پدرم تعریف میکنه در یکی از عملیات ها دشمن آتش سنگینی روی ما گرفته بود. تمام گردان در یک شیار کوچک کپ کرده بودن.
باید به جلو حرکت میکردیم، ولی هیچکس تکون نمیخورد. همون موقع فرمانده گردان رفت بالای شیار ایستاد و شروع به قدم زدن کرد. فریاد زد که مرگ و شهادت همه ما دست خداست و زمانش مشخصه. اگر قرار باشه من اینجا شهید و مجروح نشم هیچ اتفاقی برام نمیافته. بعد در حالی که در مسیر خط آتش بود دستاشو باز کرد و گفت ببینید، هیچ تیری به من نمیخوره! ما دیدیم که از بالا و پایین دستش تیر عبور میکنه و واقعا تیری نمیخوره.این شد که جرات پیدا کردیم،بلند شدیم و ایستادیم.
#جمعه_نصر
🔴 راوی | امین غفاری |عضو شوید👇
✅️ @aminghafari_ir