||استادپناهیان:🌱
بچہهاسابقہنشوندادھ❤️
برایتمنایشهادتنباید
بہسابقہخودتنگاھکنی!✨
راحتباش!
مواظبباششیطون😈
نگہبهتتولیاقتنداری...!
اللهمالرزقناشهادت🤲🏻🕊
یڪبزرگیمیگفت:
اگھ علۍ دَووم آورد!
اگھعلۍ ، علۍ شد!
اگھ علۍ امــام شد!
اگھ شیعھ به اسم علۍ شد!
بہ خاطر این بود ڪہ زهرا پشتش بود!🌱
•.
#خیلیراستمیگفت !^^
#شهیدانـهـ
چہزیباگفتحاجحسینخرازے♥️!'
یادمونباشھ!کہهرچےبراےِخُدا
کوچیکےوافتادگےکنیم
خدادرنظربقیہبزرگمونمیکنھ :)🖇
#شهیدحسینخرازی❤️
مےگفـٺ:
اگـهمیخـواۍاربعیـنبـرۍ،بـهدخٺـراربـآببگـۅ . .
چـوناونخۅبمیفھمـه؛
جـآمونـدنازقـآفلهحُسِیـنیعنـۍچـۍ..!🚶🏿♂
#دلتنـگاربعینٺیـمحُسِیـنجـآن:)
سلام دوست عزیز😊
خیلی خوب که از الان شور محرم را داری و داری تلاش می کنی تا محرم امسال پر شور تر از سال های گذشته باشه 😍❤️
اما‼️
اگر خیلی سال پیش مسلمان ها سعی می کردند که از غدیر پرشور و محکم استقبال کنند عاشورا اتفاق نمی افتاد ‼️😱😢
الان من و شما می توانیم با غدیری پرشور و بعدش هم محرمی عاشقانه زمینه ی ظهور آقا امام زمان (عج الله تعالی فرج شریف ) را فراهم کنیم 🤩💚🖤
برای اینکه اولین گام در این مسیر را بردارید وارد کانال زیر بشید 💚😍
╔.🍃🕊.═══💚═╗
@MStfm1400
╚💚════.🍃🕊.╝
#رمان_یادت_باشد
#پارت_شانزدهم
باشگاه بود وقتی به خانه رسید. هنوز ساکش را زمین گذاشته بود که ماجرای صحبتم با حمید را برایش تعریف کردم و نظرش را پرسیدم گفت: «کار خوبی کردی صحبت کردی.حمید پسر خیلی خوبیه.من از همه لحاظ تاییدش میکنم.»
مهر حمید از همان لحظه اول به دلم نشسته بود.به یاد عهدی که با خدا بسته بودم افتادم؛درست روز بیستم حمید برای خواستگاری به خانه ما آمده بود.تصورش راهم نمیکردم توسل به ائمه این گونه دلم را گرم کند و اطمینان بخش قلبم باشد.حس عجیب و شورانگیزی داشتم.همه آن ترس هاو اضظراب ها جای خودشان را به یک اطمینان قلبی داده بودند تکیه گاه مطمئنم را پیدا کرده بودم.به خودم گفتم:حمید همون کسی هستش که میشه تا ته دنیا بدون خستگی باهاش همراه شد.
سه روزی از این ماجرا گذشت.مشغول رسیدگی به گل های گلخانه بودم.مادرم غیرمستقیم چند باری نظرم را درباره حمید پرسیده بود.
از حال و روزش معلوم بود که خیلی خوشحال است،از اول به حمبد علاقه مادرانه داشت.
درحال صحبت بودیم که تلفن خانه به صدا در آمد مادرم گوشی را برداشت.با همان سلام اچل شصتم خبردار شد که احتمالا عمه برای گرفتن جواب تماس گرفته است درحین احوالپرسی مادرم با دیت به من اشاره کرد که به عمه چه جوابی بدهد؟
آمدم بگویم.....
