eitaa logo
این عمار
123 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
9.1هزار ویدیو
383 فایل
آیدی کانال جهت ارتباط با ادمین @BeghararMahdi منتظر نظرات شما هستیم...
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 حقیقتِ خیانتکاران 🔸 اینکه ذات أقدس الهی در قرآن کریم فرمود بعضی ها هستند: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل‏﴾، این تحقیر نیست، سبّ نیست، فحش نیست، بی ‌ادبی نیست، بد دهنی نیست، این یک است، چرا؟ 🔸 این جمله را در پرانتز عرض کنم قبل از اینکه مرغداری و اینها باشد، در خانه‌ ها مرغ بود، اینها برای خودشان و گاهی هم مهمان می ‌آمد، این مرغ را می ‌کشتند. سال1334 بود یا 1335 بود، در حدود 65 یا 66 سال قبل یک روز رفتم خدمت مرحوم _ ایشان هم مثل سایرین در خانه ‌شان چند‌تا مرغ بود و این مرغ‌ ها گاهی می‌ آمدند جلوی ایوان و گاهی هم مزاحم بودند _ ما اولین بار این را از ایشان شنیدیم، فرمودند این مرغ‌ هایی که در خانه‌ های ماست، ما هرگز اینها را نمی ‌کشیم، اینها پیر می ‌شوند و می ‌میرند، بعد به روایت برخوردیم که این دستور دین است ائمه فرمودند مرغ می‌خواهی از بیرون بخر، گوسفند می‌خواهی از بیرون بخر، گوسفندی که خودت آوردی تربیت کردی، این را نکش که از گوشت آن استفاده کنی! این با هماهنگ نیست، این دستور دین است. حالا این پرانتز بسته. 🔸 چرا قرآن فرمود یک عده از حیوانات پست‌ تر هستند؟ این مرغ خانگی که قبلاً بود هر کدام از اعضای خانه، وقتی کنار این مرغ می ‌رفتند، این از ترس فاصله می‌ گرفت و می ‌رفت؛ اما همین که چهار‌تا تخم مرغ پیدا شد و این را گذاشتند زیر پَرش، این روی آن نشسته و شده، از این به بعد هر کس بخواهد نزدیک شود، این حمله می ‌کند! اگر کسی از کشور خود نکند، از سرزمین خود دفاع نکند، از ناموس خود دفاع نکند، از حیوان پست ‌تر است! 🔸 نمونه دوم: جسارت است، این سگ شکاری که خوب تربیت شد، در این سنگلاخ ‌ها و دامنه ‌های کوه یک کبک دری را اگر کسی بزند، این سگ با تمام تلاش و کوشش در این سنگلاخ‌ ها می‌ رود و خود را به خطر می ‌اندازد تا آن را پیدا کند و بیاورد؛ گرسنه است و تشنه است و کبک دری هم گوشت لذیذی است اما این را به دندان می‌ گیرد، از همه این سنگلاخ ‌ها عبور می ‌کند، می‌ آید نزد صاحب خود دُم می‌ جنباند؛ یعنی من هستم! چرا قرآن می ‌گوید اگر کسی اختلاسی یا نجومی بود از حیوان پست ‌تر است؟ قرآن دارد نه اینکه تحقیر کند، نمی ‌خواهد به کسی فحش بگوید، این است؛ حیوان که تربیت شود، این است. کدام سگ شکاری است که خلاف کرده است، با اینکه خود گرسنه و تشنه است؟! این صاحب، گوشت را می ‌خورد بعد استخوان آن را می ‌اندازد پیش او. اگر خدا در قرآن فرمود یک عده از حیوانات پست ‌تر هستند، این است، نه تحقیر! آپارات: https://aparat.com/v/1shnA 📚 دیدار جمعی از مسئولین با حضرت استاد تاریخ: 1396/07/26 @amariyone_enghelab
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲🌹 شهید محمودرضا بیضائی: هرجا حرف انقلاب هست، ما هستیم... مقدس @amariyone_enghelab
🌴🇮🇷🌴 ☫﷽☫ دوم اردیبهشت سالروز {که به اشتباه تاسیس سپاه گفته میشه ، است} به همه غیور و سراسر جهان تبریک و تهنیت باد. 🌻 ملت آگاه ایران خود را قدردان های  عزیز در از و و می داند، چون بفرموده حضرت کبیر انقلاب ،«اگر سپاه نبود کشور هم نبود» 💐 از اقدام قاطع سپاه در تشکر می نمائیم بازوی توانمند یکایک عزیزان و دیگر جان بر کفان را می بوسیم... 🥀 همچنین تشکر قلبی از نیروی انتظامی ( ) در اجرای خوب طرح نور و که تکمیل کننده عملیات دفاع از حرم () است 🌴🇮🇷🌴 (ایتا) https://eitaa.com/joinchat/1817247767Cecd540b4f5 🌴🌷🇮🇷🌹🌴
✨|سلام برابراهیم ♥️| ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸مسابقات باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي ابراهيم نيست. 🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با بالا ميبُرد. 🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. 🔸قبل از شروع رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي. 🔸مربي، آخرين توصيه ها را به گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! 🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! 🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد! وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند. 🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر نخور! 🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت. از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! 🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم. 🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد! 🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم... ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم والذّابین عنه❤️🤲 @amariyone_enghelab