هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
پنجشنبه است و ياد درگذشتگان😔
🍃🌷اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌷🍃 🙏
🙏 التماس دعا 🙏
🍃🌷اسم پنجشنبه كه می آيد ناخودآگاه
ياد مسافران بهشتی میافتيم😔
🍃🌷با هدیه ای به زیبایی
فاتحه وصلوات یادی کنیم از آنها
روحشون شادیادشون گرامی😔🌷🙏
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
38.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرائت دسته جمعی حدیث شریف کساء
در ایام فاطمیه به نیت اجابت دعاهامون
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
حدیث کساء_مهدی سلحشور.mp3
5.42M
💕 ظهور نزدیکه ان شاءالله
📚 #حدیث_کسا
🎙با نوای حاج مهدی سلحشور
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
🍁قدیمی ها میگفتند:
🔹لباس مرد، تمیز بودن زن را نشان میدهد.
🔹لباس زن، غیرت مرد را نشان می دهد.
🔹لباس دختر، اخلاق مادر را نشان میدهد و لباس پسر، تربیت مادر را نشان میدهد.
✍رحمت خداوند بر پدر و مادرمان که در تربیت ما نقش داشتەاند. آنها خواندن و نوشتن بلد نبودند، اما در دانش گفتار، تسلّط داشتند.
آنها ادب را نمیخواندند، اما ادب را به ما یاد دادند.آنها قوانین طبیعت و علوم زیستی را مطالعه نکردەاند، اما هنر زندگی را به ما آموختند.آنها یک کتاب دربارۀ روابط مطالعه نکردەاند، اما رفتار و احترام را به ما آموختند.
آنها در دین تحصیل نکردند، اما معنای ایمان را به ما آموختند.آنها کتاب برنامەریزی را نخواندەاند، اما دور اندیشی را به ما آموختند.آنها به ما یاد دادند كه به دیگران، چگونه احترام بگذاریم
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
🔹 تامّل
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند.
دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحبخانه خواند.
خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع، کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار.
صاحب خانه گفت دوباره بخوان!
مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!!
در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم.
❣خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودن با آنها عادت کرده ایم ، مثل سلامتی، مثل نفس کشیدن، مثل دوست داشتن، مثل پدر، مادر، خواهر و برادر، فرزند، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم.
✍ قدر داشته های خود را بدانیم
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
🌹داستان آموزنده🌹
✍برای یکی از شهدا مراسم گرفته بودند. دوستی گفت، با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستاده بودیم. پیرمردی جلو آمد. او را نمیشناختم، پدر شهید بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد. لحظاتی بعد گفت آقا ابراهیم ممنونم، زحمت کشیدی، اما پسرم از دست شما ناراحت است!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود. بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک بود و بعد ادامه داد که : شب گذشته پسرم را در خواب دیدم. میگفت در مدتی که ما گمنام و بینشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات، حضرت زهرا(سلام الله علیها) به ما سر میزد، اما از وقتی پیدا شدم، دیگر چنین خبری نیست. میگویند شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه هستند.
دانههای درشت اشک از گوشه چشمان ابراهیم روان بود. ابراهیم گمشدهاش را پیدا کرده بود؛ گمنامی.
ابراهیم همیشه میگفت خوشگلترین شهادت را میخواهم. اگر جایی بمانی که کسی تو را نشناسد، خودت باشی و مولا هم بالای سرت بیاید و سرت را به دامن بگیرد، این خوشگلترین شهادت است.
سرانجام ابراهیم هادی در 22 بهمن سال 61 پس از پنج روز که در کانال کمیل واقع در فکه مقاومت کرد، در عملیات والفجر مقدماتی، بعد از فرستادن رزمندگان باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او را ندید. او همیشه از خدا میخواست که گمنام بماند؛ چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد.
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
تا که بودیم نبودیم کسی،
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند،
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آئینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که افتاد و شکست
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه ی زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
تا رفت به عزت ببرندش سر دست
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
#آموزنده
📚 داستان کوتاه
دو تا بچه بودن توی شکم مادر، اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟
دومی: آره حتما یه جایی هست که میتونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم.
اولی: امکان نداره، ما با جفت تعذیه میشیم، طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمیرسه، اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تا حالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.
شاید مادرمونم ببینیم، ولی مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمیبینیمش؟
دومی: به نظرم مامان همه جا هست، دور تا دورمونه.
اولی: من مامانو نمیبینم پس وجود نداره.
دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو میشنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس میکنی.
مثل دنيای امروز ما و خدايی كه همين نزديكيست.
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
حقیقت مثل جراحیه
درد داره ولی درمان میکنه
ولی دروغ مثل یه قرص مسکّنه
یه زمان کوتاهی آرومت میکنه
ولی عوارض جانبیش
تا ابد همراهت میمونه ...
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
5ccfdb1f61aeb6066ed8e0d5_24527691.jpg
44.8K
🔴 شبلی و کودکان
شبلی عارف معروف به مسجدی رفت که دو رکعت نماز بخواند. در آن مسجد کودکان درس میخواندند و وقت نان خوردن کودکان بود. دو کودک نزدیک شبلی نشسته بودند؛ یکی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.
در زنبیل پسر ثروتمند پارهای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشک. پسر فقیر از او حلوا میخواست.
آن کودک میگفت: اگر خواهی که پارهای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ کن.
آن بیچاره بانگ سگ کرد و پسر ثروتمند پارهای حلوا بدو میداد. باز دیگر باره بانگ میکرد و پارهای دیگر میگرفت. همچنین بانگ میکرد و حلوا میگرفت.
شبلی در آنان مینگریست و میگریست.
کسی از او پرسید: ای شیخ تو را چه رسیده است که گریان شدهای؟
شبلی گفت: نگاه کنید که طمعکاری به مردم چه رسانَد؟ اگر آن کودک بدان نان تهی قناعت میکرد و طمع از حلوای او برمیداشت، سگ همچون خویشتنی نمیشد.
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکایت پادشاه و اعدام نجار
پادشاه به نجارش گفت:فردا اعدامت میکنم،آن شب نتوانست بخوابد.
همسرش گفت:”مانند هرشب بخواب، پروردگارت یگانه است و درهای گشا یش بسیار ”
کلام همسرش آرامشی بردلش ایجاد کرد و چشمانش سنگین شدوخوابید
صبح صدای پای سربازان را شنید،چهره اش دگرگون شد و با ناامیدی، پشیمانی وافسوس به همسرش نگاه کردکه دریغاباورت کردم بادست لرزان در را باز کرد ودستانش را جلوبرد تا سربازان زنجیرکنند.دو سرباز باتعجب گفتند:
پادشاه مرده و از تو می خواهیم تابوتی برایش بسازی،چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت،همسرش لبخندی زد وگفت:
“مانند هرشب آرام بخواب،زیرا پروردگار یکتا هست و درهای گشایش بسیارند ”
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
📚 داستان کوتاه
بهلول و قیمت پادشاهی هارون
روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده.
بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرعه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟
گفت: صد دینار طلا.
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟
گفت: نصف پادشاهی خود را می دهم.
بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حبس البول مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم.
بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر انوشه:
ما به ازای هر صندلی مسئولیتی،
۷۳ شهید دادیم
یعنی ما به ازای هر صندلی
یک کربلا را پشت سر گذاشتیم ...!
هدایت شده از دلتنگ حسینم و منتظر مهدی( عج)
AUD-20220721-WA0047.mp3
1.13M
🍂🥀🍂
*سوره مبارکه یس*
🏴*هدیه به پیشگاه مقدسه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها