eitaa logo
آمال|amal
360 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
چـون‌حجـاب‌دآری...¦•• هـروقـت‌دلـت‌گرفـت‌با‌طعنـہ‌هـا...🙃💔¦•• قـرآن‌روبـازڪن.. ¦•• وسـوره‌مطـففیـن‌رونـگاه‌ڪن...🌱¦•• آنـان‌ڪه‌آن‌روزبـه‌تـومۍخندنـدفردا گـریانـند‌‌وتـوخنـدان...🙂❤️¦• @Childrenofhajqasim1399
♻️امام حسین عليه السلام: 👈🏻مردم بنده ی دنيايند و دين، چيزی است که بر زبانشان می چرخد و تا وقتی زندگی هاشان به خوبی می گذرد، دم از دين می زنند. پس هر گاه با بلا آزموده شوند، دينداران اندک می شوند. 💢النَّاسَ عَبِيدُ اَلدُّنْيَا وَ اَلدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ اَلدَّيَّانُون. 📚بحار الأنوار ج75 ص116 @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قید امام حسیـن ࢪو بزن ❌ دیگہ نرو روضہ ، نرو هیئت 🙃 اونوقتـ....... 🖤 ➣『 @Childrenofhajqasim1399
هدایت شده از  گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ عملیات دستگیری غلامرضا رحمانی بازپخش قسمت ۲۸ ۱:۲۳ بامداد ۸:۱۰دقیقه صبح ۱۴:۴۰دقیقه عصر 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♥️ــ♥️ــ♥️ــــــــــــــــــــــــــــ درباره ی انتخاب اسم مسجدبین اهالی محل ورفقای حمیداختلاف نظربود.یک عده نظرشان مسجدحضرت امیرالمونین علیه السلام بودوتعدادی هم میگفتندبگذاریم مسجدحضرت عباس علیه السلام.حمیدنظرش این بودکه اگرخودحضرت عباس علیه السلام هم بودمیگفت مسجدرابه نام پدرش بگذاریم.نهایتااسمش رامسجدحضرت امیرگذاشتند. کل تعطیلات عید،حمیدبرای کمک به ساخت مسجدخانه نبود.میخواست ازتعطیلات نهایت استفاده رابکندتاکارمسجدپیش برود.برای همین به جزمنزل چندنفرازاقوام نزدیک،جای خاصی نتوانستیم برویم. یک روزازتعطیلات عیدهم برای دیداراقوامی که روستازندگی میکنندراهی سنبل آبادشدیم. حمیدهمیشه آدم خوش سفری بود.تلاش میکردآنجابه من خوش بگذرد.باهم تابالای تپه کنارچشمه رفتیم وکلی عکس گرفتیم.هرجاشیب کوه زیادمیشد،محکم دست من رامیگرفت.این طورجاهاوجودش راباهمه ی وجودم احساس میکردم.تاسیزده به درحمیددرگیرکارمسجدبود.قراربوددسته جمعی بادخترعمه هاوپسرعمه هابیرون برویم،ولی حمیدنتوانست ماراهمراهی کند.این نبودن هاکم کم داشت برایم غریب میشد.موقع حرکت به من گفت:"اگررسیدم بیام پیشتون که هیچ،ولی اگه نرسیدم ازکناررودخونه هفت تاسنگ خوب پیداکن یه قل دوقل بازی کنیم. "تااین راگفت،به حمیدگفتم:"منویاددوران قدیم انداختی.چه روزاوشبهای قشنگی باخواهرای توجمع میشدیم تاصبح می گفتیم ومی خندیدیم ویه قل دوقل بازی میکردیم.بعضی وقتاکه ننه حال وحوصله داشت برامون شعرمیخوندیاقصه های قدیمی مثل امیرارسلان یاعزیزونگارروازحفظ میگفت. "حمیدخندیدوگفت:"الان هم شماوقت گیربیارین تاصبح یه قل دوقل بازی میکنین،ولی من خیلی حرفه ای ترازاین حرفام بخوام ببازم!"واقعااین بازی راخیلی خوب بلدبودومن همیشه ازقبل می دانستم که بازنده هستم. درماه دوبارافسرنگهبان می ایستادوشبهاخانه نمی آمد.من هم برای اینکه تنهانباشم به خانه ی پدرم می رفتم.بعدازازدواجمان فقط یک شب تنهایی خانه ی خودمان ماندم.