eitaa logo
این عمار؟ این مالک؟ ۲
49 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
# جهاد تبیین
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از منتظران ظهور
✳️منتظران ظهور 👌یـــــــ❗️ــــک تلنــــــ⚠️ـــــگر ☝️ مراقب باشیم انتظار ما انتظار یهودی نباشد❗️ «همین انتظار که امروز ما نسبت به حضرت مهدی (عج) داریم، یهود نسبت به پیامبر اسلام داشتند. یهودیان بر اساس همین انتظار… به سوی مدینه روانه شدند و در اطراف آن خیبر، فدک و… سکنی گزیدند تا به هنگام ظهور پیامبر آخر الزمان نخستین بیعت کنندگان با او باشند… اما وقتی پیامبر موعود به رسالت مبعوث شد، نه تنها با او بیعت نکردند، بلکه در مقابل انجام رسالتش خدعه، توطئه و صف آرایی کردند.⚔ ⏳آنها گمان می کردند که فاصله شان با پیامبر فاصله زمانی است، در حالیکه با آن حضرت، فاصله ی اخلاقی داشتند❗️ 💠فاصله ی ما با مهدی موعود (عج) نیز فاصله ی اخلاقی و معنوی است این فاصله اگر برداشته نشود، دیر یا زود ما را از امام زمانمان جدا خواهد ساخت…💔 ✅ و در مقابل چه بسیار کسانی که در ظاهر از بی خبران بسیار دورند، اما به دلیل آگاهی و پاکی درونی در واقع با امام عصر (عج) نزدیکند و پس از ظهورش بلافاصله به او می پیوندند.» 🌀آری، یهودیان مدینه به دیگران همچون محرومان و بی خبران می نگریستند، اما خود از بیعت با پیامبر موعود بازماندند، چرا که با آن حضرت فاصله ی اخلاقی داشتند. در مقابل سلمان ها و اویس ها که در ظاهر از دوران و بی خبران بودند، پس از بعثت پیامبر خود را به پیامبر رساندند و بیعت کردند، چون فاصله ی معرفتی و اخلاقی را در نوردیده بودند. اما فاصله ی ما با امام زمان (عج) چقدر است⁉️ ☝️ خدا کند ما به سرنوشت یهودیان مدینه دچار نشویم… 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از طب طبیعی (اسلامی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️‏کاخ ریاست جمهوری سوئد سوخت!!! همون‌ کشوری که اجازه داده بود کریم را بسوزانند!!! ومکروا ومکرالله ... به منکران خدا @tebbetabiee
هدایت شده از منتظران ظهور
✳️منتظران ظهور 🕊 ✅حتماً بخونید و برا دیگران هم ارسال کنید❗️ 🔴نماز پشت به قبله با لباس نجس‼️ 🍃به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو آهسته گفت: بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند.! امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند.. حبیب گفت: اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر! گفتم: صبر کن با بقیه بفرستشون عقب حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند!! گفتم: باشه! دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سبنه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می داد! سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد؛ تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم گفتم برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت زیر لب چیزهای می گوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد..! گفتم: چرا دفعه اول چیزی نگفتی؟ گفت: نماز می خواندم! نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون! گفتم: ما که رو به قبله نیستیم تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه! گفت: حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد! گفتم: نماز عصر را هم خوندی؟ گفت: بله گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را عوض می کردی آن وقت نماز می خوندی! گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا! گفتم: بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات.. با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست و الا با بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه!! در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل! گفت: تا خدا چی بخواد! با برانکارد آمدند ببرنش گفتم خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست، فقط سریع بهش برسید… بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم بروم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح نوجوان چطوره؟ گفتند: شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت رفت تمام وجودم لرزید!!! 🔵بعدها نواری از شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده: 💠 آهای خوب گوش کن چه می گویم من می خواهم به تو پبشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود❗️ 🔰من دستغیب؛ حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ با و ... را به من بدهند❗️ 🌹🍃✨شادی روح شهدا صلوات✨🍃🌹 ✍ 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور 🔰 👌درقیامت نوبت حساب کردن مثقال ذره هاست... درشت ها که حساب کردن ندارند  ⭕️مثقال ذره که میگویند یعنی همان چند لحظه ای که  بوی عطر تو تمام مردی را به هم میریزد... ⭕️مثقال ذره که میگویند یعنی همان چندلحظه ای که با نازو عشوه برای نامحرمی میخندی ولی فکرش ساعت ها درگیر همان یک لبخند است... ⭕️مثقال ذره که میگویند یعنی همان چندلحظه ای که حواست به حجابت نیست و جوانی نیز درآن حوالی است...   ⭕️مثقال ذره حساب و کتاب زمانی است که باشوهرت بلند میخندی ودختر مجردی هم درحال شنیدن است...   ⭕️مثقال ذره حساب و کتاب زمانی است که درپایان صحبت هایت با نامحرم ازروی ادب جانم و قربانت میپرانی ورابطه ای را به همین اندازه سرد میکنی...  ⭕️مثقال ذره... یعنی همان چندلحظه ای که بافروشنده صمیمی میشوی قدراین ها پیش ما خیلی کوچک است وبه حساب نمی ایند...   ⭕️مثقال ذره که میگویند، همین هاست  همین کارهای کوچکی که مثل ضربه اول دومینوخیلی کوچک است  اما انتهایش را روزی که پرده ها کنار رفت خواهیم دید... 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور 👌 ✅فوق العاده زیبا حتما بخوانید مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند. مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه ی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می گذاشتند... و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند. سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ⁉️ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد. پدر گفت : چرا ⁉️ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ⁉️ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم‼️ پسر گفت : نه ‼️ پدر پرسید : برادرت کجاست ⁉️ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که با تجربه هایش او را نصیحت کند و راه درست را به او نشان دهد ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت ‼️ پدر تعجب کرد و گفت : چرا ⁉️ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند و نشانه های راه خطا را برایش شرح دادم نخواندید؟ پسر گفت : نه ...‼️ مرد گفت : خواهرت کجاست ⁉️ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او اسیر ظلم و رنج است ‼️ پدر با تأثر گفت : او هم نامه ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و دلایل منطقی ام را برایش توضیح داده بودم و اینکه من با این ازدواج مخالفم ⁉️ پسر گفت : نه ...‼️ 🌸✨🌸✨🌸✨🌸 الان به چی دارید فکر میکنید⁉️ به اینکه مقصر خود فرزندان بودند که بجای خواندن نامه ، اونو میبوسیدن و به چشم میمالیدند و با احترام در کیسه مخملی نگهداریش میکردند⁉️ به چیز درستی فکر میکنید ، پس حالا میتوانید ادامه ی صحبت های منو خووووب درک کنید 🌸✨🌸✨🌸✨🌸 ... به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه به راحتی همه فرصتها را از دست داده بودند ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر ما .....‼️ رفتار ما با كلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است‼️ ما هم قرآن را میبوسیم روی چشمان میگذاریم مورد احترام قرار میدهیم می بندیم و در کتابخانه می گذاریم و آن را نمی خوانیم و از آنچه در اوست ، سودی نمی بریم، در حالی که تمام آنچه که در آن است روش زندگی ماست. 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور 👌 ✅فوق العاده زیبا حتما بخوانید مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور شد... فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند. مدتی بعد ، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد. بچه ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند ، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند : این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. سپس بدون این که پاکت را باز کنند ، آن را در کیسه ی مخملی قرار دادند ... هر چند وقت یکبار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می گذاشتند... و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند. سال ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید : مادرت کجاست ⁉️ پسر گفت : سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد. پدر گفت : چرا ⁉️ مگر نامه ی اولم را باز نکردید ⁉️ برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم‼️ پسر گفت : نه ‼️ پدر پرسید : برادرت کجاست ⁉️ پسر گفت : بعد از فوت مادر کسی نبود که با تجربه هایش او را نصیحت کند و راه درست را به او نشان دهد ، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت ‼️ پدر تعجب کرد و گفت : چرا ⁉️ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند و نشانه های راه خطا را برایش شرح دادم نخواندید؟ پسر گفت : نه ...‼️ مرد گفت : خواهرت کجاست ⁉️ پسر گفت : با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در زندگی با او اسیر ظلم و رنج است ‼️ پدر با تأثر گفت : او هم نامه ی من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و دلایل منطقی ام را برایش توضیح داده بودم و اینکه من با این ازدواج مخالفم ⁉️ پسر گفت : نه ...‼️ 🌸✨🌸✨🌸✨🌸 الان به چی دارید فکر میکنید⁉️ به اینکه مقصر خود فرزندان بودند که بجای خواندن نامه ، اونو میبوسیدن و به چشم میمالیدند و با احترام در کیسه مخملی نگهداریش میکردند⁉️ به چیز درستی فکر میکنید ، پس حالا میتوانید ادامه ی صحبت های منو خووووب درک کنید 🌸✨🌸✨🌸✨🌸 ... به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه به راحتی همه فرصتها را از دست داده بودند ، سپس چشمم به قرآن روی طاقچه افتاد که در قوطی مخملی زیبایی قرار داشت. وای بر ما .....‼️ رفتار ما با كلام الله مثل رفتار آن بچه ها با نامه های پدرشان است‼️ ما هم قرآن را میبوسیم روی چشمان میگذاریم مورد احترام قرار میدهیم می بندیم و در کتابخانه می گذاریم و آن را نمی خوانیم و از آنچه در اوست ، سودی نمی بریم، در حالی که تمام آنچه که در آن است روش زندگی ماست. 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207