eitaa logo
کانال رسمی امیرآباد فراهان
472 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
11هزار ویدیو
76 فایل
ارتباط با مدیر کانال @Amir0123456
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سفره های آسمانی
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅👆اینو بفرستین برای دو دسته ۱_ نق بزن های بی بصیرت ۲_ پروژه بگیرهای مزدور جوساز بی وطن 🎥🤦‍♂ترجیح میدم حرف نزنم... فقط یه دیوار به من نشون بدید برم سرمو بزنم توش😫 https://eitaa.com/sofrhayasemani
هدایت شده از سفره های آسمانی
29.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر به دنبال یک تغییر و تحول اساسی در زندگی هستید، این کلیپ رو اصلا از دست ندید 👌 https://eitaa.com/sofrhayasemani
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: روح الله بر سرعت قدم هایش افزود و خود را به در نیمه باز خانه رساند با خوشحالی خودش را داخل خانه انداخت. ردیف اتاق های پیش رو را نگاه کرد و از کفش های جلوی در اتاق مهمانخانه فهمید که هر خبری هست آنجاست. با دو خودش را به اتاق رساند و در حالیکه نفس نفس میزد در اتاق را باز کرد و سرش را از پشت پرده داخل داد. خدای من باورش نمیشد، مامان همراه دایی محمد اومده بود، وارد اتاق شد، از خجالت سرخ شده بود، کنار در اتاق وایستاد و گونی کتاباش را با دوتا دست چسپیده بود و خیره به گلیم کف اتاق آهسته گفت: س..سلام عاطفه از جا بلند شد و با خوشحالی به طرف روح الله امد و عروسک دستش را نشان روح الله داد و گفت: سلام داداشی، ببین چه عروسک قشنگی!! ناگهان گرمای دستهایی که سالها در انتظار آن بود او را در بر گرفت، روح الله ناخواسته اشک هایش جاری شد و همانطور که بینی اش را بالا میکشید، می خواست عطر تن مادری را که سالها می خواستش اما نداشتش به تن بکشد. مامان مطهره، روح الله کوچک را در آغوش گرفت و بعد از لحظاتی خم شد و جلوی پای او زانو زد تا قدش به قد پسرکش برسد و بعد دستی به گونهٔ روح الله کشید و بوسه ای از روی او گرفت و گفت: سلام عزیزم! چرا گریه می کنی پسر گلم؟! روح الله ناخواسته خود را در آغوش مادر افکند و هق هقش کل اتاق را گرفت، از گریه روح الله ، مادر، عاطفه ،مادربزرگ و حتی دایی محمد به گریه افتاد. مادرش همانطور که پشت روح الله را نوازش می کرد گفت، گریه نکن عزیزم، منو ببخش پسرم، منو ببخش که این چند سال نیومدم دیدنتان، یه غرور بی جا و یه کم ترس از اون زن بدهن داشتم، اما قول میدم که از این به بعد هر ماه بیام دیدنتون... روح الله خودش را از آغوش مادر جدا کرد و همانطور که با آستین لباسش، اشک چشمهاش را پاک می کرد گفت: قول میدی مامان؟! مادر همانطور که باران اشک هایش سرازیر شده بود گفت: قول قول..‌و بعد دست روح الله را در دست گرفت به سمت بالای اتاق کنار پشتی برد و گفت: حالا بیا ببین چه چیزهای قشنگی برات آوردم روح الله کنار مادر نشست و مادر از داخل پلاستیک بزرگی که کنار پشتی گذاشته بود اول دوتا دفتر درآورد، برقی توی چشمهای روح الله درخشید و با خوشحالی گفت: آااخ جون دفتر مشق، از کجا میدونستی که من دفتر می خوام؟! مادر لبخندی زد و همانطور که موهای روح الله را نوازش میکرد گفت: تازه از این دفتر جدیداست ، خط کشی شده و یه جا هم بالای صفحه کادر داره و میتوتی اسمت یا اسم درسی که داری را بنویسی..