حمیدهریک ربع تماس میگرفت وحالم رامی پرسید.صبح که آمد،کلی دلخورشده بود. گفت:"چراتنهاموندی.تاخودصبح به توفکرکردم که نکنه بترسی یااتفاقی برات بیفته.اصلاتمرکزنداشتم." فردای سیزده به درحمیدافسرنگهبان بود.چون هوامناسب ترشده بودباموتورسرکارمیرفت.بعدازخوردن صبحانه بدرقه اش کردم. مثل همیشه موتورخاموش راتااول کوچه سردست گرفت.به خیابان که رسیدموتورراروشن کردورفت.روی رعایت حق همسایگی خیلی حساس بود.نمی خواست اول صبح صدای موتورمزاحم کسی باشد.شبهاهم وقتی دیروقت ازهییت برمی گشت ازهمان سرکوچه موتورراخاموش میکرد. مثل همه ی روزهایی که حمیدافسرنگهبان بودیاماموریت میرفت،خریدخانه بامن بود.کارهای خانه راکه انجام دادم،لیست وسایلی که نیازداشتیم رانوشتم وازخانه بیرون آمدم؛ازنان گرفته تاسبزی ومیوه. بااینکه خریدوجابه جاکردن این همه وسیله،آن هم بدون ماشین برایم سخت بودومن پیش ازازدواجمان هیچ وقت چنین تجربیاتی رانداشتم،ولی نمیخواستم وقتی حمیدباخستگی ازماموریت به خانه میرسدکم وکسری داشته باشیم ومجبورباشم اورادنبال وسیله ای بفرستم. بعدازخریدها،به جای این که خانه ی پدرم بروم،آبجی فاطمه به خانه ی ماآمد.من وحمیدمعمولاخانه که بودیم کتاب میخواندیم.برای خواهرم سکوت وآرامش حاکم برجوخانه عجیب غریب بود.خیلی زودحوصله اش سررفت.بالحنی که نشان ازطاق شدن طاقتش میداد،پیشنهادداد:"بیایک کم تلویزیون ببینیم.حوصلم سررفت!"گفتم:"تلویزیون مامعمولاخاموشه. مگه باحمیدبشینیم اخباریابرنامه ی کودک ببینیم!"حقیقتش هم همین بود.خیلی کم برنامه های تلویزیون رادنبال میکردیم،مگراینکه اخباررانگاه کنیم یامیزدیم شبکه ی کودک تالالایی های شبانه راگوش کنیم.حمیدطبق فتوای حضرت آقااعتقادداشت هربرنامه وآهنگی که ازتلویزیون پخش میشودلزوماازنظرشرعی بلااشکال نیست.به خاطرهمین قرارگذاشته بودیم چشم وگوشمان هرچیزی رانبیندونشنود. دیدوبازدیدهای عیدکه کمترشد،باحمیدقرارگذاشتیم اقوام نزدیک رابرای ناهاریاشام دعوت کنیم.دوست داشتیم همه دورهم باشیم،اماچون خانه ی ماخیلی کوچک بود،مجبورشدیم ازمهمان هاسری به سری دعوت کنیم.آن قدرجاکم بودکه حتی همه ی برادرهای حمیدرانمیتوانستیم باهم دعوت کنیم. حمیددوست داشت هرشب مهمان داشته باشیم وباهمه رفت وآمدکنیم.میگفت:"مهمون حبیب خداست.این رفت وآمدهامحبت ایجادمیکنه.درخونه ی مابه روی همه بازه."کاراین مهمان نوازی هابه جایی رسیده بودکه بعضی ازایام هفته،دو،سه روزپشت هم مهمان داشتیم؛هم شام،هم ناهار.چون دانشگاه میرفتم واین حجم کاربرایم طاقت فرسابود،دوست داشتم هردوهفته یک باریانهایتاهرهفته یک بارمهمان بیاید،ولی بارهامیشدکه حمیدتماس میگرفت ومیگفت امشب مهمان داریم. ادامه دارد... کپی اصکی❌ 💝|•https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399
میگفتم:"حمیدجان!میوه هاروآماده کن،چایی دم کن تامن برسم وخورشت روباربذارم." گاهی کلاس هایم تاغروب طول میکشیدومهمانهازودترازمن به خانه میرسیدند!آن قدروقت کم می آوردم که حتی فرصت نمیکردم لباس دانشگاه راعوض کنم.بعدازاحوال پرسی بامهمان هایکسره میرفتم آشپزخانه ومشغول آشپزی میشدم. حتی وقت نمیکردم چادرمعمولی سرکنم وباهمان چادرمشکی پای اجاق گازمیرفتم.وقتی حمیداین وضعیت رامیدید،میگفت:"عزیزم،واقعاممنونتم. قبل ازدواج فکرمیکردم فقط درس خوندن بلدی ووقتی بریم سرخونه زندگی،تازه بایدآشپزی وخونه داری یادبگیری،ولی توهمه کارهارویک تنه انجام میدی."اگرکاری انجام میشدیامهمان راه می انداختم،حتماتشکرمیکرد.همین باعث میشدخستگی ازجانم دربرود. مهمان هاراکه راه می انداختیم،ظرفهارامن میشستم.حمیدهم یاجاروبرقی میکشیدیامی آمد ظرفهاراخشک میکرد.اکثرانمیگذاشت ظرفهارادست تنهابشورم.میگفتم:"حمید!فرداصبح زودمیخوای بری سرکار. برواستراحت کن،من خودم جمع وجورمیکنم."دست من رامیگرفت،می نشاندروی صندلی ومیگفت:"یاباهم ظرفهاروبشوریم،باشمابشین،من بشورم.شمادست من امانتی. دوست ندارم به خاطرشستن ظرف دستهات خراب بشه."وقتی این جمله که شمادست من امانت هستی رامیشنیدم،یادحرف روزاول ازدواجمان می افتادم که روی مبل نشسته بودم وبه حمیدگفتم:"ازحضرت زهراسلام ا...علیهاروایت داریم که می فرمایندهرزن سه منزل داره؛ اول منزل پدر،بعدمنزل شوهر،بعدهم منزل قبر.من دومنزل روبه خوبی اومدم.امیدوارم منزل سوم روهم روسپیدباشم."حمیدجواب داد:"امیدوارم بتونم همراه خوبی برای تودرمنزل دوم باشم وباعاقبت به خیری به منزل سوم برسیم". ورودبه سال93ازابتدابرایم عجیب بود.حالات حمیدعوض شده بود.سجده های نمازش راطولانی ترکرده بود.تاقبل ازاین پیش من گریه نکرده بود،ولی ازهمان فروردین ماه گاه وبیگاه شاهداشکهایش بودم. داخل اتاق تاریک میرفت وبی صدااشک میریخت.نمازشب که میخواندباسوز"الهی العفو"میگفت.وقتی به چهره اش نگاه میکردم انرژی مثبت وآرامش میگرفتم. چشم هایش زیبابود،ولی جوردیگری زیباییش رانشان میداد.پیش خودم میگفتم احتمالاازدوست داشتن زیاداست که حمیدرااین شکلی می بینم؛ولی این تنهانظرمن نبود. دوستان خودش هم شوخی میکردندومیگفتند:"حمیدنوربالامیزنی!" این احساس بی علت نبود.حمیدواقعاآسمانی تر شده بود.شایدبه همین خاطربودکه مابه فاصله ی کمترازیک ماه،مجددخادم الشهداشدیم. مثل همیشه باحاج آقای صباغیان تماس گرفت.هماهنگ کردوماهجدهم فروردین عازم دوکوهه شدیم.ازپادگان که واردشدیم انگارخودساختمان هابه ماخوش آمدمیگفتند. ساختمان هایی که روزگاری طعم خوش مصاحبت باشهداراچشیده بودندوحالامیزبان زایران شهدابودند.عکس های بزرگ قدی روی دیوارساختمان هابه اندازه یک کتاب حرف برای گفتن داشت. ساختمان هایی که هنوزهم بچه های گردان های کمیل ومقدادوابوذرومالک رافراموش نکرده بودند جلوی حسینیه ی حاج ابراهیم همت که رسیدیم،حمیدگفت:"یه روزی صدای بچه های رزمنده توی صبحگاه دوکوهه می پیچیده. بعدازدعای صبح گاهی که شهیدگلستانی میخوندنرمش میکردن ومیگفتن یک،دو،سه؛شهید!ولی الان انگاردوکوهه خلوت کرده ومنتظره.منتظریه روزی که یه سری مثل همون شهداپیدابشن واینجادوباره نفس بکشن." چندروزی به عنوان خادم دردوکوهه ماندیم.گاهی ازاوقات حمیدرامیدیدم که باماشین درحال ترددوکمک برای خدمت به زایران شهداست. روزسوم که دوکوهه بودیم،کاروانی ازتهران میخواستندبه دیدن حسینیه بچه های گردان تخریب بروند.