هدایت شده از بنرهای تبادلات آدرینا«سه شنبه»
#رمان_گلسرخ
- چرا همش مامانیمو دعبا میکنی بابایی؟ مگه دوسش ندالی؟
با تعلل در جواب آیلار گفتم:
- دارم بابا جون کی گفته ندارم؟
دوستش داشتم و جونم براش میرفت ولی خیلی لجباز و مغرور بود!
- اگه دالی پش چلا میزنیش؟
- کی گفته من مامانتو زدم؟ مامانت میتونه پیشت بمونه بابا جون! میخوای الان بریم پیشش؟
-پشت دستای کوچیکش رو زیر چشمای خیسش میکشه و میگه:
- خودم دیدم زدیش.. من لفتم پیشش بابا ولی هَل چی صداش کلدم چشماشو باز نمیتونه، باز قرص خولده؟
ترسیده به سمت اتاق پا تند کردم در اتاق رو با ضرب باز کردم با دیدنش که بیهوش مچاله شده، خون تو رگام منجمد شد و ...
https://eitaa.com/joinchat/4120379555Cb52d169d51