شروع تبادلات پر جذب آدرینا♡
موقع تبم فعالیت ممنوعه ❌
شرایط:
آمار +50 باشه کمتر حقوقی♡
اینفو عضو باشی♡
جذبتو حتما حتما بهم بگی♡
بقیه ی شرایط اینفو سنجاقه بخونید بعد از مطالعه ی شرایط، شرایط رو داشتید پیوی در خدمتم✓
اینفو:
https://eitaa.com/joinchat/3319988375Ca244334e72
آیدیم:
@pMFNMp
ناباور به صحنه ی رو به روم
چشم دوخته بودم.....😢
به چشمای خودم شک داشتم.....😔
با دیدن فرد کنارش
که حالا دست در دست هم بودند
بغض بدی به گلوم چنگ انداخت.....🥺
یکدفعه حس کردم
که زیر پام خالی شد
و با زانو روی زمین فرود اومدم....😭
با دیدن سایه ای بالای سرم
نگاهم رو به بالا سوق دادم که با.....
https://eitaa.com/joinchat/3304587433C73646be85b
اون سایه متعلق به کی بود؟
پارت 30 در کانال نبود لف بده!🥀✨
_سلام ارباب، چیزی شده؟
+پنجشنبه مراسم عروسی هست، یادت که نرفته؟
_ امّا....
+امّا و اگه نداریم یادت که نرفته من کیم؟
_ نه ارباب،ولی.....😔
+تو یک رعیت بیش نیستی....
و زمانی که داشتی از گشنگی تلف میشدی
من بودم که بهت پناه دادم
و گذاشتم اینجا زندگی کنی
پس برو و برای پنجشنبه آماده شو...
https://eitaa.com/joinchat/3304587433C73646be85b
یعنی قرار در آینده چه اتفاقی بیفته؟
بیا و ببین چه بلاهایی سرش میاد✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واااای دیدی تو نارنگی ها قرص جا ساز میکن؟
کلیپ بالا رو ببین😨
بقیه اش تو کانال زیر هست نمیترسی برو ببین😱👇🏻
@Lovebackpack
میترسی تروخدا نیا😔🙏
هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«شنبه»
_ تو مجبوری به این ازدواج چون من میگم 😡
با جرئتی که نمیدونم از کجا اورده بودم قدمی به سمتش برداشتم
و عاری از هر حسی
به چشماش نگاه کردم
و انگشتم رو به نشونه ی تهدید
به سمتش نشانه گرفتم
و خطاب به اون گفتم...
https://eitaa.com/joinchat/3304587433C73646be85b
اوه اوه بدو زود جوین بده
ببین قضیه از چه قرار
یعنی آخر داستان با این جنگ و دعواهای تموم نشدنی چطور رقم خواهد خورد؟ 😢🙃
هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«شنبه»
🍃﷽🍃
های آرمی✌🦋💜🦋
چنلیمیخوایپر از عکس و فیلم باشه. #BTS
و #اخبار های فوری از بی تی اس
یادگیری زبان کرهای تضمینی 👌
روبیک با طرح بی تی اس
فقط جوین شو بقیش با ما لاوم🙌💜🔗
https://eitaa.com/joinchat/3258515638C9bbad83576
⠀⠀◣ ◢
⠀⠀█ █
⠀⠀█ █
⠀⠀◤ ◥
هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«شنبه»
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
+بله؟
پوزخند کوچیک و شیطونی زدم
_ خانم با عرض تسلیت باید بگم دخترتون رفته زیر تریلی و کتلت شده!!
مامانم جیغی کشید و نتونستم خودم و نگه دارم و زدم زیر خنده.
در رو باز کرد و رفتم داخل ولی با صحنه ای که دیدم...
😱😱😱👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3051749553C2e06e51e29
🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫
رمانی که یه شبه ایتا رو ترکونده☝️🏻
هدایت شده از ☆♡بنرهای تبادلات آدرینا♡☆
پایان تبادلات پر جذب آدرینا♡
تمام کانال هایی که معرفی کردم از نظر اخلاقی و مذهبی تایید شدن✓
یه نگاهی به بنرها و کانال ها بندازید قطعا موندگار میشید☆
مدیرا نیم ساعت بعد بنر هارو پاک کنید و جذبا رو پیوی بگید♡
کانال شرایط و جذب هام:
https://eitaa.com/joinchat/3319988375Ca244334e72
آیدیم:
@pMFNMp
هدایت شده از ☆♡بنرهای تبادلات آدرینا♡☆
مدیران عزیز بعد نیم ساعت بنرها پاک بشه و جذب ها پیوی گفته بشه و یا بهم بگید چند نفر اومدن کانالتون وگر نه لف میدم❗️
راستی فعالیت کنید تا ریزش نداشته باشید🙂
#تبادلات_آدرینا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•▪︎• کلیپ استاد رائفی پور
■□شرم نگاه
▫️خیلی وقتها ما از نگاه یه سری از مردم خجالت میکشیم، اما...
