خواهــــرم؟!
اگر زیبایی گيسوانت، عنوانیست که در «شعرها» ستایش میشود، حجب و حیای تو عنوانیست که در «قرآن» ستایش و تأکید شده است..!!
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ
#حجاب
#دختران_زینبی
#زینبیات
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️این آسیب قطعی است!!
خلوت با نامحرم..☝️
🔹بعضیا میگن ظرفیت ما بالاست!
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
🌷 روزی یکی از اولیا به حضرت الیاس و حضرت خضر (علیهماالسلام) شکایت کرد که مردم زیاد غیبت می کنند و غیبت هم از گناهان کبیره است و هر چه آنها را نصحیت می کنم و آنها را منع از غیبت می کنم ، به حرفم اعتنایی نمی کنند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند . چه کنم ؟
🖋 حضرت الیاس (علیه السلام) فرمود : چاره این کار این است که وقتی وارد چنین مجلسی شدی و دیدی غیبت می کنند ، بگو :
🤲 «بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد»
✍ پروردگار ، ملکی را بر اهل مجلس موکل می کند که هر وقت کسی خواست غیبت کند آن ملک جلوی این عمل زشت را می گیرد و نمی گذارد غیبت شود . سپس حضرت خضر (علیه السلام) فرمود : وقتی کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد» , حضرت حق ملکی را می فرستد تا نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را کنند.
📚 داستان های صلوات ، ص۵۷
❖═▩ஜ🍃🌸🍃ஜ▩═❖
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
460_26380387138000.mp3
8.08M
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
♦️جزئیات مهم از فرونشست زمین در منطقه کرهرود اراک
رئیس سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی شهرداری اراک:
🔹این اتفاق شامگاه دیروز در بلوار کرهرود، خیابان خرم، کوچه بنفشه هفت افتاد و بلافصله محل حادثه فرونشست منطقه مذکور با حضور بموقع آتش نشانان، ایمن سازی شد.
🔹ساعت ۱۹ دوشنبه مورخ ۱۴ اسفند ماه سال جاری، حادثه فرونشست زمین در منطقه کرهرود به سامانه ۱۲۵ اعلام و بلافاصله تیم امداد و نجات ایستگاه ۹ سازمان آتش نشانی شهرداری اراک به محل حادثه اعزام و با حضور آتش نشانان در محل حادثه مشخص شد محدوده ای از زمین به علت بارندگی و همچنین آسیب لوله فاضلاب دچار فرونشست و ایجاد گودال عمیق شده است.
🔹نجاتگران آتش نشانی به محض رسیدن، بلافاصله با تخلیه ساکنین محدوده، اقدام به ایمن سازی و کشیدن نوار خطر نمودند./ایرنا
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
مامور وزارت اطلاعات ایران در آمریکا تحت تعقیب قرار گرفت؛ FBI به دنبال مجید دستجانی فراهانی
دفتر FBI در میامی روز جمعه ضمن صدور هشداری مدعی شد که مجید دستجانی فراهانی، مامور وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران و متهم به برنامهریزی و توطئه برای ترور مایک پمپئو، وزیر خارجه پیشین ایالات متحده و برایان هوک، فرستاده ویژه دونالد ترامپ در امور ایران است.
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
هدایت شده از سفره های آسمانی
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_سی_پنجم 🎬:
سالها پشت سر هم مثل برق و باد گذشت، الان عاطفه که هنگام عروسی فتانه نُه ماهش بود،دختری چهارساله و شیرین زبان شده بود و روح الله هم دانش آموز کلاس اول بود، هر دو در همان روستای پدری بودند، منتها روح الله پیش فتانه و پدرش بود و البته برادر کوچکتری هم پا به زندگیشان گذاشته بود و عاطفه هم همچنان پیش مادربزرگش بود و روح الله بارها و بارها به حال عاطفه غبطه میخورد،چون هم مادربزرگ مهربانی بالای سرش بود و هم از کتک های همیشگی فتانه که جزئی از زندگی روح الله شده بود، در امان بود.
صبح زود بود و روح الله خوشحال تر از همیشه از خواب بیدار شد، آخر مادربزرگش به او گفته بود که مادرش مطهره بعد از چهار سال که بچه ها را گذاشت و رفت، امروز برای اولین بار قرار است از تهران بیاید و بچه ها را ببیند، از یاد آوری این موضوع قند توی دل روح الله آب میشد که ناگهان با صدای جیغ فتانه به خود آمد: چکار میکنی پسرهٔ دست و پا چلفتی، تو که تلویزیون را کثیف تر کردی، با دقت کهنه بکش، بعدم سریع برو ظرفها صبحانه را بشور که دیگه بهانه نیاری وقت مدرسه ام دیر شد.
روح الله با دستهای کوچکش شروع به تند تند کار کردن نمود،او بعد از عمری کار کردن، کارهای خانه را از یک زن خانه دار، فرزتر و بهتر انجام میداد، از وقتی که فتانه زن باباش شده بود او مجبور بود اینچنین کارهایی انجام بدهد، چون امر فتانه بود و اگر انجام نمیداد کتک بیشتری در انتظارش بود.
فتانه آخرین لقمه نیمرو را در دهان سعید گذاشت و از جایش بلند شد، روح الله هم آخرین قاشق را آب کشید وارد هال شد و با ترس گفت: دفتر مشقم چندروزه تموم شده، امروز اگر دفتر جدید نبرم آقامعلم کتکم میزنه...
فتانه که چشمهایش همیشه از خشم به سرخی میزد،چشم هایش را گشاد کرد و گفت: چی گفتی تو؟! دوباره بگو و با زدن این حرف به طرف چوب لباسی کنار در رفت و روح الله که خوب میفهمید فتانه می خواهد چکار کند، مثل قرقی گونی کوچکی را که کتابهایش را داخل آن جا داده بود برداشت و از در خارج شد، کفش های ته میخی اش را که جلویشان سوراخ شده بود و ناخن پایش همیشه از آن بیرون میزد و انگار داشت به همه سلام میکرد را به پا کرد و مثل باد از در حیاط خودش را بیرون انداخت، فاصلهٔ خانه تا مدرسه را که آنچنان طولانی نبود بدو طی کرد تا مبادا فتانه بخواهد دنبالش بیاید و به او برسد.
از در آهنی و آفتاب سوخته مدرسه که داخل شد، نفس راحتی کشید.
کنار در، به دیوار تکیه داد و همانطور که پاشنه کفشش را بالا می کشید، به دیداری فکر می کرد که قرار بود تا ساعتی دیگر رخ دهد.
https://eitaa.com/sofrhayasemani
آقای معلم مثل همیشه نگاهی از روی تاسف به روح الله کرد و گفت: بالاترین نمره امتحان املا را روح الله گرفته، اما چه فایده که به خاطر اینکه تکالیفش را انجام نداده باید تنبیه شود و با این حرف ترکهٔ انار را بالا برد و بر کف دستهای روح الله که همیشه ترک خورده بود فرود آورد.
ترکهٔ آقا معلم خیلی درد داشت اما دردش به پای تسمه ای که فتانه بر تن و بدنش میزد، نمی رسید، جای ترکه های آقامعلم سرخ میشد اما جای کتک های فتانه همیشه سیاه و کبود بود و روح الله عادت کرده بود به این کبودی ها، انگار جزئی از وجودش شده بود.
زنگ آخر هم تمام شد، روح الله کنار آبخوری مدرسه رفت و مشتی آب به سرو رویش زد تا رد اشک هایش خشک شود، او می خواست یک راست به خانه مادربزرگ برود،چون پدرش کارمند اداره بود، صبح زود تهران میرفت و غروب به روستا بر میگشت و روح الله نمی خواست از فتانه اجازه بگیرد و اصلا دوست نداشت که فتانه متوجه آمدن مادر روح الله شود. پس باید بدون اطلاع دادن به فتانه به خانه مادربزرگ میرفت، آنطور که روح الله فهمیده بود نزدیک سه سال بود که مادرش مطهره از پدرش محمود جدا شده بود و دیگر هیچ ارتباطی بین آنها نبود، پس لزومی نداشت فتانه متوجه این دیدار شود،چه بسا اگر میفهمید به بهانه ای روح الله را اذیت میکرد
روح الله گونی کتاب درسی اش را روی کولش انداخت و با سرعت به طرف خانه مادربزرگ راه افتاد.
نزدیک خانه شد و از دور پیکان سفید رنگی که جلوی خانه پارک مادربزرگ پارک شده بود خبر از آمدن میهمان عزیزی میداد که لبخند را به روی لبان روح الله می نشاند...
ادامه دارد..
براساس واقعیت
📝به قلم:ط_حسینی
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
65_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
36.46M
⭕️ شرح و بررسی کتاب « سه دقیقه در قیامت »
✅جلسه شصت و پنجم
🛑آیا همسر انسان در آخرت و عوالم دیگر همراه یکدیگرند؟
🛑ماجرای امتحانات خداوند متعال چیست؟
🛑منشأ عمده مشکلات ما چیست؟
🛑 عشق چیست؟
#سه_دقیقه_در_قیامت
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇
🌐: @amirabadfarahan
•┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•