eitaa logo
بال‌های پرواز
136 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
42 فایل
اینجا یادمی‌گیریم چطور دوست باشیم و امربمعروف و نهی‌ازمنکر کنیم. #به_هم_ربط_داریم #تو_بگو_شاید_شد😊👌 #منوتونداریم اینجا در خدمت شما هستم‌ 👇 @shabahang02 کانال دیگرمون @hejabnevesht لینک ناشناسم https://gkite.ir/es/9440012
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم سرتون هم لابد شلوغ شده بخاطر این بازی الهی من فداتون بشم ان‌شاءالله بخاطر ظهورتون سرتون شلوغ بشه💙 خوبین؟ مراقب خودتون باشید دوستتون دارم💐
بال‌های پرواز
سلام امام زمانم سرتون هم لابد شلوغ شده بخاطر این بازی الهی من فداتون بشم ان‌شاءالله بخاطر ظهورتون سر
امروز سه‌شنبه بود کجا بودید؟ حالتون خوب بود؟ الهی که هر چه زودتر صداتون بپیچه تو کل این دنیای داغون بلکه این دنیا هم رنگ زیبایی حقیقی به خودش ببینه💙 دلم تنگه زیااااااااد دوستون دارم امام تا
راستی شما دوست دارید تیم ملی ایران ببره؟ میدونم اون بازیکنا رو هم دعا میکنید میدونم خواسته شیعیانتون هم واستون مهمه پناه بر خدا اگه شما دوست دارید خدا کنه ببریم خدا کنه دل شما شاد بشه همین کافیه از شما عزیزتر مگه فقط خدا
بال‌های پرواز
راستی شما دوست دارید تیم ملی ایران ببره؟ میدونم اون بازیکنا رو هم دعا میکنید میدونم خواسته شیعیانتو
میگم برام مهم نبود ولی دخترِ قاتلِ حاج قاسم نشسته از شکست ما خوشحالی کنه.... الهی که خدا حق حاجی رو هر چه زودتر با ظهور شما بگیره و حق خونی که به دل شما کردن خدا لعنت کنه هر کی عزیز دل شما رو کشت دعام کنید از اونا باشم که خوشحالتون میکنن
دل من تنگ شد آنقدر که دیگر بشکست تو کجایی؟ به چه حالی؟ نشده وقت طلوع؟
بال‌های پرواز
مدتی بود که ازدواج کرده بودیم. مهدی اغلب با گل به خانه برمی‌گشت. بیشتر اوقات هم در کارهای خانه یا کم
مدتی بود که به باشگاه دوستم می‌رفتم. خوش می‌گذشت. البته دوستانش کمی بخاطر پوششم از من دوری می‌کردند. انگار با کسی که شبیه خودشان نباشد زیاد نمیجوشیدند. گاهی دلم می‌گرفت. خیلی هم زیبا بودند. دلم می‌خواست من هم مثل آنها مورد تحسین قرار بگیرم. آنقدر که حتی هر زن رهگذری هم ظاهر مرا تحسین کند. دوست داشتم دیده شوم. به فکر رفته بودم. گاهی شب‌ها مثل قبل با مهدی وقت نمیگذراندم. تعاریفش به نظرم مصنوعی می‌آمد. همه فکرم پیش برق چشمان آنها بود. وقتی درباره برخی چیزها صحبت می‌کردند. اما وقتی من می‌رسیدم به کل ساکت می‌شدند یا بحث را عوض می‌کردند. کم‌کم رنگهایی که میپوشیدم تغییر کرد. رنگهای جیغ که زیباییم را بیشتر نشان می‌داد. کمی هم روسری ام را عقب دادم. چه عیبی داشت گردی صورتم گردتر دیده شود؟ تا اینکه اینها اصلا جوابِ این حس دیده شدن من را نمی‌داد. به مهدی گفتم چادر نمیپوشم اما مانتوی پوشیده انتخاب می‌کنم. برعکس تصورم مخالفت نکرد. اختیار را به خودم سپرد. رنگهای مانتو هم به منوی انتخاب‌هایم اضافه شد. اشکالی نداشت. اما کافی نبود. مانتوهایم کوتاه‌تر شدند. و روسری‌هایم کوچکتر. یک روز که آرایش ملایمی هم کرده بودم و از بیرون برگشتم متوجه شدم مهدی زودتر از من رسیده. اتفاقا شام هم درست کرده بود. چون دوران دانشجویی هم تنها زندگی کرده بود استادی بود. خوشحال شدم. با قدردانی به او نگاه کردم. اما او از بدو ورودم کمی معذب بود. مثل اینکه چیزی فکرش را مشغول کرده باشد. می‌خواست چیزی بگوید اما هر بار با لبخندی حرفش را می‌خورد. آن شب گذشت. فردا روی در یخچال نوشته بود: _ عزیزم بعد از ظهر زودتر برمیگردم. 👇
بال‌های پرواز
مدتی بود که به باشگاه دوستم می‌رفتم. خوش می‌گذشت. البته دوستانش کمی بخاطر پوششم از من دوری می‌کردند.