تازه جلدش هم از این رنگ رنگی هاست.. روح الله به زرق و برق دفتر نگاه نمی کرد، فقط خوشحال بود که از فردا میتونه تکالیفش را داخل دفتر بنویسه و از آقا معلم کتک نخوره... مادر دست برد و یه جعبه دیگه بیرون آورد، وای خدای من! باورش نمی شد، یه کفش قشنگ بندی، از همین نیم بوت ها که همیشه دوست داشت داشته باشه..یه کفش قهوه ای و خوشگل.. مادر کفش را از داخل جعبه دراورد و جلو پای روح الله گذاشت و گفت امیدوارم اندازه پات باشه ، بپوش ببینم.. روح الله باذوق مشغول پوشیدن کفش شد و اصلا متوجه نبود که پاچه شلوارش بالا رفته و مادرش خیره به کبودی های ساق پای پسرک زجر کشیده اش هست.. روح الله کفش ها را پوشید و ایستاد، چند قدم راه رفت و گفت: قشنگه ،یه شماره بلنده فکر کنم اما خیلی راحته از کفش های ته میخی خیلی خیلی بهتر و راحت تره... مادر خودش را جلو کشید،سر کفش را فشار داد و گفت آره یه ذره گشاده و بعد پاچه شلوار روح الله را بالا داد و گفت: پاهات چرا سیاه شده؟! روح الله که دوست نداشت با گفتن حقیقت مادرش را ناراحت کنه گفت: ه..هیچی تو راه خوردم زمین.. مادر آهی کشید و بعد نگاهی به گونی کنار در کرد و گفت: مگه کیف نداری؟! یعنی بابات اینقدر دستش تنگه که کیف هم برات نخریده؟! شنیدم کارمنده که... روح الله که نمی دانست چی جواب بده خودش را مشغول کفش ها نشان داد.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت •┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈• کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇 🌐: @amirabadfarahan •┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
حجة الاسلام امینی خواه66_se_daghighe_dar_ghiamat_aminikhaah.ir.mp3
زمان: حجم: 31.94M
⭕️ شرح و بررسی کتاب « سه دقیقه در قیامت » ✅جلسه شصت و ششم 🛑 زلزله امتحان سخت تری است یا همسر؟ 🛑شروع وصل و سلوک انسان از کجاست ؟ 🛑 چه کسانی بعد از فوت آقای قاضی با ایشون در ارتباط بودند؟ 🛑 حکم اذیت کردن همسر چیست ؟ 🛑 آزار دادن همسر چه تبعاتی برای زن دارد؟ 🛑خانه امام باقر علیه السلام چگونه بود؟ •┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈• کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇 🌐: @amirabadfarahan •┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
ارسالی از مخاطبین عزیز وضعیت خیابان دکتر حسابی امیرآباد
15.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑** پاسخ استاد شیخ جعفر تبریزی فرزند مرحوم آیت الله العظمی میرزا جواد تبریزی اعلی الله مقامه نسبت به یاوه‌گویی و هتاکی رائفی پور به ساحت قدسی حضرت علی امیرالمومنین علیه السلام وسایر ائمه اطهار علیهم صلوات الله پور در وادی انحراف** •┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈• کانال رسمی اطلاع رسانی امیرآباد فراهان👇 🌐: @amirabadfarahan •┈••✾🍃🌹🍃🌹🍃✾••┈•
