"ما" امنیت را از دشمن التماس نمیکنیم!😎
#شهیدجهادمغنیه☝🏻
#مدیر
#منبع←انتصار
ʝøɨռ↷
@Childrenofhajqasim1399
🔰پرسش و پاسخ
💠 والدین چه کنند تا با فرزندِ نوجوانشان کشمکشی پیش نیاد؟
✍ پاسخی کوتاه به این پرسش
📝 برای پاسخ به این پرسش ابتدا ویژگی های این دوره را بصورت کلی عرض می کنیم وبعد به پرسش پاسخ میدهیم.
🔹 ویژگی ها دوره ی نوجوانی:
1⃣ حس استقلال وبزرگی
2⃣ مسؤلیت پذیری
3⃣ پُرانرژی و پُرکاری
4⃣ رشد عاطفی و جنسی
🔸 آسیب های دوره نوجوانی:
1⃣ کشمکش بین والدین و فرزند
2⃣ عکس العمل تند و فوری(آستانه تحمل کم)
3⃣ بزهکاری و کارهای خطا وغلط وخطرناک
◽️شناخت ویژگی ها و آسیب ها به ما می فهماند عکس العمل صحیح چیست.
❌ علت پرخاشگری نوجوانان:
با توجه به ویژگیهایی که برای دوره ی نوجوانی ذکر شد بعضی از رفتارهای ما ممکن است موجب پرخاشگری او شود من جمله :
1⃣ امرونهی زیاد آنان
2⃣ توقع زیاد از آنها
3⃣ پرتوقع بار آوردن آنها
4⃣ تغذیه ناقص ونامناسب
وعواملی مثل
5⃣ گاهی خستگی آنها
6⃣ عوامل زیستی مثل کم خونی و...
7⃣ استفاده بیش از حد از رسانه وموبایل
🔹 عکس العمل صحيح در برابر پرخاش نوجوانان:
1⃣ برخورد با متانت و احترام
2⃣ حوصله و صبوری
3⃣ حفظ شخصيت وپرهیز از خر کردن او
4⃣ رفاقت کردن با او و از موضع قدرت برخورد نکردن
5⃣ عامل پرخاش را پیدا کنید و آن را برطرف کنید
6⃣ پدر و مادر در روش تربیت همسو باشید
7⃣ مسؤلیتی که از عهده ی آن برمیآیند به او بسپاریم و با این کار و با زیرکی دسترسی او به موبایل را کم کنید.
▪در آخر، اقتضای دورهی نوجوانی و سن او را یادتان نرود.
#پرسش_پاسخ
#نوجوان
#پرخاشگری
#کشمکش
🌐 پایگاه حفظ و نشر آثار "استاد تراشیون"
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
هدایت شده از تیپ تاپ🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو این همه خبرِ بد
چقدر این روزا نیاز داریم یه نفر بیاد بگه:
ببین گوش کن؛ گوش کن ؛
کمکت میکنم.
به خدا کمکت میکنم.
🆔 @TipTop 💯
آمال|amal
دوستان گل چندتا پیام جدید دادید(ناشناس) بعداز ظهر توس کانال ناشناس جواب میدم🙂 اینجا منظورمه😅👇🏻🦋 http
الان جوابارو میزارم😍
هرکس پیام داده بیاد تو کانال شروط
❤️بسم رب الحسین❤️
#تلنگر
#شمر نمازش را میخواند،
روزهاش را هم میگرفت،
آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد،
و شاید اهل #رشوه و #ربا هم نبود...
معاویه و ابنزیاد و #عمربنسعد هم همینطور.....
یادمان باشد،
#زیارت_عاشورا که میخوانیم
وقتی رسیدیم به « #وَلَعنَ_الله...»هایش؛
لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم:
نکند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟؟؟!!!!!
مایی که گاه خودمان را
"ارزانتر" از شمر و عمر و ابنزیاد میفروشیم......
جمله ای بس سنگین از #شهید_آوینی:
"کربلا"به رفتن نیست...
به شدن است!..
که اگر به رفتن بود!
شمر هم "کربلایی" است!
#حواسمونهستـــ
#عاشورا
#کربلا
🖤⚫️🖤
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
از خدا پرسیدم:
چرا وقتی شادم
همه بامن میخندند!
