eitaa logo
این عمار؟ این مالک؟
66 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
3هزار ویدیو
19 فایل
جایی برای بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از منتظران ظهور
✳️منتظران ظهور 🔴اگر تعداد اصحابم به 313نفر می رسید...(تشرف شیخ علی خدمت آقا امام زمان عج) ✍🏻قسمت آخر ✅مرد قصاب، اطاعت نموده و به بالای پشت بام رفت و حضرت او را امر فرمود که یکی از آن دو بزغاله را نزدیک ناودان آن بام برده سر ببرد، بنحوی که تمام خون آن از آن ناودان در میان صحن خانه ریخته شود. قصاب به فرموده آن بزرگوار عمل نمود. ♨️آن چهل نفر با دیدن خون های سرازیر شده از ناودان همگی با خود گفتند: قطعا حضرت سر قصاب را بریده و این خون نیز متعلق به قصاب است. 🔆 لحظاتی دیگر گذشت. ناگهان صدای دیگری از پشت بام به گوش رسید که این بار شیخ علی (صاحب خانه) را به پشت بام فرا می خواند. شیخ علی نیز اطاعت امر نمود. و زمانی که به پشت بام رفت، قصاب را دید که در سلامتی کامل در محضر امام ایستاده بود! ♻️سپس به امر حضرت، مرد قصاب بزغاله دیگر را پای ناودان آورده و مثل همان بزغاله اول ذبح نمود. این بار نیز خون، به حیاط خانه ریخته و موجب تردید بیشتر حاضرین گردید. 💠همگی گمان کردند که آن حضرت این بار سر شیخ علی را بریده و این خون متعلق به شیخ است. پس با خود گفتند عن قریب است که به امر حضرت (علیه السلام) نوبت به ما برسد که به پشت بام رفته و ... لذا درب حیاط را گشوده و همگی فرار را بر قرار ترجیح دادند.. 🌹سپس حضرت خطاب به شیخ فرمود: هم اکنون به حیاط برو و همگی را به پشت بام دعوت کن تا با من دیدار کنند. اما وقتی شیخ به صحن حیاط آمد، حتی احدی از آن چهل مرد را در خانه ندید. پس مجددا به پشت بام رفت و فرار آن جماعت را خدمت امام عرضه داشت. 🌸حضرت فرمود: ای شیخ، دیگر عتاب و خطاب ها را رها کن. آیا این همان شهر حله نبود که می گفتی بیش از هزار مخلص در آن وجود دارد؟! سرزمین ها و شهرهای دیگر را هم به همین امر قیاس کن. این را فرمود و از نظرشان پنهان گردید. 🍃جناب شیخ رجبعلی خیاط (ره) فرمود:«اغلب مردم اظهار می کنند که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را از خویشتن نیز بیشتر دوست دارند، حال آنکه اینگونه نیست؛ زیرا اگر او را از خود بیشتر دوست داشته باشیم، باید برای او کار کنیم؛ نه برای خود. 🙏همه دعا کنید که خداوند موانع ظهور آن حضرت را بر طرف کند و دل شما را با آن وجود مبارک یکی کند!» 📗 برگرفته از بخش مهدویت تبیان 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور ⭕️ 💠عمو صلواتی (قسمت اول) 🔹آن روز حال خوشی نداشتم. از خانه زدم بیرون. سوار ماشین شدم و بی‌هدف رانندگی کردم. گرفته بودم و اخمهایم تو هم بود. رادیوی ماشین را روشن کردم تا کمی حواسم پرت شود. « اگر گرفتاری برایت پیش آمد برای امام زمانت بیشتر خدمتگزاری کن! که خواجه خود هنر بنده‌پروری داند» این اولین جمله‌ای بود که از رادیو شنیدم! رفتم تو فکر، آن قدر که بقیه‌ی حرفهای سخنران را نشنیدم! 🔹مدام این جمله را تو دلم تکرار می‌کردم و از شما چه پنهان نم اشکی هم گوشه‌ی چشمهایم نشسته بود. با دلی پُر، شروع کردم با امام زمانم نجوا کردن و گفتم: آقا یک کاری سر راهم بگذار که خدمت کوچکی برای شما انجام دهم! 🔹ناگهان جمعیتی از دانش آموزانی را دیدم که کنار خیابان با دست جلوی ماشین‌ها را می‌گرفتند و التماس می‌کردند که عمو عمو ما را هم تا بالا ببر!اما هیچ راننده‌ای به آن‌ها توجه نمی‌کرد. باران می‌بارید و با اشتیاق تمام، توقف کردم. 🔹آن‌ها با هیجان و انرژی زیاد سوار ماشین و به عبارتی روی کول هم سوار شدند و یک به یک با خوشحالی سلام کردند و من هم پاسخشان دادم، به محض این که همه مستقر شدند، گفتم: برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام صلوات! همگی با هم با صدای بلند و با شوری عجیب صلوات فرستادند و عجل فرجهم را که بلندتر از صلوات گفتند، یادم آمد که همین چند ثانیه‌ی پیش بود که از امام زمانم درخواست یک کار و خدمتی را کرده بودم! و یادم رفته بود غمگینی و دلتنگی چند دقیقه‌ی قبلم را! 