♡°•حواسمون به ارباب باشه•°♡
●○شرم کنیم از دیده گاه مَــهٔــدیْـــ
#بر_رویــ_زیبایــ_مَهْدیــ_صلواتْ💕💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 دوستداری امام زمان را در چه حالتی ببینی؟
ملاقاتخصوصی یا...💓
«♡حجت الاسلام پناهیان♡»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ #استاد_رائفی_پور
این روضهها و اشکها و عزاداریها،
که از هزار و اندی سال پیش، برای امّت حسین علیهالسلام، پایهریزی شد؛
تنها و تنها به یک هدف بود:
که گوش قلبشان، برای شنیدن یک صدا، باز شود!
💥 اگر آنرا نمیشنوید؛ به عزاداریهایتان شک کنید!
#مظلوم_حسین_غریب_مهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●○مقاموعظمتحضرتزهرادرقیامت🙂✌️
«استادعالی»
دستبهدامنخانمشویم-!🙂💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب✨
#امامزمان♥︎
مولای غریبم ، چشم براه شمایم!!🖐🏿
بسان روزه دار که در انتظار اذان ...
بسان بیابان که در حسرت باران ...
بسان بیمار که بیقرار طبیب ...
بسان تشنه که در جستجوی آب ...
بسان یتیم که در رویای پدر ...
ای تمام آرزوی من،
ای معنای بودنم،
ای تمام هستی من،
بسیار دلتنگم ، پس تو کجایی...؟!🚶🏿♂️
🌤اللهمعجللولیکفرج🌤
کاربه عشق امام زمان
هدایت شده از ☆♡بنرهای تبادلات آدرینا♡☆
شروع تبادلات پر جذب آدرینا♡
موقع تبم فعالیت ممنوعه ❌
شرایط:
آمار +50 باشه کمتر حقوقی♡
اینفو عضو باشی♡
جذبتو حتما حتما بهم بگی♡
بقیه ی شرایط اینفو سنجاقه بخونید بعد از مطالعه ی شرایط، شرایط رو داشتید پیوی در خدمتم✓
اینفو:
https://eitaa.com/joinchat/3319988375Ca244334e72
آیدیم:
@pMFNMp
هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«یکشنبه»
اِریام (به معنی بچه آهو های سفید🤍)
.
اینجا یه پنجرس برای حال خوبتون 🥰
📚📦💖😍
ارسال به سراسر کشور 🌐✌🏻
پیج اینستگرام:
╭❀♡༺
@eryam.shop
༻♡❀╯
خبرای خوب تو راه هست پس سریع عضو شو
https://eitaa.com/joinchat/2546991141C76ae088e37
هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«یکشنبه»
... دوباره زیر لب به خاطر جدا بودن عروسی غرغر کردم که با یادآوری صورت معصوم و زیبای رضوان ، حرفم رو خوردم و لبخند زدم می دونستم تو لباس عروس و اون آرایش و گریمی که رو صورتش نقش می بنده زیباتر و معصوم تر می شه عروسی که به مدد پدرش که برادرم - مهرداد - رو از پدرم خواستگاری کرد ؛ شد عروسمون هیچوقت قیافه ی مهرداد رو از یاد نمی برم اون روزی که بابا اومد خونه و ماجرا رو براش گفت از قضا رضا برادر رضوان یکی از همکارای مهرداد بود رضوان هم چندباری که رفته بود پیش برادرش مهرداد رو دیده بود به قول خودش اوایل کار داشت و برای انجام کارش به محل کار برادرش رفت و آمد می کرد ولی بعد از اون این دلش بود که وادارش می کرد به هر بهانه ای بره اونجا. وقتی هم از مهرداد خوشش اومد و دید نمی تونه مثل دخترای دیگه راحت بره و حرفش رو به مهرداد بزنه با پدرش حرف می زنه آقای محجوب هم بعد از یه مدت تحقیق درباره ی خونواده ی ما و مهرداد ، تصمیم می گیره با پدرم صحبت کنه و یه روز با رفتن به محل کار بابا مهرداد رو خواستگاری می کنه اون روزی که بابا این موضوع رو تو خونه مطرح کرد ، مهرداد با ابروهای بالا رفته خیره شد به گل قالی مامان دهنش از تعجب باز مونده بود بابا لبخند می زد و من از شدت خنده دلم رو گرفته بودم باور نمی کردم یه روزی خونواده ای برای دخترشون برن خواستگاری و تا مدت ها این کار خونواده ی محجوب شده بود سوژه ی خنده ی من گرچه که با دیدنشون خدا رو شکر کردم که این کار رو انجام دادن چون به یقین کسی بهتر از رضوان نمی تونست عروس خونواده ی ما بشه
❤️🌹 @naheleayn
هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«یکشنبه»
و من باور کردم خدا باید رحم کنه تا اتفاقی نیفته چراغ هاي داخل هواپیما روشن و خاموش می شد با وحشت از پنجره خیره بودم به زمینی که انگار با نیرویی صد برابر جاذبه ما رو به سمت خودش می کشید نفسم حبس جسم ترسیده م شده بود
دستام به شدت می لرزید سرما به بدنم رسوخ کرده بود حس کسی رو داشتم که انگار بین کوهی از یخ گیر افتاده و در هر ثانیه دماي بدنش کم و کم تر می شد
هواپیما تکون سختی خورد و در کمال ناباوري اوج گرفت همه ي مسافرا که تا اون لحظه ساکت بودن با این اوج شروع کردن به صلوات فرستادن و بعضی دست زدن بی اختیار چنگی به قفسه ي سینه م انداختم انگار تازه داشت
سعی می کرد خودش رو به مدد نفس هاي عمیقم پر کنه از هوا براي ادامه ي زندگی
هنوز هواپیما خیلی اوج نگرفته بود که دوباره به شدت به سمت پایین کشیده شد اینبار صداي جیغ و فریاد از هر گوشه بلند بود
- خدا به دادمون برس .