ولی وقتی ناراحتم
کسی با من نمیگرید؟
جواب داد:
شادیها را برای
جمع کردن دوست آفریده ام
ولی غم را
برای انتخاب بهترین دوست🌷🍃
💕💙💕
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
❇️عنایت امام حسین سلام الله علیه به مرحوم حاج اسماعیل دولابی
آیت الله مبشر کاشانی در مورد علم اهل بیت علیه السلام فرمودند:
ائمه طاهرین، صاحبان علم هستند و هر فردی که قصد عالم شدن و بهره گرفتن از دانشی را دارد، تنها از طریق آنها است که به او عنایت می شود و اگر می بینید آیات قرآن در مورد نعمات الهی و بهشت سخن می گویند، مقصود همان معارف الهی هستند که در آنجا نصیب مؤمنان می شود.
ایشان در ادامه همین بحث از باب نمونه فرمودند: جناب آقای حاج اسماعیل دولابی که برداشت های زیبا و خوبی از آیات و روایات داشتنه اند به این دلیل بوده است که وقتی در ایام جوانی به زیارت عتبات عالیات در کشور عراق می روند و به محضر مبارک امام حسین علیه السلام در کربلا مشرف می شوند، کنار ضریح مقدس، از آن حضرت طلب علم و معرفت می کنند.
ایشان در آن حال که بسیار منقلب هستند، ناگهان مکاشفه ای برایشن پیش می آید و می بینند دست مبارکی از ضریح مقدس خارج شد و سیبی را داخل سینه ایشان قرار داد.
آن گاه متوجه می شوند که امام علیه السلام به ایشان عنایت فرموده اند و آن معارفی را که بیان می کردند از حضرت سید الشهدا علیه السلام داشتند و آن سیب هم معنی اش همان معارف و علوم بود.
#محرم
#امام_حسین
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
❇️عنایت امام حسین سلام الله علیه به مرحوم حاج اسماعیل دولابی آیت الله مبشر کاشانی در مورد علم اهل ب
این داستان را تاآخرش بخونید
✅ماوقتی از امام حسین چیزی بخواهیم یا حوایج مادی.... نهایتاخداببخشمون 😕
حالا ببینیداین عالم بزرگواراز امام حسین علیه السلام چی خواستن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♥️ــ♥️ــ♥️ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#رمان_یادت_باشد
#پارت_پنجاه_و_هشت
بعدازشستن دست وصورتش،وقتی سفره ی غذارادید،اولین کاری که کردمثل همیشه ازسفره عکس انداخت وزبان تشکرش بلندشد.باهمان لباس هاسرسفره نشست ومثل همیشه بااشتهامشغول خوردن شد.
وسط غذاخوردن بودیم که نگاهش به گوشه ی آشپزخانه افتاد.یک جعبه ی پلاستیکی میوه که بیرونش رانایلون کشیده بودم،دید.پرسید:"این جعبه برای چیه؟لونه کفتردرست کردی؟"گفتم:"نه آقا!چون زمستون برف وبارون میاد،این جعبه رودرست کردم که گوشه ی حیاط باشه.دمپایی هاروبذاریم زیراین جعبه خیس نشه."
لبخندی زدوگفت:"ماکه فکرنکنم حالاحالابتونیم خونه بخریم.ان شاءالله نوبت ماکه بشه،میریم خونه ی سازمانی.اونجادیگه برای استفاده ازسرویس بهداشتی مجبورنیستیم سرمای حیاط روتحمل کنیم."گفتم:"بااین که این خونه کوچیک وقدیمیه،گاهی وقتهاهم که تونیستی مارمولک پیدامیشه،ولی من اینجارودوست دارم.باصفاست.بی روح نیست.تازه حاج خانم وآقای کشاورزهم که همیشه محبت دارن.این چندوقت که تونبودی چندباری پرسیدن پس پسرمون کجاست؟سراغ تورومیگرفتن."
حمیدگفت:"آره،واقعامحبت دارن
.مارومثل دختروپسرخودشون می بینن."بعدهم پرسید:"راستی خانوم،من نبودم اجاره رودادی؟"گفتم:"قراراجاره ی ماکه دهم هرماهه."حمیدگفت:"چون دوست دارم خوش حساب باشیم،اجاره روچندروززودتربدیم بهتره.یادت باشه همیشه قبض آب وبرق وگازروهم دقیق حساب کنیم وسهم خودمون روبه موقع بدیم."
بعدازغذاکمی استراحت کرد.بیدارکه شد،گفت:"این چندوقت نبودم،دلم برای گلزارشهداتنگ شده."گفتم:"اگه خسته نیستی،پاشوبریم،چون من هم این چندوقت نشده که برم."لباس پوشیدیم وراه افتادیم.چون هواسردبودموتورنبردیم.به گلزارشهداکه رسیدیم،سرمزارشهیدحسین پورچندتاخانم ایستاده بودند.حمیدجلوترنیامد.گفتم:"ماکه نمیدونیم اون خانم هاکی هستن.
مثل بقیه بریم جلوفاتحه بخونیم."گفت:"نه خانوم!شایداون خانمهاازاعضای خانواده ی شهیدباشن.بخوان چنددقیقه ای خلوت کنن.ماجلوبریم معذب میشن.ازهمین درورودی گلزارشمانیت بکنی،اون شهیدخودش مارومی بینه.نیازی نیست حتمابریم سرمزاریادست بذاریم روی سنگ مزارشهید."آن موقع این حرف حمیدراشیرفهم نشدم،ولی بعدهاخیلی خوب معنای خلوت کنارسنگ مزاررافهمیدم!
ازگلزارشهدارفتیم خانه ی عمه.دلتنگیهاونگرانیهای یک مادرهیچوقت تمامی ندارد.حمیدمثل همیشه مادرش راکه دیدپیشانیش رابوسید.به اصرارعمه شام را
همان جاماندیم.تازه سفره ی شام راجمع کرده بودیم که شبکه ی یک سخنرانی آقاراپخش میکرد.به مناسبت نوزده دی مردم قم به دیدارایشان رفته بودند.
حمیدسریع جلوی تلویزیون نشست ومشغول گوش دادن سخنرانی شد.پدرحمیدهم که ازبسیجی های زمان جنگ بودمثل حمیدازاول تاآخرسخنرانی راگوش کرد.حمیدهمه ی سخنرانی های آقاراکامل گوش میداد.هرکدام راهم که نمیرسیدبعداازاینترنت میگرفت ونکات مهمش رایادداشت میکرد.
برای همه ی سخنرانی هاهمین روال راداشت.هرکجاپای سخنرانی می نشست یک دفترچه وخودکارهمراه داشت.وقت هایی که دفترچه همراهش نبودازکوچک ترین کاغذممکن مثل فیش های خریداستفاده میکرد.بعداازهمین مطالب درمباحث حلقه های صالحین،جمع رفقایش بعدازهییت یابرای صحبت باسربازهایش استفاده میکرد.
روزهایی که دانشگاه داشتم برنامه من این بودکه ازشب قبل ناهارراباربگذارم.خورشت راشب میگذاشتم،برنج راهم اول صبح.بااین برنامه ریزی غذای ماهرروزحاضری بود
.این طورنبودکه چون دانشگاه داشتم بگویم امروزنرسیدم غذادرست کنم.ناهاریاشام راحتماغذای خورشتی بارمیگذاشتم.مثلااگرظهرکتلت یاماکارونی داشتیم،برای شب خورشت میگذاشتم یابرعکس.
اگرخودم زودترمیرسیدم که غذاراگرم میکردم،اگرحمیدزودترمی آمدخودش غذاراگرم میکرد؛ولی هردوی ماحداقل یکی دوساعت منتظریکدیگرمی ماندیم تاهرجورشده باهم غذابخوریم.گاهی اوقات که کارمن طول میکشید،حمیددو،سه ساعت چیزی نمیخوردتامن برسم وباهم سریک سفره غذابخوریم.
روزهای دوشنبه ی هرهفته که هم صبح،هم بعدازظهرکلاس داشتم،برای ناهاربه خانه برمیگشتم وبعدازخوردن غذاکنارهم دوباره به دانشگاه برمیگشتم.آن روزدوشنبه،ساعت یک کلاسم که تمام شد،سریع سوارتاکسی شدم تازودتربه خانه برسم.غذاراگرم کردم وسفره راچیدم.همه چیزراآماده کردم تاوقتی حمیدرسید،زودناهاررابخورم وبرای ساعت سه دانشگاه باشم.حمیدخیلی دیرکرده بود.تماس که گرفتم خبردادکمی باتاخیرمیرسد.ناچارتنهایی سرسفره نشستم وچندلقمه ای به زورخوردم تازودترراه بیفتم وبه کلاس برسم.