🔹آن قدر انرژی گرفته بودم که فرصت بارش باران را غنیمت شمردم و گفتم:بچه‌ها کی می‌دونه چه وقت‌هایی به استجابت دعا نزدیک‌تر هستیم؟هر یک چیزی گفتند و من هم اضافه کردم یکی از زمان‌های مناسب برای استجابت دعا، وقت نزول باران است. حالا اگر موافقید، تا قبل از این که به مدرسه برسیم، دعای سلامتی امام زمانمان را با هم در این لحظه‌ی بارش رحمت الهی زمزمه کنیم؟ 🔹همه با هم فریاد زدند “بعله ” و به ریتمی خاص که در مدرسه یاد گرفته بودند شروع کردند به خواندن دعای «اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن ….» و دوباره انتهای دعا را با یک صلوات بلند، مزین کردند.  🔰ادامه دارد... 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/957415748C102291c70b
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور ⭕️ 💠 عمو صلواتی (قسمت دوم) 🔹حالا رسیده بودیم به مدرسه و بچه‌ها یکی یکی تشکر کنان با گفتن؛ عمو ممنون! عمو خدا خیرت بده! رفتند... به سمت خانه که می‌آمدم حس غریبی درونم موج می‌زد! 🔹احساسی شیرین داشتم و با خودم امروز و خاطره‌هایش را مرور کردم، خاطراتی که ابتدایش غمگینی مطلق بود و انتهایش شور و هیجانی غیر قابل وصف! تصمیمی عجیب گرفتم، فردا هم می‌آیم و دوباره با این بچه‌ها می‌رویم تا مدرسه و ….. و این خدمتگزاری را تا آخر سال ادامه خواهم داد. این کار خیلی خوب بود برای بچه‌هایی که احتمالا توان مالی بالایی نداشتند تا از وجود سرویس مدرسه بهره ببرند! و برای من که راه خدمتگزاری جدیدی یافته بودم و البته از همه مهمتر برای دل نازنین علیه السلام که تعدادی از فرزندانش از گزند و آسیب‌های اجتماعی و حوادث دور می‌شدند. فردا و فرداهای بعد این کار تکرار شد و دوستی من با بچه‌ها تبدیل شد به یک کلاس تربیتی و آموزشی بیست دقیقه‌ای درون ماشین! و ارتباطی قوی با خانواده‌هایشان. 🔹در این فاصله، بچه‌ها به مرور زمان با ائمه علیهم السلام و تعالیمشان بیشتر و بیشتر آشنا شدند و من هم شده بودم یک معلم مهربان! یک عموی دوست داشتنی! 🔹خانواده‌ی بچه ها از نذر من خبر دار شده بودند و گاهی با چند دانه شکلات و گاه با شیرینی و گاه با هدایایی ریز و کوچک، مراتب قدردانی شان را ابراز می‌کردند واز این که بچه‌ها و اولیا و مسئولین مدرسه پشت سر و پیش رو برایش دعایم می‌کردند و اسمم را گذاشته بودند “عمو صلواتی” به خودم می‌بالیدم! 🔹امروز که چند سال از نذر من می‌گذرد، من همان عمو صلواتی مهربانی هستم که دانش آموزان زیادی را با امام زمانشان آشنا نموده و افتخار می‌کنم به این مدال نوکری که ایشان مرحمت فرموده! و هر وقت بچه‌ها و اولیای خانه و مدرسه مرا می‌بینند برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام صلوات می‌فرستند و چه سعادتی از این بالاتر که آدم، دیگران را به یاد امام زمان علیه السلام بیندازد. 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
✳️منتظران ظهور (قسمت دوم) صبح همان چهارشنبه چهلم عریضه ای نوشتم و به چاهی که در آنجا بود انداختم و به حسین بن روح عرض کردم: سلام و عریضه مرا خدمت آقا امام زمان روحی فداه برسان. از مسجد جمکران بیرون آمدم و به طرف قم روانه شدم به زیارت قبر حضرت معصومه سلام الله عليها رفتم و به تهران برگشتم. فردای آنروز بعدازظهر پنجشنبه تصمیم گرفتم به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام بروم و در ضمن مسافر هم سوار کنم که برای اهل و عیالم چیزی تهیه کنم. از میدان اعدام صدمتری دور شدم که یکدفعه چشمم به شخصی کنار خیابان افتاد به طرف من اشاره کرد و با اشاره او ماشین بدون ترمز کردن ایستاد! درب ماشین را باز کرد و وارد ماشین شد. شخصی بود در سن چهل سال و تسبیحی در دست و لباس بلندی پوشیده بود فرمود: کجا می روی؟ عرض کردم: حضرت عبدالعظیم. فرمود: منهم به آن طرف می آیم. حرکت کردیم مسافر تازه وارد به من فرمود: خیلی پریشان و ناراحتی! گفتم: ای آقا گرفتاری و ناراحتی من به اندازه ای است که دیگر از این دنیا سیر شده‌ام. فرمود: در صورتت می خوانم. گفتم: گرفتاری من یکی دو تا نیست ورشکستگی، طلبکارها، چکهایی دست افراد دارم که پولش را داده‌ام اما چکهای خود را نگرفته‌ام و آنها چکهای مرا به اجرا گذاشته‌اند و خلاصه مأمورین در تعقیب من هستند و در حالی که گناهکار نیستم آبرویم دارد می ریزد، نمی دانم چه کنم؟ فرمود: هیچ غصه نخور و ناراحت نباش تمام کارهایت روبراه می شود ان شاءالله. سپس ایشان دست در جیب خود نمودند و... ادامه دارد. 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼‍ منتظران ظهور 🔴!! از جمله توصیه ها و سفارشات مۆکد حضرت ولی عصر(عج) همانا اهتمام به خواندن نماز در اول وقت آن است که در دیدارها و تشرفات افراد مختلف به محضر ایشان مورد تأکید قرار گرفته است. از جمله حضرت (عج) فرمودند: "ملعون است ملعون است کسی که نماز صبحش را تأخیر بیندازد تا زمانی که ستارگان محو شوند و ملعون است ملعون است کسی که نماز مغربش را تأخیر بیندازد تا زمانی که ستارگان آسمان پدیدار شوند. " لعن و دوری از رحمت الهی بنابر فرمایش نورانی حضرت امام زمان(عج) به کسی است که نماز صبح و مغرب خود را تأخیر بیندازد که از این فرمایش می توان نتیجه گرفت در مورد نماز ظهر و عصر و عشاء ن آن نیز همین طور خواهد بود که تأخیر آنها از اول وقت سبب دوری از رحمت الهی برای انسان می شود. 🔸رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: هر بنده ای که به حفظ اوقات نماز و طلوع و غروب و زوال خورشید توجه داشته باشد من برایش راحتی مرگ و دور شدن هم و غم و حزن ها و نجات از آتش را ضمانت می کنم. 🔹برکات نماز اول وقت شاید در این مجال کوتاه نگنجد اما می توان به راحتی از انبوه و بسیاری روایات اسلامی در این زمینه دانست که نماز اول وقت مورد تأکید ویژه ی همه ی اولیای دین و نیز امام عصر(عج) است. 🔶تعهد به امام عصر (عج)! 🔸براساس اهمیت و نیز تأکید برنماز اول وقت، سزاوار است هر منتظر واقعی خود را ملزم نماید این فرضیه الهی را در اول وقت آن بجای آورد و شاید بتواند در این زمینه به امام زمان خویش تعهد و ضمانت دهد! کاری که برخی از افراد در شرایطی خاص بدان روی آورده اند! 🔷جوانی که بسیار به نماز اول وقت اهتمام داشت نقل می کرد که من در یکی از کشورهای اروپایی برای ادامه تحصیلاتم درس می خواندم. چند سالی بود که آنجا بودم محل سکونتم در بخش کوچکی بود و فاصله آن تا شهری که دانشگاه در آنجا بود زیاد بود. اکثر اوقات با ماشین این مسیر را طی می کردم پس از سالها رنج و سختی و تحمل غربت آماده بودم برای آخرین امتحان که امتحان سرنوشت ساز و مهمی بود سوار اتوبوس شدم و پس از چند دقیقه اتوبوس راه افتاد نیمی از راه را آمده بودم که یکباره اتوبوس خاموش شد. راننده پایین رفت، کاپوت ماشین را بالا زد مقداری موتور را نگاه کرد و دستکاری نمود، استارت زد، ماشین روشن نشد. دوباره و چند بار همین کار را کرد فایده نداشت! طولانی شد. چیزی دیگر به زمان امتحان نمانده بود وسیله ی نقلیه ی دیگری هم از جاده عبور نمی کرد نمی دانستم چه کنم. در اضطراب و ناامیدی به سر می بردم. تا شهر هم راه زیادی بود. نمی شد پیاده بروم. با خود فکر می کردم که همه ی تلاشهای چند ساله ام ازبین می رود و خیلی نگران بودم. یک باره جرقه ای در مغزم زد که ما وقتی در ایران بودیم در دعای ندبه، متوسل به امام زمان (عج) می شدیم و وقتی کارها به بن بست می رسید از او کمک و یاری می خواستیم این بود که دلم شکست و اشکم جاری شد. گفتم یا بقیة الله، اگر امروز کمک کنید و کارم را درست نمایید تعهد می کنم که تا آخر عمرم نمازم را همیشه اول وقت بخوانم! پس از چند دقیقه یک آقایی از آن دورها آمد و بعد رو به راننده کرده و فرمود: چطور شده؟ ( با زبان خود آنها حرف می زدند) راننده گفت: نمی دانم هر کاری می کنم روشن نمی شود. ایشان مقداری ماشین را دستکاری کرده و کاپوت را بستند و فرمودند: برو استارت بزن راننده استارت زد و ماشین روشن شد! همه سوار ماشین شدند همین که اتوبوس خواست راه بیفتد آن آقا بالا آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: تعهدی را که به ما دادی یادت نرود، نماز اول وقت. و بعد پیاده شدند و رفتند و من ایشان را ندیدم. (به نقل از کتاب داستانهای نماز) 💠تعهد به امام زمان (عج) بدهیم! بنابراین شایسته است که هر منتظر واقعی و شیعه ی حقیقی مولای غائب از نظر، بکوشد که در انجام فرائض دینی به خصوص نماز اول وقت موفق شود و در این مسیر به ولی عصر و امام زمان خود تعهد دهد که از انجام فرائض خویش تخطی نکند و کوتاهی ننماید که امام همچون پدری مهربان برای امت است. 📚منابع و مأخذ: 1-اصول کافی، شیخ کلینی (ره) 2-بحارالانوار، علامه مجلسی (ره) ج ۵٢و۵٣ 3- داستانهای نماز 4-الاحتجاج شیخ صدوقی 5-غیبت شیخ طوسی 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
✳️منتظران ظهور 🔴داستان تشرف آیت الله سیّد شهاب‌الدین مرعشی نجفی(ره) در سرداب مقدس خدمت حضرت صاحب الزمان(عج) 🌺حضرت آیت الله مرعشی نجفی(ره): 🍃شب به نیمه رسیده بود و خواب به چشمانم نمی‌آمد و درگیر فکر و خیال شده بودم. با خود گفتم: «شب جمعه شایسته است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. با آن که کمی خطرناک است و امکان دارد از ناحیه کسانی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(ص) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. هر چند که بهتر است با چند نفر از همراهان به آنجا بروم ولی این موقع شب شایسته نیست باعث اذیت دوستانم بشوم و اگر تنها بروم بهتر امکان درد و دل با آقا را دارم.» با این افکار از جایم برخاستم، وضو گرفتم و به آهستگی از حجره خارج شدم. شمع نیم سوخته‌ای که به روی طاقچه راهرو بود را در جیب گذاشتم و به سمت سرداب مقدس راه افتادم. همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری را در سرتاسر مسیر احساس می‌کردم. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظه‌ای ایستادم و درنگی نمودم. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم و پا به داخل گذاشتم و با احتیاط از پله‌ها پایین رفتم. انعکاس صدای پایم، مرا کمی به وحشت انداخت. به کف سرداب که رسیدم شمع را روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. بعد از مدت کمی صدای پای شخصی را شنیدم که از پله‌ها پایین می‌آمد. صدای پاهایش درون سرداب می‌پیچید و فضای ترسناکی ایجاد می‌کرد. خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پله‌ها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و درشت هیکلی را دیدم که خنجری در دست داشت و از پله‌ها پایین می‌آمد و می‌خندید؛ برق چشمان و دندان‌ها و خنجرش، ترس مرا چند برابر کرد و ضربان قلبم را بالا برد. دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود می‌دیدم. احساس می‌کردم لب‌ها و گلویم خشک شده‌اند؛ عرق سردی بر پیشانی‌ام نشسته بود و نمی‌دانستم چکار کنم. پای مرد خنجر به دست که به کف سرداب رسید،‌ نعره زنان به سوی من حمله کرد و در همان لحظه شمع را خاموش کردم و پا به فرار گذاشتم. آن مرد نیز در تاریکی سرداب به دنبال من دوید و گوشه عبای من را گرفت و با قدرت به سوی خود کشاند. در آن لحظه به امام زمان (عج) توسل نمودم و بلند فریاد زدم:  «یا امام زمان!». صدایم درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد که در همان لحظه مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم فریاد زد: «رهایش کن» و بلافاصله مرد عرب قوی هیکل، بی‌هوش بر زمین افتاد و من نیز که تمام توانم را از دست داده بودم دچار ضعف شدم. در