eitaa logo
کانال حرم حضرت معصومه س
553 دنبال‌کننده
689 عکس
337 ویدیو
5 فایل
گروه معارفی حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به نشانی @astanfatemi
مشاهده در ایتا
دانلود
#داستان لقمان پسر را گفت: امروز را روزه دار و هرچه بر زبان راندی،بنویس. شبانگاه همه آنچه را که نوشتی،برمن بخوان سپس روزه ات را بگشا. شبانگاه،پسر هرچه نوشته بود،خواند و دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم و سوم نیز تا نوشته را خواند، آفتاب طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم هیچ نگفت. شب، پدر از او خواست که کاغذها بیاورد و نوشته ها بخواند. پسر گفت: امروز هیچ نگفته ام. لقمان گفت: پس بیا از این نان بخور و بدان که روز قیامت آنان که کم گفته اند چنان حال خوشی دارند. گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #حکمت #روایت #لقمان_حکیم #نصیحت #قیامت #کم_گویی #گزیده_گویی #خادم_کریمه
#داستان جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد. جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟ زاهد گفت: مال تو کجاست؟ جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم. زاهد گفت: من هم. گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #حکمت #قصه #آموزش #مسافر #دنیا #آخرت #برزخ #بهشت #خادم_کریمه
#داستان ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ در ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ می‌زنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ می‌شوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا می‌زند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘرم‌. گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #آموزنده #پند #نصیحت #نماز #قرآن #خدا #ایمان #اعتقاد #خادم_کریمه
#داستان روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت: خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند. گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #پند #عبرت #اندرز #حکمت #سلامتی #نفس_اماره #وسوسه #شیطان #خادم_کریمه
#داستان ثروتمند زاده اى را در كنار قبر پدرش نشسته بود و در كنار او فقيرزاده اى كه او هم در كنار قبر پدرش بود. ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مى كرد و مى گفت :صندوق گور پدرم سنگى است و نوشته روى سنگ رنگين است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار رفته است، ولى قبر پدر تو از مقدارى خشت خام و مشتى خاك، درست شده، اين كجا و آن كجا؟ فقيرزاده در پاسخ گفت: تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدر من به بهشت رسيده است. گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #پند #عبرت #دنیا #آخرت #بهشت #ایمان #فخر_فروشی #خادم_کریمه
#داستان شیرین ترین توت ها ، پای درخت میریزد، در حالی که ما برای چیدن توت های کال، چشم به بالا ترین شاخه ها دوخته ایم ... "این است حکایت ندیدن بهترین ها. برای صدقه دادن، در جیبهایمان بدنبال کمترین مبلغ میگردیم! درحالی که فرمود: لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ هرگز به (حقیقت) نیکوکاری نمی‌رسید مگر اینکه از آنچه دوست می‌دارید، (در راه خدا) انفاق کنید. گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #صدقه #نیکوکاری #خیرات #انفاق #بخشش #کمک #خادم_کریمه
#داستان در یکی ازمجالس مردجوانی ازسقراط درخصوص رمزموفقیت پرسید.سقراط به مردجوان گفت:فرداصبح به رودخانه بیایید.هر دو حاضرشدند. سقراط از مردجوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود.وقتی آن دو وارد رودخانه شدند،عمق آب تا زیرگردنشان رسید،اما سقراط با زیرآب بردن سر مرد جوان، اورا شگفت زده کرد!جوان تلاش می کرد تا خود را رها کند،سقراط قوی تربود ومرد جوان را اندکی محکم نگاه داشته بود.ناگهان سقراط ،سر مرد جوان را رها کرد.اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن نفسی عمیق بود.سقراط ازاو پرسید،در وضعیت زیر آب تنها چیزی که می خواستی چه بود؟جوان پاسخ داد:هوا. سقراط گفت: این راز موفقیت است،اگر همانطور که هوا را می خواستی،در جستجوی موفقیت یا حقیقت هم باشی آن را بدست خواهی آورد. گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #موفق #موفقیت #تلاش #انگیزه #پیروزی #زندگی #خادم_کریمه
