eitaa logo
بال‌های پرواز
130 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
42 فایل
اینجا یادمی‌گیریم چطور دوست باشیم و امربمعروف و نهی‌ازمنکر کنیم. #به_هم_ربط_داریم #تو_بگو_شاید_شد😊👌 #منوتونداریم اینجا در خدمت شما هستم‌ 👇 @shabahang02 کانال دیگرمون @hejabnevesht لینک ناشناسم https://gkite.ir/es/9440012
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ مهمون داریم. بعد داشتن غیبت می‌کردن. خیلی ناراحت شدم. صدا زدم یه صلوات بفرستید غیبتو تموم کنید 👌 اونا هم همینکارو کردن🤗 ‌‌‌‌‌‌‌♥️‌@amershavim♥️
‌ غروب مهمونامون بیشتر بودن. و از چند خانواده. صداشونو می‌شنیدم. اونا اتاق روبرویی بودن. یکیشون یه آقای مسن بود. یکیشونم یه خانم مسن. پدره خانمه هم اونجا بود. همو دیدن. خانومه رفت با پدرش دست داد و روبوسی کرد. آقاهه که مسن بود، گفت چرا فقط باباتو میبینی؟ خانومه هم گفت تو هم مثل بابامی چه فرقی داره؟ و خدایا ببخشید تعریف می‌کنم. با ایشونم روبوسی کرد😬🤕🤧😵‍💫🤐 بعد اومد اتاق ما، به من و خواهرمم گفت. داشت می‌خندید. وقتی تعریفش رسید به اونجا که گفت چه فرقی با بابام داره؟ منم خندیدم گفتم فرقش اینه که بابات محرمه. اون نامحرم. 🙄😂 اونم گفت دیگه پناه بر خدا. اونم جور بدی فکر نمیکنه و نگاه نمیکنه. من مث دخترشم. یاد پی‌دی‌اف های دکتر مختاری افتاده بودم🤣🤣🤣 ولی چون اون درک و پذیرش اون مطالبو نداشت بهش نگفتم‌. از در دیگه برای رد منکر وارد شدم‌. با خنده معنی داری گفتم مگه کسی هم هست که بد فک کنه؟ چه ربطی داره؟ 😂 مگه حتما باید بد فک کنه. دیگه نگفتم اگه بد فک میکرد تو که تو سر اون مانیتور نداری🤣🤣 خلاصه جو غالب به نفع معروف و حکم خدا عوض شد. برای کسانی که خیلی دیگه مسموم شدن، و استدلال کمتر جواب میده، و اهل مغالطه هستن خنده معنی دار بیشتر جواب میده. ‌‌‌‌‌‌‌♥️‌@amershavim♥️
هدایت شده از مجله قلمــداران
درسته برق ندارین اما عوضش رییس جمهورمون بعد زن اولش دیگه زن نگرفته 😌😌
‌ آش آقازاده‌بازی انقد شور شده که حتتتتی صدای فاضلی هم دراومده بخندیم یا گریه کنیم؟ 😂😭 ‌‌‌‌‌‌‌♥️‌@amershavim♥️
هدایت شده از مجله قلمــداران
دو زانو نشسته بودیم توی اتاق. من و محمد و‌ حسین و زینب. کتاب عصر ظهور جلوی پای محمد باز بود. بابا رفت سراغ کمدش. هر وقت درش باز می‌شد بوی عطر جوپ و آجیل تازه و زنجفیل کل اتاق را برمی‌داشت. صندوق مخصوصش را آورد بیرون. با احتیاط گذاشت جلوی ضبط. درش را باز کرد. سیم و میکروفون را که دیدم قند توی دلم آب شد. از شب قبل کلی تمرین کرده بودم بدون غلط بخوانم و این‌سری به جای محمد قرعه به نام خودم بیفتد. کابل ها را وصل کرد به جای فیش ضبط. آب دهانم را قورت دادم. صدای تلق تولوق قابلمه و کفگیر و‌ ملاقه از تو آشپزخانه می‌آمد. بوی فسنجان و برنج دم کرده خانه را برداشته بود. مامان صدا زد که فاطمه بیا از تو یخچال چندتا خیار گوجه بیار می‌خوام سالاد درست کنم. بابا گردن کشید توی هال:«با فاطمه کاری نداشته باش. امروز قراره اون برام کتاب بخونه» مامان چیزی نگفت. بابا اشاره کرد به محمد که برو‌ کار مادرت را راه بینداز‌. محمد رو ترش کرد و رفت. نمی‌توانستنم جلوی لبخند ذوق‌‌مرگ‌شده‌ام را بگیرم. شک نداشتم چشم‌هام هم دارد می‌خندد. کتاب را کشیدم طرف خودم. بابا درجا گفت:«این نه! برو از کتابخونه کتاب مسأله‌‌ی حجاب رو بیار» مثل یخ وا رفتم. ترسیدم بگویم آخر من عصر ظهور را آماده کرده‌ام؛ بدهد محمد یا حسین بخواند! جستی زدم و لای کتاب‌‌ها مسأله‌ی حجاب را پیدا کردم؛ نشستم جلوی ضبط. بابا میکروفون را داد دستم:«آروم و شمرده شمرده! هول نشو.. الکی