⛔️ صد در صد واقعی‼️
✍ #محمدصادق_سلطانزاده
🔻یکسالی است در یک گروه جهادی مردمی به نام نفس (نجات فرزندان سقط) مستقر در بی بی شطیطه نیشابور فقط به عنوان یک عضو بسیاااااار کوچک ، مفتخر به نوکری هستم . مرکزی که به لطف الهی و مدد مجاهدان گمنام این مرکز تا کنون از سقط قریب به ۳۰۰ نفر جلوگیری کرده اند.
🔹اما امروز که در بقعه جلسه ای با نماینده منتخب نیشابور جناب مهندس رستمی داشتم . یکی از مدیران مرکز سرکار خانم امینی از ماماهای متعهد و دلسوز و از مدیران نفس ماجرایی از انصراف یک بانو از سقط مطرح کرد که حیفم آمد به قلم سرکارخانم مردانی با شما به اشتراک نذارم:
👇👇👇
#ماجرا:
🔻زندگیم از همه چیز به هیچ رسید. بهترین خانه؛ بهترین مغازه و بهترین ماشین ! زندگی که ناگهان تبدیل شد به یک زندگی جمع و جور و کوچک، در پارکینگی محقر!
هر طور بود فرزندانم را به این زندگی راضی کردم. حالا با مادر شوهرم در یک خانه بودیم!
مادر شوهری که تمام ناراحتیش از شکست مالی فرزندش در زندگی را ،بر سر من خراب میکرد و حتی مشکل اعتیاد خانمان سوز همسرم را هم از چشم من میدید. نمیدانم ! شاید هم مقصّر بودم، امّا خودم خبر ندارم! شاید طمع بیش از حد به مال و ثروت و بیتوجّهی به حلال و حرام، باعث این اعتیاد خانمان سوز گشته بود!😔
هنوز تازه داشتم به این زندگی جدید خو می گرفتم وبا کمبودها و نداریها میساختم که تغییر حالت را در خودم احساس کردم . اوّل جدّی نگرفتم ؛ امّا خیلی نگذشت که فهمیدم دارم دوباره مادر میشوم ! با تعجّب و نگرانی دستم را روی شکمم گذاشتم .وای! نه! چه طور باید به همسرم بگویم و با این وضعیت کنار بیایم؟ در حالی که برای خرج اکنونِ خود نیز وابسته به خانواده ی شوهرم هستیم😔
بالاخره با تمام جراتی که درخودسراغ داشتم ،ماجرا را برای همسرم شرح دادم. صدای داد و بیداد او، گوش فلک را کر کرد. خانواده ی شوهرم هم متوجّه ماجرا شدند و جواب به جای خوشحالی و شادمانی یک کلمه بود : سقط !فقط سقط!
🔹تمام شب ،همان طور که دستم بر روی شکمم بود، اشک ریختم.
چگونه میتوانستم انسانی را که خدا به او جان بخشیده بود از بین ببرم ؟ چگونه میتوانستم دستان کوچکش را از پیکرم جدا کنم؟😱
بالاخره با اصرار خانواده ی همسرم برای سقط مراجعه کردیم. وصف مرکز نفس را شنیده بودم .به دفتر آنها در بقعه ی مبارکه ی بانو بی بی شطیطه وارد شدم و تصمیمم را برای سقط جنین اعلام کردم . آن ها برایم از قتل گفتند 😱 قتل انسانی که شاید بسیار کوچک باشد؛ امّا انسان کاملی است که به اذن خداوند مستحق زندگی کردن شناخته شده. نه من و نه هیچ کس دیگر، حقّ از بین بردن او را نداریم. امّاشوهرم فقط سقط را راه حل نهایی میدانست.😔
اعتراف کنم مدّتها بود نماز نخوانده بودم .خدا را فراموش کرده بودم ولی قبل از برگشتن به خانه به سمت حرم بیبی شطیطه رفتم و با خدای خود راز و نیاز کردم. بعد از مدّتها ۲ رکعت نماز به جای آوردم و از خدا خواستم به من کمکم کند😔
کمی سبک شده بودم. ماما به من گفت که میتوانم تا فردا بیشتر فکر کنم و اگر تصمیمم برای سقط جدّی بود دوباره مراجعه کنم.
به خانه رفتم و اندوهگین و خسته خوابیدم.
در خواب دیدم از بقعه بانو بی بی شطیطه بانویی با صورتی نورانی و لباسی سبز و زیبا خارج شد و به سمت من آمد !مرا مخاطب قرار داد و گفت: چرا به حرف اینها گوش نمیکنی؟! اینها به تو کمک میکنند. نگران نباش! خاطرت جمع باشد. تنهایت نمیگذارند.
از خواب پریدم. با حیرت به خوابی که دیده بودم اندیشیدم . آیا حقیقت داشت؟!
خیلی جدّی نگرفتم . من اهل رویای صادقه نبودم!
مدّتی گذشت. دوباره به خواب رفتم و دوباره همان خواب تکرار شد !
وقتی بلند شدم،دانههای درشت عرق، روی بدنم نشسته بود. نفسم به شماره افتاده بود. همه چیز بسیار واقعی بود. بله! بانو بی بی شطیطه برای نجات فرزند من دست به کار شده بود!
بی بی هم همکار گروه نفس بود!
تصمیم خود را گرفتم. باید برایش مادری میکردم. باید نگهش میداشتم. هر چه قدر سخت! گرچه با فقر ! گرچه با درد و رنج!
او هدیه ی خداوند بود که در این موقعیت به ما داده شده بود. من باید قدر این هدیه را میدانستم. باید او را به دنیا میآوردم.دیگرهیچ نیرویی نمیتوانست مرا وادار به از دست دادن او کند.سقط ممنوع!
به مرکز نفس اطلاع دادم.کمکهای آنهارا پذیرفتم.حالا هر روز رشد فرزند دلبندم را احساس میکنم. لحظهای از یاد خدا غافل نیستم. از خدا متشکرم که چنین هدیه ی ارزشمندی به من داده است. از بیبی شطیطه و مرکز نفس که باعث شدند قاتل فرزندم نباشم ،متشکرم ! حالا من تمام وجودم محبت است. مادری هستم پر از عشق فرزندم❤️❤️
شماره تماس مشاوره مرکز نفس
📞 09373226267
📞 09022336267
گروه نفس👇
🟢 eitaa.com/joinchat/2885943482C03a45b2927
🌸 #عمار۱۱۰: کانال برادر #سلطانزاده
🟢 ـــــــــــ❅🌿🌿🌿❅ــــــــــــــ
🔻 پاتوق #نخبگانی در ایتا👇
🆔 |➺ @ammar110