🔺و این هم پاسخ عبدالرحیم انصاری به اظهارات آقای رائفی پور: ‏برادر عزیزم جناب آقای رائفی پور! از اینکه در پاسخ به توصیه های مکرر بنده بالاخره متنی نگاشتید ممنونم و صمیمانه برایتان آرزوی صحت و عاقبت بخیری میکنم. اما در این مدت همواره انتظار داشتم اگر پاسخی میدهید، پر از منطق و استدلال، و با تکیه بر مستنداتی باشد که ادعاهای شفاهی و مجازی تان را پشتیبانی کند. مع الاسف در توضیح دقیق آنچه در پیش گرفته اید نیز عاجزید و ظاهرا نمیتوانید ادعاهای خود را اثبات کنید، که البته این بخش به این حقیر مربوط نمیشود. اما در خصوص همین متنی که نوشته اید هم باید عرض کنم نتوانستید جانب انصاف را رعایت کنید و ‌احترام به مخاطب را به بحثتان تزریق نمایید. من "حضرتعالی" گفتن شما را باور کنم یا متهم کردن بنده به "ماله کشی" را؟! هم خواستید متنتان محترمانه باشد و هم نتوانستید خودتان را کینه تخلیه کنید. اما کدام کینه؟ مگر ما دشمنیم برادر من؟! بنده چه چیزی را باید ماله کشی کنم؟ قالیباف نماینده شهر شما است عزیز برادر؛ من نه به او رای داده ام و نه اینکه تهرانی ها چه کسی را انتخاب میکنند به من مربوط میشود. نماینده ای که به او رای دادم عضو جبهه شما نبود و با قاطعیت هم وارد مجلس شد. لذا اگر نمیتوانید برای سوال یک پرسشگر پاسخی داشته باشید لطفا او را به این و آن نچسبانید و بحث را منحرف نکنید. ما میگوییم کنشگری تان به امنیت ملی کشور آسیب میزنید میگویید قالیباف؛ میگوییم مستند حرف نمیزنید و مردم را دچار تشویش میکنید، میگویید الیاس، میگوییم نوع حرف زدن شما و دوستانتان در مجازی بعضا تند و توهین آمیز است، میگویید اسحاق؛ خب این چه رفتاری است؟ در سیره کدامیک از بزرگان این چنین روش و منشی وجود داشته است؟ شما واقعا از چه کسی پیروی میکنید که ابتدائیات را هم رعایت نمیکنید؟ اینکه تا آدم حرف میزند میگویید تو طرفدار قالیبافی یعنی چه؟ میگوییم کجا طرفداری کردیم؟ میگویید غیر مستقیم حمایت کردید؟ میگوییم خب مستنداتتان کو، بدهید ما هم بر اساس مستند قالیباف را نقد کنیم، میگویید در فلان اکانت موجود است یا فلان شخص منتشر کرده! خدایی، للهی، انتظار دارید مردم بر اساس این حرفها از شما پشتیبانی کنند؟ اگر مستندی دارید چرا به دادگاه نمیدهید؟ اگر داشتید چرا قبلا ندادید و درست شب انتخابات رو کردید؟ چرا نگذاشتید بعد از انتخابات بدهید تا این عید سیاسی مملکت خراب نشود؟ ما کنشگری شخص شما را نقد کردیم؛ قالیباف اما مانند یک سیاست مدار پخته و کارکشته رفتار کرد؛ به امنیت ملی و همبستگی اهمیت داد و وارد زد و خورد های بچه گانه نشد. این رویکردش جای تقدیر دارد. اگر مقصر است دادگاهی هم هست؛ اگر نیست و چیزی نگفته که باز خود نخواسته به هر دلیلی از حقش دفاع کند. به ما هم ربطی ندارد. ما وامدار هیچکس نیستیم؛ همه انقلابیون را دوست داریم؛ هم شما را اکر انقلابی بمانید و هم قالیباف و دیگر عزیزان را اگر بمانند. خواهش میکنم بیش از این انتحار نکنید؛ از سرنوشت بعضیها که گردنشان از شما به مراتب کلفت تر، و محبوبیتشان چند برابر محبوبیت شما