه نمی‌شدم عاقد چی میخونه 🙂 باصدای بلند گفت: عروس خانم برای بار سوم نمیخوایید جواب بدید یه دفعه به خودم اومدم گفتم: بله😇 و همه صلوات فرستادندو‌مریم خانم روی سرمون نقل‌ریخت مریم خانم یه گردنبند را روی گردنم بست و چندتا النگو دستم کرد بعد از مراسم با مریم خانم و خواهرهای اکبر رفتیم تا برای عروسی لباس بخریم بعد از خرید اکبر خانوادش را رسوند و اولین باری بود که با اکبر تنها صحبت می‌کردم، دلم میخواست تا آخر دنیا صحبت کنه و من نگاهش کنم‌ نمیدونم چی می گفت: فقط حرکت لبهاش را می دیدم بلند گفت: شما نمیخواید جواب من را بدید؟ من‌گفتم : میشه یه بار دیگه بگید بنده خدا فکر می کرد حتما یه زن خل گیرش اومده 😁 گفت: ازتون خواستم بریم امامزاده 🚫❌کپی از رمان حرام می باشد❌ مارا به دوستانتون معرفی کنید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1439432807Cba2016211f 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کنج زندانم و مبهوت تماشای توام اینک این جا به مناجات و تمنای توام در سیه چالم و ذکر تو شده آوایم به سکوت آمده ام طالب غوغای توام 🏴 (ع)🥀 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سن و سال بهانه بود عاشق که این حرف ها سرش نمی‌شود !! اسفند ۱۳٦۲ ، اردوگاه دز نیروهای تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) این نوجوان کوچکترین مرد عملیات خیبر بود.
گوشه نگاهت مارا بس...💔
هدایت شده از • انتصار •
✨ اخلاق خیلی مهمه رفیق؛ ازش غافل نیستید که؟🤔بیایـد با همه جوری رفتـار کنیم که دوست داریم با ما رفتار بشه. اونوقت خودمون هم از خیلی از اخلاقایِ خودمون ناراحت میشیم💛🌱
دلم می‌خواد دست خودم‌ و بگیرم ببرم حرمِ امـام رضا بگم این بچه گم شده شما نگهش می‌دارید ؟💔
💔...!:) - هوای‌این‌روزا‌جون‌میده‌واسه‌اینکه قدم‌بزنی‌تو‌بین‌الحرمینش