حالی که می‌لرزیدم به زانو درآمدم و به روی زمین افتادم. کمی بعد احساس کردم فردی مرا صدا می‌زند. چشمانم را که باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم به زانو مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بی‌هوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم. مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت که‌ هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بود. در حالی که سر به زانوی آن مرد داشتم به من گفت: «خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید می‌کند ‌تنها به اینجا بیایی، بهتر است بیشتر احتیاط کنی. اگر تعدادی از شیعیان حداقل روزی دوبار به حرم عسکریین مشرف شوند باعث می‌شود که همه شیعیان با آرامش و امنیت بیشتری بتوانند به زیارت بیایند.» سپس در مورد کتاب «ریاض العلماء» میرزا عبدالله افندی گفت: «ای کاش این کتاب ارزشمند پیدا شود و در اختیار اهل علم و دیگر مردم قرار گیرد.» حرف‌هایش که به اینجا رسید، یک لحظه در فکر فرو رفتم که چگونه ممکن است فردی به یک‌باره در این سرداب تاریک ظاهر شود و نام مرا بداند و حتی چطور ممکن است که فردی بادیه نشین، میرزا عبدالله افندی و کتابش را بشناسد؟ و چطور توانست با یک نهیب، آن مرد قوی هیکل را آنگونه نقش بر زمین کند؟. هنوز در این افکار غوطه‌ور بودم که ناگهان متوجه شدم از آن مرد مهربان خبری نیست. به خود آمدم و فریاد زدم: «ای وای، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجت بن الحسن المهدی(عج) بوده و ساعاتی نیز با او حرف زده‌ام اما او را نشناخته‌ام. غم عالم بر دلم نشست، با دیده‌ای اشکبار، از سرداب به قصد زیارت حرم عسکریین خارج ‌شدم تا بلکه یار را در آن‌جا بجویم در حالی که هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بی‌هوش در کف سرداب افتاده بود. 📚کتاب تشرفات مرعشیه،تألیف حسین صبور 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور 💢تشـــــــرفـــــــــــات ‍ 🌾 امام زمان عج فرمودند:بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور ☘سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سحرگاه شب نیمه شعبان، مسجد جمکران ، قدرت الله در مسجد مشغول راز و نیاز بود، آن سالها مسجد اصلا وضعیت مناسبی نداشت ،مسجدی کوچک در حاشیه ی بیابان های قم، بدون هیچ امکانات، عده انگشت شماری در مسجد بودند، ساعت از نیمه های شب گذشته بود ، خادم مسجد همه را بیرون کرد، به آقای لطیفی گفت میخواهم دربِ مسجد را ببندم، بفرمایید، خواهش کرد از خادم، "اجازه بده امشب را تا صبح اینجا بمانم ، دعایت میکنم ، این هم شیرینی تو"، مقداری پول به خادم داد تا اجازه بدهد در مسجد بماند، همه رفته بودند، او ماند و مسجد، ساعت حدود سه نیمه شب 🌟 در حال دعا و نیایش بود، سنگینی دستی را روی شانه اش احساس کرد، "بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور، شبستانی بساز و آبرومندش کن، عنایت خداوند با شماست و ما نیز کمک میکنیم" آقایش بود، نقشه ای به او داد و فرمودند:"این نقشه را بعدا از شما میگیریم" یک طرف نقشه طرح فعلی مسجد بود و طرف دیگر اسما مبارکه ی الهی ☀️آفتاب طلوع کرده بود، هنوز حیرت زده بود ، قبل از این هم دیده بود مولایش را اما باز هم قلبش تند تند میزد، فکر و ذکرش شد ساخت مسجد جمکران ، کلنگ مسجد را زدند، معماری را طبق همان نقشه ای که حضرت آقا داده بودند طراحی کردند، برای ساخت و ساز مسجد چک شخصی خودش را هم میداد، گاهی حسابش را نمیتوانست پر کند، میگفت روز وصول چک شخص ناشناسی مبلغ چک را به حسابش میریخت و چک پاس میشد، آقا بود که کمکش میکرد، قبلا قولش را داده بود که کمک میکنیم ، این خانواده سرشان برود قولشان نمیرود ، مثل حسین بن علی جدش، سرش رفت ، قولش نه... ☘ باید چاه عمیق حفر میکردند برای تامین آب مسجد،با یک شرکت حفاری قرارداد بستند، محل چاه را تعیین کردند، شب جمعه ای در مسجد مشغول نماز بود، بعد از نماز آیت الله سید حسین قاضی آمد کنارش نشست، احوالپرسی کرد:"دو نفر از طرف آقا بیرون منتظرتان هستند ، دستوری از حضرت آورده اند، آمد بیرون،آن دو بزرگوار را دید،" آقا فرمودند: این نقطه برای حفر چاه مناسب نیست،و در آینده داخل مسجد قرار میگیرد. پرسید پس کجا چاه را حفر کنیم ؟