🇮🇷
زهرا طهرانیمقدم:
آهنوشتهای برای پدرم که ورد زبانش این بود: همیشه اول زهرا
تهتغاری خانه بودم و عزیزکردهی بابا! سنوسالی نداشتم ولی خوب به یاد دارم که بابا همیشه انگشت اشارهاش را در هوا تکان میداد و با لبخندی که انگار خداوند فقط مخصوص صورت ماه او آفریده بود، رو به همه میکرد و خط و نشان میکشید و میگفت:
«اول زهرا! همیشه اول زهرا، بعد بقیه!»
▪️▪️▪️
جوری هوایم را داشت که وقتی رفت، هیچ هوایی برای تنفس من نمانده بود. آن اوایل که سختتر هم بود. شده بودم ماهی بیآب
آفتابگردان بیآفتاب
دریای بیساحل
تازه داشتم میفهمیدمش.
تازه یاد گرفته بودم که چطور باید خودم را برایش #لوس کنم
که بیشتر دلش را ببرم
که بیشتر اذیتش کنم
که بیشتر بپرم در آغوشش....
حتی وسط سجده هم، ناغافل ببیند که زهراکوچولویش، آمده آن بالا و نشسته روی کتف و کولش.
لطف کنید و به ارکان نماز شهیدی که «حاجحسن طهرانیمقدم» میخوانیدش، شیطنتهای کودکانهی مرا هم #اضافه کنید.
بابا همیشه با #من میرفت پیش خدا، جز وقتی که با #شهادت رفت.
گاهی آنقدر دلتنگش میشوم که در دلم میگویم؛
«بگذار بابت این تکخوری، هرگز نبخشمش تا بفهمد با رفتن بدموقعش چه با دل زهرایش کرد»
اما نه!
دلم نمیآید دیگر اذیتش کنم.
بیشتر دلم میآید بنشینم یک گوشه و عکسهای یادگاریمان را ورق بزنم و بعد، چشمهایم را ببندم و بروم توی فکر و خیال.
فکر و خیال اینکه توی #بهشت هم، آن بالا، آن شانههای بلندبالای بابا، فقط و فقط مال من است...
@amn_org