این حسینیه دوکیلومتری ازساختمان های اصلی دوکوهه فاصله دارد؛جایی که بچه های تخریب برای آموزش هاوخلوت های شبانه ی خودشان انتخاب کرده بودند. چون هواگرم شده بودامکان پیاده روی وجودنداشت.باتصمیم مسیولین قرارشدزایران راباماشین به حسینیه تخریب برسانیم.من هم همراهشان رفتم. طول مسیربه خانم هایی که تاحالادوکوهه راندیده بودند،گفتم:"اینجامثل باندپروازمیمونه. خیلی ازشهداازهمین جا،ازهمین ساختمون هاپروازشون روشروع کردن ونهایتاتوی مناطق مختلف به شهادت رسیدن.قدراین چندساعتی که دوکوهه هستیدروبدونید."چنددقیقه ای طول نکشیدکه به حسینیه تخریب رسیدیم. یک جای خلوت بدون هیج امکانات که ساخته شده بودبرای خودسازی بچه های گردان تخریب هنوزهم پشت حسینیه قبرهایی که کنده شده بودوبچه های تخریب شبهاداخل آن میخوابیدند ورازونیازمیکردند،دست نخورده باقی مانده بود.مراسم روایت گری ومداحی که انجام شد،دوباره سوارماشین هاشدیم وبرگشتیم. ادامه دارد ... کپی اصکی❌ 💝|•https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399
‌**حفظ حجابــــ‼️ پیام حضرتــ رقیه (س) در عاشورا استــ.** عصر عاشورا بود🌅 حجابــ از سر زنان و دختران حسینے ربوده شد(وای بر من)😭 هنگامے كه حضرتــ رقیه(س) ※بعد از شهادت پدر ※ و سیلے خوردن از دست شمر ※و اصابت كعب نی به بازو ※ و پاره شدن گوش(یاالله😭) عمه اش زینبــ را مےبیند از هیچڪدام از این مصیبتــ ها شكایتــ نمی كند.😭 بلڪه شكایتــ حضرتــ رقیه(س) به عمہ اش این استــ كه می گوید:👇 ◥یا عمتاه هل من خرقة أستر بها رأسی عن أعین النظار◣ . ◥ای عمه جان آیا پارچه ای هست كه سر خود را از نامحرمان بپوشانم؟◣😭 ┘◄ منبع :بحارالانوارجلد 45صفحه 61📚 ❤️ 😔 😭 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ الفرج @Childrenofhajqasim1399
همین چند روز پیش بود میگفتیم : دست مارا به محرم برسانید فقط حالا که لیاقت اینو داشتیم وقتشه بگیم : دست مارا به ضریحش برسانید فقط •. - اربعین‌پا؎‌‌پیاده‌حرم‌باشیم‌صلوات🖤! ‌-------•|📱|•-------‌ @Childrenofhajqasim1399
🔻ان الحسین عبرة کل مومن وقتی ذکر امام حسین(علیه السلام) را کردید، به اندازه ی پر مگس که این چشمتان تر شود، خداوند در هیچ کس نمی گذارد ذره ای از گناه باقی بماند الّا اینکه می بخشد. نمی دانم قلبت راحت می شود وقتی گریه می افتی یا نه؟ هیچ تجربه کردی برای امام حسین(علیه السلام) گریه می افتی، دیگر ذهنت هیچ جا نیست، جای آلوده نیست. طریق محبت؛ ص88 مرحوم دولابی @Childrenofhajqasim1399
🔶️ وقتی روز قیامت بر پا می شود، پیامبر(ص) به امیرالمومنین علی (ع) می فرمایند که به زهرا (س) بگو، برای شفاعت و نجات امت چه داری؟ 🔷️ مولا، پیام حضرت رسول را به خانم فاطمه زهرا (س) می رسانند و ایشان در پاسخ عرضه می‌دارند: ‌ 🔻 یا علی! دو دست بریده پسرم برای ما در مورد شفاعت کافی ست. 💔 ‌ 🔻 "یا امیر المؤمنین! کفانا لاجل ِ هذا المقام ِ الیدان ِ المَقطوعتان ِ مـِـن ابنی العباس". ‌ 📗 معالی السبطین،ج1،ص452 ‌ خدایا به حق دستهای بریده حضرت عباس تعجیل در فرج آقاامام زمان ارواحناله الفداه بفرما🤲 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ @Childrenofhajqasim1399
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 👌آموزنده و زیبا 🔸ملانصرالدین برای خرید کفش نو راهی شهر شد. در راسته کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. 🔸فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد؛ اما هیچ کدام را باب میلش نیافت. 🔸هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد! بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فرشنده با صبر و حوصله هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. 🔸ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه یک جفت کفش زیبا شد! آنها را پوشید. 🔸دید کفش ها درست اندازه پایش هستند، چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت، می دانست که باید این کفشها را بخرد. ⁉از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟! فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند! 🔸ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است؟! مرا مسخره می کنی؟! 🔸فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند؛ چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی...! ♦این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست...! "همیشه نگاه مان به دنیای بیرون است! ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست و جو می کنیم...! خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم، فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است...!" 🍃🌸 🌸🍃🌸
📲 💭 اگه سفارت آمریکا در اوایل انقلاب لانه جاسوسی بود، پس سفارت انگلیس در زمان حال میشه شهرک جاسوسی!! ✍ایشی‌خاکی @Childrenofhajqasim1399
🌱بسم رب الحسین🌱 💎خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: 💫☀️من در هیچ امری دو دل نمی‌شوم، مگر در گرفتن جان مؤمن! چون او از مرگ نفرت دارد و من شوق دیدن او را! 🔥به ناراحتی بنده‌ام راضی نمی‌شوم و ایمان او را زیادتر می‌کنم تا طلب مرگ و دیدار من کند، و منتظر فرصتی می‌شوم تا او را با رضایت و خشنودی از دنیا ببرم. 📚شرح جامع مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه،جلد1 @Childrenofhajqasim1399
🌸🕋 🔶 می گوید: فلانی نماز نمی خواند... 🔺 اما ماشاءالله.... اخلاق عالی دارد و شخص مورد احترامیست..!! ⛔️ می گویم: برادرم لحظه ای باز ایست! ❌ فردی که نماز نمی خواند.. همین "بداخلاقی" با پروردگار،برایش ڪافی نیست❓❓❓ 🔺 "الله" اورا می خوراند و می نوشاند.. اما او نماز خواندن به فرمان پروردگارش را قطع می ڪند!! ⚠️ از کدام اخلاق عالی سخن می گویی!! اول حسن خلق با "الله متعــال"... سپس با "مـــردم"!! ✓ واین را بدان که.... "سعادت" و "خوشبختی" از افراد بی نماز به دور است. 📿 🤲 @Childrenofhajqasim1399
🌷 امیرالمومنین امام على (عليه السلام) : ✍️ هرگاه خردمند پير شود، خرد او جوان گردد، و هرگاه نادان پير شود، نادانى او جوان گردد. 📗 ميزان الحكمه، ج6، ص105 @Childrenofhajqasim1399