با دست نقطه حفر چاه را نشان دادند، آنطرف،آنجا 🌿شرکت حفاری زیر بار نمیرفت ، آقای لطیفی نمیخواست بگوید چه کسی سفارش کرده ، خیلی کلنجار رفتند، گفت "هزینه چاه با من اگر آب نیامد ضررش را شخصا میدهم" ،چک بیعانه را داد ، چاه را کندند، همانجایی که آقای لطیفی گفت، کارشناسان حفاری دهانشان باز مانده بود ، به آقای لطیفی اصرار کردند که بگوید نقطه یابی کار کیست؟ 🌹گفت: صاحب مسجد، مولایمان حجه بن الحسن ارواحنافداه نام مبارک حضرت را که برده بود زانوهایشان لرزید کارشناسان ،اشکشان جاری شد، باقی مبلغ حفر چاه را بخشیدند... ✨دلم برای کسی می تپد بیا ای دوست بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم 📙 برداشتی آزاد از تشرفات قدرت الله لطیفی 🍃🌹🌸🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور ✨﷽✨ ✅رضایت مادر موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد ✍جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار میگذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند، شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر میرود اما ایشان رضایت نمیدهند.شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد ... ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و میپرسد چرا ناراحتی؟ شیخ شرح حال خود را میگوید. پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟ 💎 شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد. روزی جناب خضر به شیخ میگوید: حالا که‌ رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی میبرم که برایت موجب سعادت است ... با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند ... از شیخ محمد علی پرسیدند: چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟ شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود. 📚 شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ✍یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی: احسان به والدین 💫اَلّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 💫 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور 🌴در جنگ جهانی اول اوضاع ايران خيلي متشنّج شده بود. از يك طرف روس‌ها ريختند و تصاحب كردند، از يك طرف ديگران ريختند و تصاحب كردند. يك وضع عجيبي بود. و مردم ايران مضطرب، منقلب، هيچ تكيه گاهي نداشتند. مرحوم ميرزاي نائيني، از اين پيشامد ناهنجار به ساحت مقدس اميرالمومنين علیه السلام و سائر ائمّه طاهرين علیهم السلام، مخصوصاً به پيشگاه مبارك امام ‏زمان علیه السلام، شكايت ‌هاي زيادي می کند. ✨💫✨ مرحوم ميرزاي نائيني می گوید: من خيلي به حضرت حجّت علیه السلام ناليدم: يابن العسكري! ايران اين ‌طور شده است. مردم، بي سر و سامان شده اند، بي پناه شده اند. نظم نيست، امنيّت نيست، چنين و چنان است. يك روز همين‌طوري كه متوسّل شده بودم، بر من مكاشفه‌اي شد و حضرت را زيارت كردم. ديدم حضرت در کنار ديوار مرتفعي که سر به آسمان كشيده، ایستاده اند. پس با انگشت به من اشاره فرمودند كه نگاه كن، و من نگاه كردم. ديدم ديواري که سي يا چهل متر ارتفاع دارد، چهار متر، پنج متر بالاي ديوار منحني شده است، و قريب است كه بي‏افتد، چرا که به يك موئي بند است. اين ديوار چهل متري اين‌طور كج شده ‏است. ✨💫✨ پس حضرت به من اشاره کردند كه نگاه كن. نگاه كردم، ديدم انگشت حضرت هم به طرف ديوار است. سپس فرمودند: اين ديوار، ايران است، كج مي‏شود، امّا ما با انگشتمان نگهش داشته ایم و نمي‏گذاريم خراب شود. اين‌جا، شيعه خانه ما است. كج مي‏ شود، اما نمي ‏گذاريم خراب بشود. 📚 کتاب مجالس حضرت مهدی؛ ص۲۶۱ 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور ⭕️ 💠عمو صلواتی (قسمت اول) 🔹آن روز حال خوشی نداشتم. از خانه زدم بیرون. سوار ماشین شدم و بی‌هدف رانندگی کردم. گرفته بودم و اخمهایم تو هم بود. رادیوی ماشین را روشن کردم تا کمی حواسم پرت شود. « اگر گرفتاری برایت پیش آمد برای امام زمانت بیشتر خدمتگزاری کن! که خواجه خود هنر بنده‌پروری داند» این اولین جمله‌ای بود که از رادیو شنیدم! رفتم تو فکر، آن قدر که بقیه‌ی حرفهای سخنران را نشنیدم! 🔹مدام این جمله را تو دلم تکرار می‌کردم و از شما چه پنهان نم اشکی هم گوشه‌ی چشمهایم نشسته بود. با دلی پُر، شروع کردم با امام زمانم نجوا کردن و گفتم: آقا یک کاری سر راهم بگذار که خدمت کوچکی برای شما انجام دهم! 🔹ناگهان جمعیتی از دانش آموزانی را دیدم که کنار خیابان با دست جلوی ماشین‌ها را می‌گرفتند و التماس می‌کردند که عمو عمو ما را هم تا بالا ببر!اما هیچ راننده‌ای به آن‌ها توجه نمی‌کرد. باران می‌بارید و با اشتیاق تمام، توقف کردم. 🔹آن‌ها با هیجان و انرژی زیاد سوار ماشین و به عبارتی روی کول هم سوار شدند و یک به یک با خوشحالی سلام کردند و من هم پاسخشان دادم، به محض این که همه مستقر شدند، گفتم: برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام صلوات! همگی با هم با صدای بلند و با شوری عجیب صلوات فرستادند و عجل فرجهم را که بلندتر از صلوات گفتند، یادم آمد که همین چند ثانیه‌ی پیش بود که از امام زمانم درخواست یک کار و خدمتی را کرده بودم! و یادم رفته بود غمگینی و دلتنگی چند دقیقه‌ی قبلم را! 🔹آن قدر انرژی گرفته بودم که فرصت بارش باران را غنیمت شمردم و گفتم:بچه‌ها کی می‌دونه چه وقت‌هایی به استجابت دعا نزدیک‌تر هستیم؟هر یک چیزی گفتند و من هم اضافه کردم یکی از زمان‌های مناسب برای استجابت دعا، وقت نزول باران است. حالا اگر موافقید، تا قبل از این که به مدرسه برسیم، دعای سلامتی امام زمانمان را با هم در این لحظه‌ی بارش رحمت الهی زمزمه کنیم؟ 🔹همه با هم فریاد زدند “بعله ” و به ریتمی خاص که در مدرسه یاد گرفته بودند شروع کردند به خواندن دعای «اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن ….» و دوباره انتهای دعا را با یک صلوات بلند، مزین کردند.  🔰ادامه دارد... 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور ⭕️ 💠 عمو صلواتی (قسمت دوم) 🔹حالا رسیده بودیم به مدرسه و بچه‌ها یکی یکی تشکر کنان با گفتن؛ عمو ممنون! عمو خدا خیرت بده! رفتند... به سمت خانه که می‌آمدم حس غریبی درونم موج می‌زد! 🔹احساسی شیرین داشتم و با خودم امروز و خاطره‌هایش را مرور کردم، خاطراتی که ابتدایش غمگینی مطلق بود و انتهایش شور و هیجانی غیر قابل وصف! تصمیمی عجیب گرفتم، فردا هم می‌آیم و دوباره با این بچه‌ها می‌رویم تا مدرسه و ….. و این خدمتگزاری را تا آخر سال ادامه خواهم داد. این کار خیلی خوب بود برای بچه‌هایی که احتمالا توان مالی بالایی نداشتند تا از وجود سرویس مدرسه بهره ببرند! و برای من که راه خدمتگزاری جدیدی یافته بودم و البته از همه مهمتر برای دل نازنین علیه السلام که تعدادی از فرزندانش از گزند و آسیب‌های اجتماعی و حوادث دور می‌شدند. فردا و فرداهای بعد این کار تکرار شد و دوستی من با بچه‌ها تبدیل شد به یک کلاس تربیتی و آموزشی بیست دقیقه‌ای درون ماشین! و ارتباطی قوی با خانواده‌هایشان. 🔹در این فاصله، بچه‌ها به مرور زمان با ائمه علیهم السلام و تعالیمشان بیشتر و بیشتر آشنا شدند و من هم شده بودم یک معلم مهربان! یک عموی دوست داشتنی! 🔹خانواده‌ی بچه ها از نذر من خبر دار شده بودند و گاهی با چند دانه شکلات و گاه با شیرینی و گاه با هدایایی ریز و کوچک، مراتب قدردانی شان را ابراز می‌کردند واز این که بچه‌ها و اولیا و مسئولین مدرسه پشت سر و پیش رو برایش دعایم می‌کردند و اسمم را گذاشته بودند “عمو صلواتی” به خودم می‌بالیدم! 