#داستان در سال های دشوار جنگ، به خصوص نبردهایی که در کردستان داشت. وقتی مشکلات و نارسایی ها و نامهربانی ها بر او چیره می شدند، می رفت خدمت حضرت امام. خودش می گفت: «هر وقت نزد امام می روم، با آن که خیلی حرف و مشکل دارم که بازگو کنم، اما وقتی شخصیت با ابهت و قاطع ایشان را می بینم، همه آنها فراموشم می شود. با خودم می گویم تو سردار چنین امامی هستی که آمریکا را به زانو درآورده است؟ آن وقت تو به این راحتی پا پس می کشی؟»، لذا می گفت فقط زیارت امام برایم کافی است تا همه مشکلات را حل شده ببینم. خاطرات شهید سپهبد علی صیاد شیرازی. گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #خاطره #خاطرات_شهدا #صیاد_دلها #داستان #ارتش #ارتش_جمهوری_اسلامی #ایران #دفاع_مقدس #بسیج
#داستان به نماز سید كه نگاه می‌كردم، ملائك را می‌دیدم كه در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند. رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است. به چشمانم خیره شد و گفت: مواظب باش! كسی كه سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد. گفت و رفت. همرزم شهید سید مرتضی آوینی گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #پند #عبرت #نماز #ایمان #زندگی #خدا #بندگی #شهید #شهید_مرتضی_آوینی #خادم_کریمه
#داستان وقتی عباس به منزل ما می آمد. می پرسید: خمس مالتان را داده اید یا نه؟ و می گفت: گرچه من می دانم به شما خمس تعلق نمی گیرد چرا که یک فرش دارید و آن هم مورد استفاده است. برنج و روغن هم از مصرف سالتان کم می آید. ولی با تمام این وجود باید از یک روحانی آگاه بخواهد تا خمس مالتان را حساب کند ممکن است هیچ چیز هم به شما تعلق نگیرد، ولی این وظیفه همه ماست. او می گفت: چنانچه خمس مالتان را نپردازید مالتان پاک نیست و از نظر شرع هم اشکال داد و از این گذشته مالتان برکت ندارد. خواهر شهید سرلشگر عباس بابایی گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #عبرت #شهید_عباس_بابایی #خمس #زکات #مال_حلال #دین #اعتقاد #ایمان #برکت #خادم_کریمه
#داستان یکبار در خانه صحبت وصیتنامه شد، به پوستر حاج همت روی کمدش اشاره کرد و گفت: وصیت من همان جمله حاج همت است: با خدای خود پیمان بسته‌ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن، آرام و قرار نگیرم از خاطرات شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #روایت #پند #عبرت #شهدا #وصیت #انقلاب_اسلامی #شهید_محمودرضا_بیضایی #خادم_کریمه
#داستان نگاه پدرم به دنیا نگاهی نبود که درگیر دنیا باشد و چیزی را برای خود نخواست و معتقد بود دنیا محل گذر و عبور است و در زندگی و رفتار خود این مسئله را همیشه رعایت می‌کرد. مدتی قبل از رفتنشان با پدرم دیدار داشتم و ایشان به خانواده‌ گفتند که شاید این آخرین ماموریتم باشد. مادرم هم به ایشان گفت من به شرطی با این ماموریت موافقم که اگر شهید شدی من را نیز شفاعت کنی. پدرم در آخرین دیدار خود حتی تاکید کردند اگر من شهید شدم من را همدان به خاک بسپارید و ما نیز با دلخوری به وی می‌‌گفتیم سردار نزد ما حرفی از رفتن نزن. فرزند سردار شهید حسین همدانی گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #عبرت #پند #شهدا #آخرت #دنیا #شهادت #بهشت #معرفت #ایمان #عقیده #خادم_کریمه
#داستان یکبار خواست دعایی در حقش بکنم می‌گفت مادر دعایی بکن، خیلی کارم گیر است. هر وقت امتحانی داشت یا مشکلی داشت از من می‌خواست که دعایش کنم. سریع روضه پنج تن نذر کردم. یک بار از محل کارش تلفنی باهم صحبت می‌کردیم. پرسیدم حمید مشکلت حل شد؟ گفت آره دستت درد نکند. گفتم من یک روضه پنج تن نذر کردم. با خنده‌ای از ته دل جواب داد دستت درد نکند اگر بدانی چه حاجتی داشتم بعد رو کرد به همکارانش و گفت اگر بدانید چه شده مادرم نذر کرده بروم سوریه! مادر شهید مدافع حرم حمیدرضا اسداللهی گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #عبرت #پند #شهدا #آخرت #دنیا #شهادت #بهشت #معرفت #ایمان #عقیده #خادم_کریمه