هم نخون. تا خودت نفهمی چی داری می‌خونی اونی هم که گوش می‌ده نمی‌فهمه» بی‌حواس گفتم:«چشم.. چشم» برای من فقط مهم این بود که بخوانم. نه فقط من؛ بقیه هم همینطور بودند. آرزو داشتیم با آن میکروفون صدای‌مان ضبط شود و بابا هر شب موقع خواب بگذارد کنار گوش خودش و صدای خوانش‌مان پخش شود توی اتاق. می‌گفت اینهمه کتاب گرفته‌ام که یکی برایم بخواند و کیف کنم. از همان‌جا من عاشق کتاب خواندن شدم. صدایم را دوست داشت. می‌گفت:«کم‌غلط‌تر از بقیه می‌خوانی» و من هربار با این تعریف دلم مالش می‌رفت و قدم بلند می‌شد. چند روز پیش محمدمهدی برایم کتاب حضرت حجت می‌خواند. غلط غلوط، با تپق فراوان.. یک‌هو درآمد که«مامان چرا خودتان نمی‌خوانید؟ من خیلی برام سخته!» بهش گفتم:«صدات بهم آرامش می‌ده. خیلی هم خوب می‌خونی!» بعد هم راهنمایی‌اش کردم که اگر خودت نفهمی چه داری می‌خوانی، طرف مقابلت هم نمی‌فهمد! همان جا یاد بابا افتادم. احتمالا خوانش من هم پر از اشکال بود. ولی بابا الکی تعریف می‌کرد. آن‌موقع‌ها حالی‌ام نبود ولی الان که خودم دارم از همان حربه‌ها استفاده می‌کنم می‌فهمم که بابا می‌خواست ما آن کتاب‌ها را برای خودمان بخوانیم! او هیچ‌وقت به ما نگفت چادر سر کنید.. ما خودمان در ده سالگی مسأله‌ی حجاب خوانده‌بودیم! عشقِ به امام عصر از زمانی توی دلمان ریشه دواند که عصر ظهور خوانده شد. بابا سواد درست و حسابی نداشت ولی یک دانشمند روانشناس بود... https://eitaa.com/ghalamdaraan
هدایت شده از مجله قلمــداران
سلام چقدر این متن شما به دلم نشست و چقدر یاد بابای خوبم افتادم که الان دوساله ندارمشون😭 چقدر دغدغه مند بودند برای تربیت فرهنگی و مذهبی ما. این جمله تون که: پدر یک دانشمندروانشناس بودن کاملا برام ملموسه .بارها من همین عبارت رو در مورد پدرم به کار بردم. پدر من که هرشب با خستگی به منزل می آمدند.وقتی می رسیدند شاید یک ساعتی از وقت نماز مغرب گذشته بود. بعداز مخفی شدن هر شب من وخواهرم (من زیر چرخ خیاطی بزرگ پدالی وخواهرم داخل کمد) و پیدا شدنمون توسط پدر با کلی خنده وقلقلک و... پدر جانم با صدای بلند وآهنگین می گفتن : نماااااز نماااااز بعد آستین ها رو بالا می زدند و وضو می گرفتن من خواهر و برادرم با سرعت می رفتیم آماده نماز می شدیم به خاطر اتفاقات دوست داشتی بعدش پدرم بعد از نماز برامون داستان تعریف می کردن .بسیار شیرین و جذاب .داستان پیامبران اولوالعزم و.... هرشب هم داستان رو در جای حساس تمام می کردن ومی گفتن بقیه اش برای فردا شب ☺️ وما هرشب برای شنیدن ادامه داستان مشتاقانه به نماز می ایستادیم واقعا برای داشتن چنین پدر مسئولیت پذیر و دغدغه مندی چگونه باید شکر کرد😢
بال‌های پرواز
‌#طنز یاد اون اهدافی افتادم که برای امسال قرار داده بودم و نرسیدم 😂 منم ازشون راضی بودم سال دیگه هم
‌ خداروشکر به خیلیاش رسیدم 😍 حتی بعضیا رو ننوشته بودم اما موفق شدم البته همچنان باید ادامه داد ...
‌ اگه مشهد بودم الان اینجا بودم☺️👇 ‌
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨فـــــووووووری و مهم 📣📣📣 راز ســر بــه مُــــهـــر ظـــهـــور 💯با سخنرانی استاد بزرگوار جناب آقای 🇮🇷 سالن همایش‌های آستان قدس رضوی (ورودی باب الــجــواد) 🔴لینک این پخش زنده🔰 ‌https://eitaa.com/aamerin_ir/31350
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨فـــــووووووری و مهم 📣📣📣 راز ســر بــه مُــــهـــر ظـــهـــور 💯با سخنرانی استاد بزرگوار جناب آقای 🇮🇷 سالن همایش‌های آستان قدس رضوی (ورودی باب الــجــواد) 🔴لینک این پخش زنده🔰 ‌https://eitaa.com/aamerin_ir/31350