🔹امروز که چند سال از نذر من می‌گذرد، من همان عمو صلواتی مهربانی هستم که دانش آموزان زیادی را با امام زمانشان آشنا نموده و افتخار می‌کنم به این مدال نوکری که ایشان مرحمت فرموده! و هر وقت بچه‌ها و اولیای خانه و مدرسه مرا می‌بینند برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام صلوات می‌فرستند و چه سعادتی از این بالاتر که آدم، دیگران را به یاد امام زمان علیه السلام بیندازد. 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207
هدایت شده از منتظران ظهور
🌼منتظران ظهور 💢تشـــــــرفـــــــــــات ‍ 🌾 امام زمان عج فرمودند:بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور ☘سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سحرگاه شب نیمه شعبان، مسجد جمکران ، قدرت الله در مسجد مشغول راز و نیاز بود، آن سالها مسجد اصلا وضعیت مناسبی نداشت ،مسجدی کوچک در حاشیه ی بیابان های قم، بدون هیچ امکانات، عده انگشت شماری در مسجد بودند، ساعت از نیمه های شب گذشته بود ، خادم مسجد همه را بیرون کرد، به آقای لطیفی گفت میخواهم دربِ مسجد را ببندم، بفرمایید، خواهش کرد از خادم، "اجازه بده امشب را تا صبح اینجا بمانم ، دعایت میکنم ، این هم شیرینی تو"، مقداری پول به خادم داد تا اجازه بدهد در مسجد بماند، همه رفته بودند، او ماند و مسجد، ساعت حدود سه نیمه شب 🌟 در حال دعا و نیایش بود، سنگینی دستی را روی شانه اش احساس کرد، "بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور، شبستانی بساز و آبرومندش کن، عنایت خداوند با شماست و ما نیز کمک میکنیم" آقایش بود، نقشه ای به او داد و فرمودند:"این نقشه را بعدا از شما میگیریم" یک طرف نقشه طرح فعلی مسجد بود و طرف دیگر اسما مبارکه ی الهی ☀️آفتاب طلوع کرده بود، هنوز حیرت زده بود ، قبل از این هم دیده بود مولایش را اما باز هم قلبش تند تند میزد، فکر و ذکرش شد ساخت مسجد جمکران ، کلنگ مسجد را زدند، معماری را طبق همان نقشه ای که حضرت آقا داده بودند طراحی کردند، برای ساخت و ساز مسجد چک شخصی خودش را هم میداد، گاهی حسابش را نمیتوانست پر کند، میگفت روز وصول چک شخص ناشناسی مبلغ چک را به حسابش میریخت و چک پاس میشد، آقا بود که کمکش میکرد، قبلا قولش را داده بود که کمک میکنیم ، این خانواده سرشان برود قولشان نمیرود ، مثل حسین بن علی جدش، سرش رفت ، قولش نه... ☘ باید چاه عمیق حفر میکردند برای تامین آب مسجد،با یک شرکت حفاری قرارداد بستند، محل چاه را تعیین کردند، شب جمعه ای در مسجد مشغول نماز بود، بعد از نماز آیت الله سید حسین قاضی آمد کنارش نشست، احوالپرسی کرد:"دو نفر از طرف آقا بیرون منتظرتان هستند ، دستوری از حضرت آورده اند، آمد بیرون،آن دو بزرگوار را دید،" آقا فرمودند: این نقطه برای حفر چاه مناسب نیست،و در آینده داخل مسجد قرار میگیرد. پرسید پس کجا چاه را حفر کنیم ؟با دست نقطه حفر چاه را نشان دادند، آنطرف،آنجا 🌿شرکت حفاری زیر بار نمیرفت ، آقای لطیفی نمیخواست بگوید چه کسی سفارش کرده ، خیلی کلنجار رفتند، گفت "هزینه چاه با من اگر آب نیامد ضررش را شخصا میدهم" ،چک بیعانه را داد ، چاه را کندند، همانجایی که آقای لطیفی گفت، کارشناسان حفاری دهانشان باز مانده بود ، به آقای لطیفی اصرار کردند که بگوید نقطه یابی کار کیست؟ 🌹گفت: صاحب مسجد، مولایمان حجه بن الحسن ارواحنافداه نام مبارک حضرت را که برده بود زانوهایشان لرزید کارشناسان ،اشکشان جاری شد، باقی مبلغ حفر چاه را بخشیدند... ✨دلم برای کسی می تپد بیا ای دوست بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم 📙 برداشتی آزاد از تشرفات قدرت الله لطیفی 🍃🌹🌸🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 ⬇️⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2182676614C2c2ec1c207