ربوده شدن حاج قاسم در یکی از عملیات های جنگ تحمیلی حاج قاسم از ناحیه شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و برای مداوا به مشهد متقل شد. حدود 45 روز کسی نمی دانست زنده است یا شهید شده. اوضاع به حدی بد بود که از سینه تا پایین شکم او را شکافته بودند. پزشک او که از منافقین بود این زخم را باز گذاشته بود تا عفونت موجب شهادت او شود. یکی از پرستاران کرمانی که حاج قاسم را شناخته بود با دیدن این وضعیت شبانه حاج قاسم را دزدید و به پزشک گفت حاج قاسم از این بخش منتقل شده! کمی بعد از ناحیه دست مجروح شد و بعدها نیز هربار می گفتیم برو بیمارستان فرار می کرد. همرزم شهید سلیمانی گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir
#داستان_کوتاه گفتند:" حسین خرازی را آورده اند بیمارستان." رفتم عیادت. از تخت آمد پایین، بغلم کرد. گفت:" دستت چی شده؟ " دستم شکسته بود. گچ گرفته بودمش. گفتم: " هیچی حاج آقا ! یه ترکش کوچیک خرده، شکسته." خندید... گفت: چه خوب! دست من یه ترکش بزرگ خورده، قطع شده همرزم شهید حاج حسین خرازی گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام 🔷️ @amfm_ir #داستان #دفاع_مقدس #جهاد
آن روز خانواده حاجی جایی رفته بودند و او مجبور شده بود پسر کوچکش را همراه خود بیاورد سرکار. از صبح که آمد خودش رفت جلسه و محمّد مهدی را پیش ما گذاشت. جلسه که تمام شد مقداری موز اضافه آمده بود. یکی را به محمّد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم. مرا که احضار کرد محمّد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شد. وقتی بچه اش را دید چهره اش بر بر افروخته شد، با صدای بلند گفت:کی به شما گفت به او موز بدهید. گفتم:حاجی این بچه صبح تا حالا هیچی نخورده. نگذاشت صحبتم تمام شود دست در جیبش کرد و هزار تومان به من داد و گفت: همین الان می‌روی یک کیلو موز می‌خری و می‌گذاری جای آن. از خاطرات سردار شهید حاج احمد کاظمی گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir
#داستان نماینده ی حزب رستاخیز می آید توی دبیرستان. با یک دفتر بزرگ سیاه. همه ی بچه ها باید اسم بنویسند. چون و چرا هم ندارد. لیست را که می گذارند جلوی مدیر، جای یک نفر خالی است؛ شاگرد اول مدرسه. اخراجش که می کنند، مجبور می شود رشته اش را عوض کند. در خرم آباد، فقط همان دبیرستان رشته ی ریاضی داشت. رفت تجربی. از خاطرات شهید مهدی زین الدین گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #خاطره #شهدا #شهادت #شهید_زین_الدین #خادم_کریمه
#داستان آذر ۵۹ یک روز برادر ممقانی آمد و گفت که بیمارستان را آماده کنید، بچه‌ها رفته‌اند دزلی را بگیرند. ما همه ترسیدیم: مگر می‌شود دزلی را گرفت؟! اولین زخمی‌ها را آوردند؛ ۴ دموکرات بودند. گذاشتیم شان کنار اتاق عمل، اما منتظر مجروحین خودمان بودیم. گفتند مجروح نمی‌آورند، دزلی را گرفته‌ایم بی‌ آنکه حتی خونی از بینی بچه‌ هایمان آمده باشد. کمی که گذشت از سپاه آمدند و از قول حاج احمد متوسلیان گفتند: وای به حالتان اگر به زخمی‌ ها رسیدگی نکنید! از خاطرات حاج احمد متوسلیان گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #خاطره #شهدا #شهادت #حاج_احمد_متوسلیان #خادم_کریمه
#داستان روحیه حسن اینطور بود که خودش می خواست گمنام باشد و همین، کار دوستانش را سخت می کرد. البته ما شهدای زیادی داشتیم که مردم آنها را می شناختند و دوستان و نزدیکان آنها، فقط قدری اطلاعات بیشتر از آنها می دادند اما حسن از اول دوست داشت گمنام باشد و این گمنامی هم به گونه ای بود که غیر از خواص سپاه، کسی او را نمی شناخت. ما در سی سالی که با حسن بودیم، چیزهای زیادی از او یاد گرفتیم و اولین موضوع که برای ما از همان سالهای اول جنگ، مشهود بود اینست که هر کار او تنها برای رضای خدا بود و دیگران را هم به این کار توصیه می کرد. اینکه می گویم "هر کاری" یعنی حتی ورزش کردن، غذاخوردن و دعا کردنش هم تنها برای رضای خدا بود و این را در عمل نشان می داد. همرزم شهید حسن تهرانی مقدم گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #خاطره #شهدا #شهادت #شهید_حسن_تهرانی_مقدم #خادم_کریمه