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
ادامه دارد...
کپی/اصکی❌
💝|•@Childrenofhajqasim1399
#رمان_یادت_باشد
#پارت_هفدهم
هنوز که بک هفته نشده،چرا اینقدر عجله دارید؟بعد پیش خودم حساب کردم دیدم جواب من که مشخص است؛چه امروز چه چند روز بعد. شانه هایم را بالا دادم دست آخر دلم را به دریا زدم و گفتم: «جوابم مثبته! ولی چون ما فامیل هستیم،اول باید بریم برای آزمایش ژنتیک تا یه وقت مشکلی پیش نیاد. تا جواب آزمایش نیومده این موضوع و با کسی مطرح نکنن»
علت این که عمه اینقدر زود تماس گرفته بود حرف های حمید بود. به مادرش گفته بود: «من فرزانه خانم رو راضی کردم. زنگ بزن. مطمئن باش جواب بله و میگیریم»
از پشت شیشه سی سی یو بیمارستان درحال دعا برای شفا همه مریض ها و مادربزرگم بودم.دو،سه روزی بود که ننه را به خاطر مشکل قلبی بستری کردن بودن خیلی نگرانش بودم در حال خودم نبودم که دیدم یکی سرش را چرخاند و جلوی چشم های من و سلام داد. حمید بود. هنوز جرئت نکرده بودم به چشم هایش نگاه کنم؛حتی تا آن روز نمیدانستم چشم های حمید چه رنگی است! گفت: «نگران نباش،حال ننه خوب میشه. راستی!
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
ادامه دارد...
کپی/اصکی❌
💝|•@Childrenofhajqasim1399
اعضای گل کانال سلام🙂 امیدواریم حال دلتون خوب باشه🌿
میخواستم بابت بی نظمی که در گذاشتن #رمان_یادت_باشد شد ازتون عذرخواهی کنم😢شرمنده یک مشکلی پیش اومده بود که نتونستیم ی مدت رمان و بزاریم💔
اما از امروز به بعد به امید خدا هر روز یک یا دوپارت از #رمان_یادت_باشد رو روی کانال قرار می دهیم
@Childrenofhajqasim1399
دنبال پارت های #رمان_یادت_باشد می گردی؟بفرما👇🏻😊🌸
پارت۱👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/4751
پارت۲👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/4752
پارت۳👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/4834
پارت۴👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/4835
پارت ۵👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/4904
پارت ۶👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/4905
پارت ۷👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/5550
پارت ۸👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/5655
پارت ۹👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/5656
پارت ۱۰👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/5919
پارت ۱۱👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/5973
پارت ۱۲👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/5974
پارت ۱۳👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/6014
پارت ۱۴👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/6015
پارت ۱۵👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/6281
پارت ۱۶👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/6625
پارت ۱۷👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/6626
پارت ۱۸👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/6652
پارت ۱۹👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/6673
پارت ۲۰👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/6696
پارت ۲۱👇🏻
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399/6743
ادامه دارد...😃
#فرزندان_حاج_قاسم #رمان_یادت_باشد
@Childrenofhajqasim1399
آھای دوست عزیزی
که از الان روز شمـارِ
محـرم زدی امـا
عید غدیـر رو یادت رفته!
اومدم بهت بگـم: عاشـورا نتیجهی
فرامـوش کردنِ غدیره..
زیرا غدیر را تبلیغ نکردند..
که عاشورا به وجود آمد..!
بالا رفتنِ دستِ علی {؏} را تبلیغ نکردند..
که سرِ حسین {؏} بر بالای نیزهها رفت..!
#مذنب
#طنز_جبهه😃
صدا به صدا نمیرسید.😲
همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند.
راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود.😒
راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش میرسید.😁بچهها پشت سر هم صلوات میفرستادند،📿برای :سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد.😕
بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات میخواهی.😐 اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.»😁
سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده!🙂
گیر نکردن دنده، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»😅