_ عزیزم بعد از ظهر زودتر برمیگردم. ممکنه لطفا یکی از اون کیک‌های فوق‌العاده همیشگی رو بپزی؟ تازه همه چیز گرفتم. توی خونه همه چیز هست. ببخشید که کیک نمیخرم. دست‌پخت شما یک چیز دیگه‌ست. مشغول انجام امور روزانه شدم. بعد هم ناهار ساده‌ای گذاشتم و مشغول پخت کیک شدم. حس خوبی داشتم. بعد ازظهر که مهدی برگشت به استقبالش رفتم او هم مثل همیشه حسابی تحویلم گرفت. از اخلاقهای خوب مهدی این بود که کوچکترین تغییر در خانه یا در طاهر من را متوجه می‌شد و ابراز می‌کرد. وقتی برای نوشیدن چای عصرانه کنار هم نشسته بودیم و از کیکم تعریف میکرد از من خواست وارد اتاق شوم. گفت چیزی آنجا گذاشته که غافلگیر شوم. وارد اتاقمان که شدم جلوی آینه یک پروانه کاغذی زیبا با یک جعبه کوچک بود. جعبه را باز کردم یک انگشتر بود. به پروانه دقت کردم یک نامه به زیبایی وسط آن تعبیه شده بود. نامه را باز کردم در آن نوشته بود صفحه اولکتابِ مورد علاقه همسرت را باز کن بعد ادامه نامه را بخوان. کتاب مورد علاقه همسرم دیوان حافظ بود که خودم دوران نامزدی به او هدیه داده بودم. همیشه کنار تخت بود. نامه به دست‌ دو قدم برداشتم آنرا باز کردم و در صفحه اولش عکسِ خودم را دیدم. عکسِ دوران نامزدی‌مان را. من بودم! چقدر تغییر کرده بودم. آن وقت‌ها چادر داشتم. با صورتی در نهایت سادگی و معصومیت. پشت عکس نوشته بود: زلف بر باد مده تا مدهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم ... به فکر رفتم یعنی مهدی خواسته غیرمستقیم بگوید مثل سابق باش؟ وگرنه چه معنی می‌دهد؟ حتی صبح هم حتما خواسته بیرون نروم تا نظرش را اینطور به من برساند.حتما دلش نمی‌خواهد دیگران من را بدحجاب ببینند. حق دارد. چقدر زیبا من را متوجه کرد. واقعا از او ممنونم که طوری گفت تا کمتر بابت این اشتباه خجالت بکشم. به برگه توی دستم نگاه کردم تا بقیه نامه پروانه ای را بخوانم نوشته بود ان‌شاءالله دفعه بعدی طلاشو واست میگیرم. یک ایموجی خجالت هم کشیده بود. چقدر بامزه. بعد هم با خط نسبتا درشت‌تری نوشته بود دوستت دارم عزیزم چند تا هم قلب دور آن کشیده بود. خنده‌ام گرفت . ایده‌ای به این زیبایی چطور به ذهنش رسیده؟ باید از او می‌پرسیدم..... پایان
درد را با من شریکی خنده را با دیگران از دماغت در بیارم آخرش این خنده را😂 تقدیم به اونا که از باخت تیم ملی خوشحالن😂
بال‌های پرواز
من به مروارید می‌مانم، حجابم چون صدف در صدف‌های گشوده، درّ نایابی که نیست #شباهنگ
من به مروارید می‌مانم، حجابم چون صدف در صدف‌های گشوده، نیست درّی پربها نتیجه فرق میکنه وقتی کسی استادانه به خاطر رضای خدا راهنماییت کنه
چه نکته قشنگی😊☝️
امربمعروف و نهی‌ازمنکر کنیم؟ ۱. الف) دین یک برنامه کامل و مدون برای زندگی سعادتمندانه در دنیا و آخرتِ ب) وقتی کسی احکام دین رو زیر پا میذاره اولا خودشو از سعادت محروم میکنه اونم توی دو دنیا! دوما داره زیر پا گذاشتن احکام دین رو عادی میکنه یعنی چی؟ یعنی راه‌های رسیدن به سعادت رو برای تو و بقیه هم سخت میکنه! داره به مسیر سعادت ابدیت لطمه میزنه ! مسیرِ سعادت ابدی همه! الان بنظرت در برابر این صدمه باید چیکار کرد؟🤔🧐 مثل مُرده و عین سطل ماست نگاش کنیم خوبه؟ 🙄 یا باید بریم جلو و محترمانه و مهربانانه بهش یادآوری کنیم کارش غلطِ و باعث میشه به آزادی بقیه آسیب برسه؟😎 کدومش؟🤔 @amershavim