چند دقیقهای دیر کرده بودم. چند دقیقه که نه، نیم ساعت شاید. خط شش و نیم را از دست داده بودم و با هفت رفته بودم. از میدان مشتاق تا ورودی مسجد جامع بازار، و از آنجا تا خود ابوحامد چهار دویده بودم. جلوی مسجد خواجه خضر که رسیدم، دیدم دیگر نمیشود، نمیتوانم. با اینکه خواجه خضر و مدرسهمان دیوار به دیوارند اصلا! ایستادم و دستهام را گذاشتم روی زانو و خم شدم و بلند بلند هَس هَس کردم. چند قدم بیشتر نمانده بود. رفتم تو. صدای روضه بلند بود. به گوش میرسید. نقش عاشورا را در صحن دل گرته میریخت. از نمازخانه میآمد بالا و میپیچید توی حیاط. توی کوچه. تا دمِ در چندتایی از آپارتمانهای دور و بر مدرسه. پلهها را دویدم و رفتم پایین. آرام در را باز کردم و همانجا جلوی در نشستم تا آقای آیین نبیند که دیر آمدهام! صبحگاه، با به سینه زدن سنگ غم حضرت "او" تمام شد. رفتیم بالا، و ایستادیم توی حیاط. و به صف شدیم برای شنیدن حرفهای آقای آیین. دوازدهمها که نیامده بودند اصلا. یک هفته مطالعه آزاد داشتند برای کنکور؛ و مدرسه، بیمدرسه! یازدهم ها باید میرفتند سر کلاس و هفتمها را میبردند بازی تاما. ما دهمها هم... "مفتخر به طالع مسعود خویشتن" باید میرفتیم میدان تیر.
توجیه شدیم تا در میدان تیر، چطور "آدم" باشیم! نه به قول آقای بیرامی "آدمک".
اتوبوس رسید دم در مدرسه. سوار شدیم. اتوبوس با لعن شیخین و اهل سقیفه و "بیش باد"های متوالی به راه افتاد. و من که هر چند زیر لب بیش باد میگفتم، دلم اما لعن نمیفرستاد. خیلی وقت است تک تک سلولهایم درک کردهاند که اهل سقیفه و شیخین و این مسائل جز اطلاعات تاریخی، هیچ نیستند و لعنشان فقط خلاف گفتهی رهبریست و این خودش مخالفت با حرف مسلم زمانه و حسین زمان است. ائمه ما زندهاند اما. همهشان! و هنر این است که در عمل شبیه آنها باشیم. هنر، این است که هر چقدر میخواهیم به دشمنانشان لعن بفرستیم، سیره و سنتشان را عمل کنیم، بدون آنکه تاریخ را فراموش کنیم. که فراموشی تاریخ، مساوی با تکرار آن است و چه بسا ما که در پهنای تاریخ ثابت کردهایم حقیقتا امت امام کُشی هستیم، خودمان شمر باشیم، یزید و عمر سعد شویم، یا بشویم چند هزار احمقِ ریشویِ نماز خانِ حافظ یا قاریِ قرآنِ بی امر به معروف که نماز خواندند پشت سر مسلم! بگذریم!
با صرف کیک یزدی و آب انبه راه را ادامه دادیم. عقیل و حسینخانی داشتند با شعر و لا به لایش کمی مداحی مجلس را گرم میکردند که به میدان رسیدیم. ورودیای داشت شبیه تمام ایستگاههای بازرسی. صلواتی بر محمد و آل محمد فرستاده شد و رد شدیم.
#مهدینار🖋♣️
#باروت1