#مصائب_کوفه
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
◾️ گوشهای از حال و روز أسرای آل الله، از زبان یکی از شيعيان کوفی و درسهایی که در این حکایت جانسوز نهفته است...
یکی از شيعيان کوفه چنین نقل میکند:
من یک گناهی را مرتکب شدم که اگر بر من نبخشند، شک ندارم که از اهل آتش هستم و آن این است که:
من در کوفه بودم و خبری از شهادت سیدالشهدا علیه السلام و اسارت اهل و عیالش نداشتم.
همینکه در بازار کوفه نشسته بودم، دیدم روز و شب گویی دارد تغییر میکند و از دیوارهای کوفه مثل خون تازه در حال چکیدن است و آسمان سیاه شده و جهت ها تغییر کرده است. و هر انسانی را که میدیدم گویا صورت و لباسش آغشته به خون است و مردم در حیرت و وحشت شدید به سر میبرند.
🩸پس من در همین حال وحشتناک بودم که صدای تکبیر و تهلیل و صوت های بلندی، همه جا را فرا گرفت. بلند شدم تا ببینم چه َشده است گ؛
و إذاً بِرؤوسٍ مَرفوعةٍ على الرّماح، و نِساء على الجمال مِن غير غِطاء و لا وِطاء،
▪️که ناگهان دیدم سر هایی بر فراز نیزه هاست و زنانی بر روی شتران بی جهاز، بدون پوششی مناسب نشستهاند.
... و رؤوسُهنَّ مُنكّسةٌ حَياءً مِن النّاس
▪️و سرهایشان را از روی حیاء، پایین انداخته بودند.
و بَينهنّ ولدٌ راكبٌ عَلَى جمَلٍ، و هوَ مقيّدٌ مِن تَحتِ بَطنِ النّاقة، و فَخِذاهُ يَشخبان دَماً، و هو مكشوفُ الرّأس عارٍ من الثّياب
▪️ بین این ها، جوانی را دیدم که دست و پایش را از زیر شکم شتر بسته بودند و از دو پایش خون میآمد و بر سرش عمامهای نبود و لباس مناسبی بر تن نداشت.
و بین آن کسانی که سر ها را حمل میکردند، صاحب آن نیزهای که سر روی آن، از بقيه سر ها نورانی تر بود، اشعاری حماسی را میخواند و به خود افتخار میکرد.
سپس آن ملعون ساکت شد و یکی از زنان کاروان به او گفت:
وای بر تو! بگو من قاتل کسی هستم که جبرئیل گهوارهاش را تکان می داد...
وای بر تو! بگو من قاتل محمد مصطفایم.
بگو من، علی مرتضی، فاطمه زهرا، حسن مجتبی، ائمه هدی، ملائکه زمین و آسمان و انبیا را کشتم.
🔹پس نزدیک یکی از آن زنان شدم و از او پرسیدم:این سر ها و این اسیران چه کسانی هستند؟
پس آن زن فریادی بر آورد که گویی صاعقه بود و بند دلم پاره شد؛ آن زن گفت:
آیا از خدا حیا نداری که به ما نظر می کنی؟!
من با صورت زمین خوردم و از هوش رفتم.
🩸وقتی که به هوش آمدم و بلند شدم دیدم که آن ها از من فاصله گرفتهاند. به صورت خودم لطمه زدنم و گفتم: به پرودگار کعبه من هلاک شدم.
به دنبال آن ها دویدم و نزدیک آن زن خودم را رساندم و سرم را از روی حیا پایین انداختم و گریه میکردم و او هم مشغول گریه بود و من جرأت نداشتم باز سوالم را تکرار کنم.
🔹آن بانو توجهی به من کردند و فرمودند:
ای مرد! چرا گریه می کنی؟ گفتم:بر شما و بر آنچه که بر سر شما آمده می گریم.
ای سیّده من! به من خبر میدهید که شما کیستید؟ و این سر ها سر چه کسانی است؟
چرا که در هیبت و جلال کسی را همانند شما ندیدم و قلبم با دیدن شما دارد متلاشی می شود و اشکانم امانم را بریده است. اما شما را نمیشناسم که چه کسانی هستید؟
فنَكَسَت رأسَها حياءً منّي و قالت: أنا زينب بنت عليّ بن أبي طالب عليه السّلام،
▪️پس آن بانو سرش را از روی حیا پایین انداخت و فرمود:
من زینب دختر علی بن ابی طالب علیهالسلام هستم.
و این اسیران دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله و دختران امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام هستند.
و این سر نورانی که جلوی همه سر هاست سر برادرم حسین است که خودش، اولادش، اولاد برادرش و اصحابش را در زمین کربلا ذبح کردند که این سر ها، سر آنهاست. و این جوانی که دست و پایش بسته شده، علی بن الحسین علیهما السلام، امام بعد از پدرش است.