هنوزازدرخانه بیرون نرفته بودم که حمیدرسید.
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
نویسنده اقای ملاحسنی
ادامه دارد....
کپی/اصکی❌
💝|• https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♥️ــ♥️ــ♥️ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#رمان_یادت_باشد
#پارت_پنجاه_و_نه
دستهاولباسهایش خونی شده بود.تاحمیدرابااین وضع دیدم،بنددلم پاره شد.سریع گفت:"نترس خانوم،چیزیم نشده."تاباچشم های خودم ندیده بودم،باورم نمیشد.گفتم:"پس چرابااین وضع اومدی؟دلم هزارراه رفت.
"گفت:"باموتورداشتم ازمحل کاربرمیگشتم که یه سربازجلوی پای ماازپشت نیسان افتادپایین.زخمش سطحی بود،ولی بنده خداخیلی ترسیده بود.
بغلش کردم،آوردمش یه گوشه.کنارش موندم وبهش روحیه دادم تاآمبولانس برسه."
نفس راحتی کشیدم وگفتم:"خداروشکرکه طوری نشده.اون سربازچیشد؟طفلک الان حتماپدرومادرش نگران میشن."حمیدگفت:"شکرخدابه خیرگذشت.بردنش درمانگاه که اگه نیازشدبفرستن ازدست وپاهاش عکس بگیرن."گفتم:"ولی اولش بدجورترسیدم.فکرکردم خدای ناکرده خودت باموتورزمین خوردی.ناهارآماده است.من بایدبرم به کلاس برسم."گفت:"صبرکن لباسموعوض کنم،برسونمت خانوم."گفتم:"آخه توکه ناهارنخوردی حمید."گفت:"برگشتم میخورم،چون بایدبعدش هم برم باشگاه."
زودآماده شدوراه افتادیم.سرخیابان که رسیدیم،بادست یک مغازه پنچری رانشانم دادوگفت:"عزیزم!به این مغازه پونصدتومن برای تنظیم بادلاستیک موتوربدهکاریم.دیروزکه اومدم اینجاپول خردنداشتم حساب کنم.الان هم که بسته است.حتمایادت باشه سری بعدکه ردشدیم،پولش روبدیم."گفتم:"چشم،مینویسم توی برگه،میذارم کناراون چندتایی که خودت نوشتی که همه روباهم بدیم."همیشه روی بدهی های خردی که به کاسب هاداشت حساس بود.روزهایی که من نبودم بدهی هایش راروی برگه های کوچک مینوشت وکنارمانیتور
می چسباندکه اگرعمرش به دنیانبود،من باخبرباشم وبدهی های جزیی راپرداخت کنم.
نزدیک دانشگاه بودیم که به حمیدگفتم:"امسال راهیان نورهستی دیگه؟
بچه هادارن
هماهنگی هاروانجام میدن.بهشون گفتم من وآقامون باهم میایم."جواب داد:"تاببینیم شهداچی میخوان.چون سال قبل تنهارفتی،امسال سعی میکنم جورکنم باهم بریم."
اواخراسفندماه92بودکه همراه کاروان دانشگاه علوم پزشکی عازم جنوب شدیم.حمیدبه عنوان مسیول اتوبوس تنهاآقایی بودکه همراه ماآمده بود.
به خوبی احساس میکردم که حضوردراین جمع برایش سخت است،ولی من ازاینکه توانسته بودیم باهم به زیارت شهدابیاییم خوشحال بودم.حوالی ساعت ده ازاتوبوس پیاده شدیم.حمیدوسایلش رابرداشت وبه سمت اسکان برادران رفت.من بایددانشجویانی که دراتوبوس مابودندرااسکان میدادم.حوالی ساعت دوازده بودکه دیدم حمیددوبارتماس گرفته،ولی من متوجه نشده بودم.چندباری شماره حمیدراگرفتم،ولی برنداشت.نگران شده بودم.اول صبح هم که ازاسکان بیرون آمدیم حمیدراندیدم.یک ساعت بعدخودش تماس گرفت وگفت:"دیشب بهت زنگ زدم برنداشتی.