#داستان روز سوم عملیات بود. حاجی هم می‌رفت خط و برمی‌گشت. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نماز عصر،‌ یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاجی، نماز عصر را ایشان خواند.مسئله‌ی دوم حاج آقا تمام نشده،‌ حاجی غش کرد و افتاد زمین. ضعف کرده بود و نمی‌توانست روی پا بایستد.سرم به دستش بود و مجبوری، گوشه‌ی سنگر نشسته بود. با دست دیگر بی‌سیم را گرفته بود و با بچه‌ها صحبت می‌کرد؛‌ خبر می‌گرفت و راهنمائی می‌کرد. این‌جا هم ول کن نبود همرزم شهید همت گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #خاطره #شهدا #شهادت #شهید_همت #خادم_کریمه
#داستان بعد از آنکه محسن وارد سپاه شد، عصر ها به کتابفروشی می آمد و پولی را که از این کار به دست می آورد برای اردوهای جهادی کنار می گذاشت. رشته ی تحصیلی محسن برق ساختمان بود و کار برق کشی هم انجام می داد، پول دست مزدش را در قُلَّکی که برای این کار کنار گذاشته بود، جمع می کرد و هر دفعه که به اردوی جهادی می رفتیم، سه، چهار میلیونی که جمع کرده بود را خرج اردو می کرد. بخشی از کتاب "سرمشق" ؛ خاطرات شهید محسن حججی گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #داستان #خاطره #شهدا #شهادت #شهید_محسن_حججی #خادم_کریمه
وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه. نه توی مجلس بند می شد نه وزارت خانه. رفت پیش امام. گفت "باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید." برگشت و همه را جمع کرد. گفت "آماده شوید همین روزها راه می افتیم". پرسیدیم "امام؟" گفت"دعامان کردند." همرزم شهید دکتر مصطفی چمران گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir
بعد از شهادت آقا سید مجتبی، برای شرکت در مراسمات یادبود شهید در خوانسار بودیم اما دخترهای کوچکم به خاطر درس و مدرسه شان نتوانستند همراه ما به خوانسار بیایند. دخترم زهرا کلاس اول راهنمایی بود. وقتی به مدرسه می رود، مدیرشان برنامه امتحانات ثلث دوم را بین دانش آموزان پخش می کند و از بچه ها می خواهد که والدینشان آن را ملاحظه و امضا کنند. آن شب زهرا پدرش را در خواب می بیند. از او می پرسد بابا غذا خوردی؟ پدرش می گوید نه بابا، غذا نخوردم. زهرا می گوید خوب من می روم برای شما غذا بیاورم. پدر می گوید نیازی نیست. برو آن برگه ات را بیاور. دخترم می گوید کدام برگه؟ پدرش می گوید همان برنامه ای که امروز مدیر مدرسه به شما داد. زهرا می رود و برگه امتحانی را به پدرش می دهد اما وقتی برای تهیه غذا به آشپزخانه می رود و بر میگردد پدرش را نمیابد. صبح که از خواب بیدار می شود ناگهان چشمش به برنامه امتحانی اش می افتد که با خودکار قرمز امضا شده و شهید صالحی در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود «اینجانب نظارت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود. منبع: همسر شهید سید مجتبی صالحی خوانساری گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir
#داستان صبح بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی. یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه! یکی دیگه گفته بودند هشت طبقه است! راننده بهشتی‌شناس بود. همه رو آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید! منبع: کتاب صد دقیقه تا بهشت گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #شهدا #شهادت #پند #عبرت #خادم_کریمه
#داستان شهید مفتح در دانشکده الهیات بسیار متواضع و متعهد و متعبد بودند و در اتاقشان همیشه به روی همه اساتید باز بود. رؤسای همه دانشکده ها منشی دارند و باید وقت قبلی گرفت، ولی در اتاق ایشان به روی همه، حتی کسانی که در مقام شفاعت ایشان از خودشان برمی آمدند. باز بود. من یک روز ناظر بودم که یکی از اینها که تحت تعقیب بود نزد آقای مفتح آمد که از او شفاعت کنند که برایش گرفتاری درست نشود. گفت و شنود با حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد باقر حجتی ؛ صفحه ۳۹ ماهنامه شاهد یاران گروه معارف آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) 🔷 @amfm_ir #شهدا #شهادت #فروتنی #تواضع #متعهد #شهید_محمد_مفتح #خادم_کریمه