بود درس بگیرید. بخدا مروز زمان شما را لوث خواهد کرد و هرچه شناخت مردم از واقعیت های سیاست های اشتباهتان بیشتر شود از چشم آنها خواهید افتاد. همین الان هم تا حدود زیادی دیر شده، ولی ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است. فردا روز مردم پاسخگویی درباره قیمت دلار را از شما میخواهند؛ درباره رفتارهای هیجانی و احتمالی برخی نمایندگان، شما را سیبل میکنند، طرحی اگر خلاف خواست ملت به صحن ببرند شما باید پاسخگو باشید؛ شما گفته اید تعهد گرفته ایم از نمایندگان؛ اولا چند نماینده را خالص از لیست خودتان به مجلس فرستاده اید؟ ثانیا اگر نماینده ای از دوستان شما به تعهدش عمل نکرد ابزار تنبیهی تان چیست؟ توییت میزنید علیهش؟ چطور متوقفش میکنید؟ یعنی چهار سال باید این شرایط را تحمل کنید و کنیم تا پس از آن علیهش تبلیغ کنید شاید مجددا وارد مجلس نشود؟ تازه آن موقع هم آنقدر ملت را دلسرد کرده اید که اصلاح طلبان به راحتی اکثر کرسی ها را احتمالا میگیرند. صبور باشید برادر! در مجازی به این و آن نپرید؛ آخرت را در نظر بگیرید و قدر سرمایه های مملکت را بدانید. مجلسِ ضعیف دشمن را به مداخله تحریک میکند. مجلس خوبی داشتیم. تایید بی سابقه آقا را داشت. چهره های وزینی روسای قوه بودند و هر کدام در برابر دشمن ابهتی بودند. این ترکیب عالی داشت ما را در منطقه و جهان سرآمد میکرد؛ نفوذمان در خاورمیانه بی نظیر شد. شما اما فقط زدن قالیباف برایتان مهم بود؛ راست و دروغش را باید اثبات کنید؛ اما سیاست یک امر چند وجهی و ترکیبی از تحولات داخلی، منطقه ای و جهانی است. شما فقط به کنار زدن یک نفر فکر کردید؛ امنیت ملی و اقتدار را در نظر نگرفتید. نه تنها برای مجلس که حتی برای قوه قضائیه هم پشیزی ارزش قائل نشدید. متاسفم! 🌐: @amirabadfarahan
هدایت شده از سفره های آسمانی
✳️ در و دیوار با مرحوم کاشی ذکر می گفتند! عظمت و بزرگی خداوند متعال به حدی است که همه موجودات و مخلوقات تسبیح او را می‌گویند و اینکه انسان به عنوان اشرف مخلوقات بتواند دائماً ذکر پروردگار را بگوید و همواره به یاد او باشد، توفیق بزرگی است که نصیب هر کسی نمی‌شود. 💠 آیه: وَإِن مِّن شَىْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ اسراء/44 و موجودی نیست در عالم جز آنکه ذکرش تسبیح و ستایش حضرت اوست 💠حکایت مرحوم آخوند محمد کاشی هر نیمه شب بلند می‌شد و چنان نمازی با سوز و گداز می‌خواند که بدنش به لرزه می‌افتاد به گونه ای که از بیرون حجره صدای لرزش و گریه او احساس می‌شد. روزی پس از پایان درس آخوند کاشی، یکی از شاگردانش به نزد آن استاد والامقام آمد و عرض کرد: آقا! این شیخ چیز عجیبی نقل می‌کند!! این طلبه می‌گوید: دیشب به‌وقت سحر، هنگامی‌که شما در سجده بودید، دیدم از در و دیوار مدرسه صدای ذکر «سبّوح قدوس ربّنا و ربّ الملائکه والرّوح» می‌آید و چون با دقت نگاه کردم، دیدم آقای آخوند کاشی در سجده، این ذکر را می‌گوید. این عارف زاهد در جواب فرمود: این‌که در و دیوار به ذکر من متذکر باشند، امر خارق‌العاده‌ای نیست، مهم آن است که او از کجا محرم این راز گشته است و این اذکار را از در و دیوار شنیده است! 1 📚1. با اقتباس و ویراست از کتاب نماز خوبان https://eitaa.com/sofrhayasemani