- یا ابوالفضل .
- بسم الله...
و منی که اینبار مطمئن بودم قبل از هر اتفاقی سکته می کنم چراغ ها به طور کامل خاموش شد به شدت با چیزي برخورد کردیم و احساس معلق بودن بهم دست داد و سیاهی ...................
❤️🌹 @naheleayn
هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«یکشنبه»
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
یقه اش را گرفتم و کوبیدمش به زمین
چند نفری که کنارش بودند خواستند نزدیکم شوند که اسلحه را در آوردم و لوله اش را روی شقیقه اش گذاشتم
دندان هایم را روی هم فشار دادم و غریدم
_چرا شکایت نمی کنی؟
از ترس زبانش بند آمده بود
لوله تفنگ را بیشتر فشار دادم
_میخوای خودم جوابتو بدم؟...چون این پولی که میخوای برا یه معاملهی کثیفه...برا اینکه اگه شکایت کنی خودت میفتی تو دردسر
همانطور با صدای لرزان گفت
_فک کردی کسی که ازش دفاع می کنی خیلی ادم درستیه؟...چن وقت دیگه که کارش تموم شد تورو مثل اشغال...
با لگدی که به پهلویش خورد حرفش نصفه ماند...
براے خواندن ادامہ رمان ڪلیڪ ڪن↓
@eshgss110
پشیمون نمیشے😉
هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«یکشنبه»
اسلحه را به سمتش گرفتم.
_ بهت فرصت میدم؛ یا بزن یا میزنم...
_چی میگی دختر؟
_ ترجیح میدم تو بزنی تا اونا
خنده و اخمم باهم تلفیق شده و صورت وحشتناکی از من ساخته بود.
_چشمامو می بندم.. تا سه میشمارم شلیک میکنم.
اگه جونت برات مهمه ماشه رو فشار بده.
تند تند نفس میکشید.
بدجور ترسیده بود.
با این همه چشمانش را بست...
_سه...
_دو...
اسلحه را پایین آوردم و آرام زمزمه کردم...
_یک
کمی بعد از سوزش سینهام، صدا در مغزم اکو شد.
آرام روی زمین نشستم و دستم را روی قلبم گذاشتم.
در حالی که با آستین خیسی صورتش را میگرفت گفت.
_ببخش منو محمد ببخش
طناب را برداشت و دستانم را به هم بست.
↓↓↓
@eshgss110
هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«یکشنبه»
سلام ❤️
هر کی
#فونت
#تم
#کلیپ_دپ
#موسیقی
مذهبی و کیوت میخواد بیاد کانالم 😎🙂
@dokhtaroneh_wan
اینم لینکش
هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«یکشنبه»
کمکـــــــــ ... کمک ... بیعفتم کرد ... کمک ...
صدای جیغش آنقدر بلند بود که معصومه با آن خواب سنگینش که حتی جُفتَک ساناز هم نتوانست آن را بیدار کند، بیدار شد
بعد از چند ثانیه ساناز با یک حرکت انتحاری خودش را روی من انداخت و کنار گوش من غرید
تو ... چطور جرأت کردی ... بیشعور
بعد رو به زهره ادامه داد
خواهر نگران نباش انتقامتو ازش میگیرم #انتقامسخت
حالا من نمیدانستم باید بخندم یا از درد موهایم که دور دست معصومه پیچیده شده بود و قدرت عجیب غریب ساناز که وقتی عصبانی میشود حسابی زیاد میشود، گریه کنم
ساناز رو به پریسا و سارینا که مطمئنا مثل همیشه آرام یک گوشه ایستادهاند و با چشمان گشاد شده که نشانه ی این است که هنوز بروزرسانی نشدهاند ما را نگاه میکنند گفت
چرا مثل بز منو نگاه میکنین برین از تو انباری طناب بیارین...
᪥┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄
@reihanebano1401
᪥┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄᪥
هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«یکشنبه»
هدایت شده از بنر های تبادلات آدرینا«یکشنبه»
کانال "فریاد بی صدا" 🖤
کانالی برای همه ی دلشکسته ها💔
شرح حال خودته یه سر بزن انگار کانال رو از روی احساساتت ساختن🙂🖤👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2387804342C7a0a1d69a6