‍ ‍ 🎋عذاب شمر از زبان علامه امینی(ره) علامه امینی تعریف کرده است که: مدتها فکرمی‌کردم که خداوند چگونه شمر ملعون را عذاب می‌کند؟ و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت سیدالشهدا(ع) را چگونه به او می‌دهد؟ تا اینکه شبی در عالم رویا دیدم که امیرالمؤمنین(ع) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستاده‌ام، در کنار ایشان دو کوزه بود، فرمود: این کوزه‌ها را بردار و برو از آنجا آب بیاور و اشاره به محلی فرمود که بسیار باصفا و با طراوت بود، استخری پرآب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود که صفا و شادابی محیط و گیاهان قابل بیان و وصف نیست. کوزه‌ها را برداشته و رو به آن محل نهادم آنها را پرآب نموده حرکت کردم تا به خدمت امیرالمومنین(ع) باز گردم. ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاده و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر می‌شد، دیدم از دور کسی به طرف من می‌آید و هرچه او به من نزدیکتر می‌شد هوا گرمتر می شد گویی همه این حرارت از آتش اوست، در خواب به من الهام شد که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهدا(ع) است. وقتی به من رسید دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست، آن ملعون هم از شدت تشنگی به هلاکت نزدیک شده بود، رو به من نمود که از من آب بگیرد، من مانع شدم و گفتم: اگر هلاک هم شوم نمی گذارم از این آب قطره‌ای بنوشد. حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می نمودم، دیدم اکنون کوزه‌ها را از دست من می‌گیرد لذا آنها را به هم کوبیدم، کوزه‌ها شکسته و آب آنها به زمین ریخت چنان آب کوزه‌ها بخار شد که گویی قطره آبی در آنها نبوده است، او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد، من بی‌اندازه ناراحت و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آب استخر بیاشامد و سیراب گردد، به مجرد رسیدن او به استخر، آب استخر خشک شد چنان که گویی سالهاست یک قطره آب در آن نبوده است. درختان هم خشک شده بودند او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت. هرچه دورتر می‌شد، هوا رو به صافی و شادابی و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند. به حضور امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب می‌دهد، اگر یک قطره آب آن استخر را می‌نوشید از هر زهری تلخ تر و هرعذابی برای او دردناک تر بود. بعد از این فرمایش از خواب بیدار شدم. لعن الله قاتلیک یا اباعبدالله الحسین (ع) منابع ؛ 1-البدایه النهایه، ج 8، ص 297 2-یادنامه علامه امینی ص 13 و 14 3-سرنوشت قاتلان شهدای کربلا، عباسعلی کامرانیان @Childrenofhajqasim1399
یاد سهراب بخیر گفته بود؛ قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب، دور خواهم شد از این شهر غریب! آه ای رزمنده! قایقت جا دارد؟! که نجاتم دهی از، اين گرداب...؟! ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿'' @Childrenofhajqasim1399 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖐🏿' یه رئیس جمهور صبح جمعه تازه می فهمه چیشده یه رئیس جمهور صبح جمعه میره سفر استانی :) @Childrenofhajqasim1399