فلمّا سمعتُ كلامَها ضربتُ رأسي بِحَجَرٍ حتّى كسرتُه و مزّقتُ ثيابي و لَطمتُ وجهي
▪️تا این کلام را من شنیدم، با سنگی بر سرم زدم و سرم شکست وگریبان دریدم و بر صورتم لطمه زدم
گفتم: ای سیده من! خدا کور کند چشمی را که از روی خیانت به شما نظر میکند. من از دوستان و شیعیان شما هستم و برایم سخت است آنچه که به شما رسیده است. پس چقدر غم و غصه ام برای شما طولانی می شود؟!
پس آن بانو فرمود:
اگر از دوست داران ما هستی چرا به یاری ما نیامدی؟ گفتم:
يا سيّدتي سوءُ حَظّي أَخّرَني عَن نُصرتِكم.
🔹ای سیده من! خوش گذرانی های بد من، مرا از یاری شما بازداشت...
📚 الدّمعة السّاكبة،ج۵ ص۴۵
#اسارت
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#امام_سجاد_علیه_السلام
◾ شهادت مظلومانه حضرت محسن بن الحسين «عليهماالسلام» در نزدیکی شهر دمشق ...
در نقلها آمده است:
در نزدیکی دمشق، كوهى بود كه «جوشن» (برخی نام آن کوه را «حرّان» هم گفتهاند) نام داشت و از آنجا ، مِس به عمل مىآمد و چند تن به مس گدازى مشغول بودند.
🩸 وقتیکه أسرای آل الله، به پاى آن كوه رسيدند، تابش آفتاب سخت گرم بود. از اين رو آن روز را خيمه برپاى كردند و لشکریان یزید لعین در خيمهها استراحت کردند و اسراء را در آن آفتاب گرم با شكم گرسنه و جگر تشنه در گوشهای نشاندند.
🩸امام زين العابدين عليهالسلام از شدت گرما، خود را به سايه خيمه «حصين بن نُمير» ملعون رساند. آن ملعون از خيمه بيرون آمد و آن حضرت را با تازيانه زد و از زیر سایه خیمه دور کرد و اطفال اهل بيت علیهمالسلام از سوز عطش فرياد برآوردند.
🩸حضرت زينب کبری سلاماللّهعلیها، يكى را نزد مِسگدازها فرستاد تا مقدارى آب و نان از آنان بگیرد و بياورد. آن جماعت براى خوشنودى لشکریان یزید لعین اجابت نكردند.
وَ كانَتْ زَوجةُ الحُسَينِ علیهالسلام حامِلًا بِوَلَدٍ إسمُهُ مُحسن و أسقَطَت هناك
▪️یکی از همسران امام حسین علیهالسلام باردار به پسری بود که اسم او را «محسن» نهاده بود که در اثر گرما و شدت گرسنگی و تشنگی در این منزل، آن جنین مظلوم سقط شد.
🩸حضرت زینب علیهاالسلام وقتی که این حال را دید، رو به آسمان نمود و فرمود:
«از چه بر چنين مردمی بلا نازل نمى شود؟ »
در همان ساعت برقى از آسمان زد و آن جماعتی را که در آن معدن مشغول به کار بودند را سوخت و از آن زمان تاكنون، هر كس در آن معدن كار كند، سودى نبرد.
و در قبله آن كوه، زيارتگاهى معروف به «مشهدالسقط» و یا «مشهدالدّكة» است و نام آن سقط مظلوم، محسن بن الحسين علیهماالسلام است.
📚 ناسخ التّواريخ حضرت زينب كبرى عليهاالسلام، ج۲ ص۵۳۴
📚معالي السّبطين، ج۲ ص۱۳۴
📚وسيلة الدّارين، ص۳۷۴
📚قمقام زخّار ج۲ص۵۴۹
🔹 مرحوم شیخ عباس قمی در «نفسالمهموم» مینویسد:
سيف الدوله كسى است كه "مشهد الدكّه" را در بيرون شهر حلب ساخته است؛ زيرا او در يكى از گردشگاه هاى خود در حلب، شبانه نورى در آن مشاهده كرده و صبح سوار شده و به آن جا رفته و دستور داد که آن جا را حفر كردند وسنگى بيرون آمده كه بر آن نوشته شده بود:
«هذا المُحسن بن حُسين بن علىّ بن ابيطالب»
▪️این قبر محسن پسر حسین بن علی علیهمالسلام است.
🩸 سيف الدوله علويان را جمع كرده و درباره آن از آنها پرسيده؛ يكى از آنها گفته است كه در دوران يزيد چون اسيران اهلبيت علیهمالسلام را به حلب آوردند، يكى از همسران امام حسين عليهالسلام اين پسر را سقط كرد.
📚 نفس المهموم، ص۳۵۰