من اومدم معراج الشهدا،شب رواینجابودم.چون میدونستم امروزبرنامه ی شماست که بیایدمعراج،دیگه برنگشتم اردوگاه.اینجامنتظرشمامی مونم."وقتی به معراج الشهدارسیدیم،حمیددرورودی منتظرمابود.یک شب هم نشینی باشهداکارخودش راکرده بود.مشخص بودکل شب رابیدارمانده وحسابی باشهدای گمنام خلوت کرده است.
لحظه ی تحویل سال93منزل پدرم بودیم.شام هم همان جاماندیم.نوروزاولین سال متاهلی حمیدبرای من یک شاخه گل همراه عطرخریده بودکه تامدتهاآن راداشتم.
دلم نمی آمدازآن استفاده کنم.عیدسال93مصادف باایام فاطمیه بود.به حرمت شهادت حضرت زهراسلام ا...علیهاآجیل وشیرینی نگرفتیم.به مهمان ها
میوه وچای میدادیم.چون کوچک تربودیم،اول مابرای عیددیدنی خانه ی فامیل رفتیم.
ازآنجایی که تازه عروس ودامادبودیم،همه خاص تحویل میگرفتندوکادومیدادند.اکثرجاهابرای اولین باربه بهانه ی عیدخانه ی فامیل وآشنایان رفتیم وپاگشاشدیم.ازروزسوم عیدتماس های موبایل من وحمیدشروع شد.اقوام تماس میگرفتندودنبال آدرس خانه ی مابرای عیددیدنی بودند.
حمیدازمدتهاقبل پیگیرساخت مسجدی درمحله ی پونک بودوکارهای بنایی انجام میداد.ازروزاول خودش پیگیرساخت این مسجدشده بود.ازاهالی محل،آشنایان واقوام امضاجمع کردتابه عنوان درخواست مردمی ازمسیولین پیگیرمجوزساخت مسجدباشد.
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
نویسنده اقای ملاحسنی
ادامه دارد
کپی اصکی❌
💝|•https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399
https://harfeto.timefriend.net/16296360669381
ناشناس و بترکونید😁😍
اگه نظرات زیاد باشه یک پارت دیگه میزارم😌😝
#حࢪ_بن_یزید_ࢪیاحی
حࢪبنیزیدࢪیاحۍازهمࢪاهانحسینبنعلۍ
دࢪواقعھکࢪبلابود.حࢪازخاندانمعروفبنۍ
تمیمعراقوازࢪؤساۍقبایلکوفیانبود.بھ
دࢪخواستابنزیاد،بࢪاۍمباࢪزھباحسین
فࢪاخواندھشد.اوبھسࢪکࢪدگۍهزاࢪسواࢪ
بࢪگزیدھگشت.گفتھاندوقتۍازداࢪالاماࢪھ
کوفھ،بامأموࢪیتبستنࢪاھبࢪحسینبیࢪون
آمد،ندایۍشنیدکھ:«اۍحࢪ!مژدھبادتوࢪا
بهشت...»
#معࢪفۍیاࢪان_امام_حسیـن
✨♥️بسم رب الحسین❤️✨
♻️بیشترین جایی که شیطان سراغ
انسان می آید،موقع قرآن خواندن
است.
🔥شیطان تا می تواند نمی گذارد قرآن
بخوانیم.اگر خواندیم وسوسه می کند
و یا حواسمان را پرت می کند
و یا یک پیش آمدهایی می کند که باید انسان قرآن را روی هم بگذارد و برود سر آن کار.
♨️وقتی انسان از فهم قرآن لذت نبرد،
قرآن خواندن برایش سنگین می شود.
📚استاد بزرگ اخلاق،حضرت آیتالله
ابطحی رحمت الله علیه
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
🌱🌹
#حرف_قشنگ ✨🦋
#تلنگرانه⚡️
در هر مرحلـه ای از گنـــــاه هستے
سریع توقف کن ⛔️🖐🏻
مبـادا فکر کنی آب از سرت گذشتـه❗️
مبـادا از رحمتـــــ خدا نا امید بشی❗️
شیـــــطان میخواد بهت القا کنه که🤭
آب از سرت گذشتـه و توبه فایده نداره! 😔💔
مبـــــادا فریب شیـــــطان رو بخوری....😊❤
خدا بسیـــــار توبه پذیر ومهـــ😍ـــربونـــــه ...😌💌
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399