هدایت شده از سفره های آسمانی
ما دلمون رو گره می زنیم به همه چیز؛ به این... به اون... وقتی این و اون میلرزه دل ماهم میلرزه، دلمون رو گره بزنیم به خدا که اگه همه عالم لرزید، دل ما نلرزه مثل دل امام حسین، که تو روز عاشورا نلرزید. https://eitaa.com/sofrhayasemani
هدایت شده از سفره های آسمانی
داستان کوتاه "حکایت پادشاه و پیرزن" نقل است که پادشاهی از پادشاهان خواست تا مسجدی در شهر بنا کند و دستور داد تا کسی در ساخت مسجد نه مالی و نه هر چیز دیگری هیچ کمکی نکند... چون میخواست مسجد تماما از دارایی خودش بنا شود بدون کمک دیگران و دیگران را از هر گونه کمک برحذر داشت... شبی از شب ها‌ پادشاه در خواب دید که فرشته‌ای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بجای اسم پادشاه نوشت!! چون پادشاه از خواب پرید، هراسان بیدار شد و سربازانش را فرستاد تا ببینند آیا هنوز اسمش روی سر در مسجد هست؟! سربازان رفتند و چون برگشتند، گفتند: آری اسم شما همچنان بر سر در مسجد است... مقربان پادشاه به او گفتند که این خواب پریشان است.! در شب دوم پادشاه دومرتبه همان خواب را دید... دید که فرشته‌ای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بجای اسم پادشاه نوشت... صبح پادشاه از خواب بیدار شد و سربازانش را فرستاد که مطمئن شوند که هنوز اسمش روی مسجد هست... رفتند و بازگشتند و خبرش دادند که هنوز اسمش بر سر در مسجد هست. پادشاه تعجب کرد و خشمگین شد... تا اینکه شب سوم نیز دوباره همان خواب تکرار شد! پادشاه از خواب بیدار شد و اسم زنی که اسمش را بر سر در مسجد می‌نوشت را از بر کرد، دستور داد تا آن زن را به نزدش بیاورند... "پس آن زن که پیرزنی فرتوت بود حاضر شد" پادشاه از وی پرسید: آیا در ساخت مسجد کمکی کردی؟ گفت: ای پادشاه من زنی پیر و فقیر و کهن سال‌ام و شنیدم که دیگران را از کمک در ساخت بنا نهی می‌کردی، من نافرمانی نکردم... پادشاه گفت تو را به خدا قسم می‌دهم چه کاری برای ساخت بنا کردی؟!! گفت: بخدا سوگند که مطلقا کاری برای ساخت بنا نکردم جز... پادشاه گفت: بله!! جز چه؟ گفت: جز آن روزی که من از کنار مسجد می‌گذشتم، یکی از احشامی ( احشام مثل اسب و قاطری که به ارابه می‌بندند برای بارکشی و...) که چوب و وسایل ساخت بنا را حمل می‌‌کرد را دیدم که با طنابی به زمین بسته شده بود... تشنگی بشدت بر حیوان چیره شده بود و بسبب طنابی که با آن بسته شده بود هر چه سعی می‌کرد خود را به آب برساند نمی‌توانست... برخواستم و سطل را نزدیکتر بردم تا آب بنوشد بخدا سوگند که تنها همین یک کار را انجام دادم... پادشاه گفت : آری!! این کار را برای "رضای خدا" انجام دادی و من مسجدی ساختم تا بگویند که مسجد پادشاه است و خداوند از من قبول نکرد! "پس پادشاه دستور داد که اسم آن پیرزن را بر مسجد بنویسند..." 👈 * از اکنون شروع کن، هر کاری را برای رضای خدا انجام بده پس فرق آن را خواهی یافت.! * https://eitaa.com/sofrhayasemani