🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🍀🍀#امتحان_عشق
🍀🍀🍀پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقهام ازدواج کردم. ما همدیگرو تا حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند #سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس میکردیم. میدونستیم بچهدار نمیشیم، ولی نمیدونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمیخواستیم بدونیم. با خودمون میگفتیم #عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه، بچه میخوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول میزدیم. هم من هم اون، چون هر دومون عاشق بچه بودیم. تا #اینکه یه روز علی نشست روبروی من و گفت: «اگه مشکل از من باشه، تو چی کار میکنی؟»
🍀🍀🍀•فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم. خیلی #سریع بهش گفتم: «من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم.»
🍀🍀🍀•علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت #کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد. گفتم: «تو چی؟»
🍀🍀🍀•گفت: «من؟»
🍀🍀🍀•گفتم: «آره... اگه مشکل از من باشه... تو چی کار میکنی؟»
🍀🍀🍀برگشت و زل زد به چشامو گفت: «تو به عشق من شک داری؟»
🍀🍀🍀فرصت #جواب نداد و گفت: «من وجود تو رو با هیچی عوض نمیکنم.»
🍀🍀🍀•با لبخندی که رو #صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره.
🍀🍀🍀گفتم: «پس فردا میریم آزمایشگاه.»
🍀🍀🍀گفت: «موافقم، فردا میریم.»
🍀🍀🍀نمیدونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه میجوشید. اگه #واقعا عیب از من بود چی؟! سر خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت فکر کردن به این #حرفارو به خودم ندم. طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه. هم من هم اون. هر دو آزمایش دادیم تا اینکه بهمون #گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره. یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید. #اضطراب رو میشد خیلی آسون تو چهره هر دومون دید. با این حال به همدیگه #اطمینان میدادیم که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس.
🍀🍀🍀بالاخره اون روز رسید. علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو میگرفتم. #دستام مث بید میلرزید. داخل #آزمایشگاه شدم و جوابو گرفتم.
🍀🍀🍀•علی که اومد خسته بود، اما #کنجکاو. ازم پرسید جوابو گرفتی؟ که منم زدم زیر گریه. فهمید که #مشکل از منه. اما نمیدونم که تغییر #چهرهاش از ناراحتی بود یا از خوشحالی. روزا میگذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر میشد تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: «علی، تو چته؟ چرا این جوری میکنی؟»
🍀🍀🍀اونم عقدهشو خالی کرد و گفت: «من بچه دوس دارم مهناز. مگه گناهم چیه؟! من نمیتونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.»
🍀🍀🍀دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم: «اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری. گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟»
🍀🍀🍀گفت: «آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان میبینم نمیتونم. نمیکشم...»
🍀🍀🍀نخواستم بحث رو ادامه بدم. دنبال یه جای خلوت میگشتم تا یه دل سیر گریه کنم و اتاق رو انتخاب کردم. من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم تا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت: «میخوام طلاقت بدم یا زن بگیرم! نمیتونم خرج دو نفر رو با هم بدم، پس از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم.»
🍀🍀🍀دلم شکست. #نمیتونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، #حالا زده زیر همه چی. دیگه طاقت نیاوردم، لباسام رو پوشیدم و ساکمم بستم. برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود. #درش آوردم، یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون #گذاشتم. احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون.
🍀🍀🍀توی نامه نوشته بودم: «علی جان، سلام، #امیدوارم پای حرفت وایساده باشی و منو طلاق بدی. چون اگه این کارو نکنی خودم ازت #جدا میشم. باید بدونی که میتونم. دادگاه این حقو به من میده که از مردی که بچهدار #نمیشه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم کهi عیب از توئه، باور کن اون قدر برام بیاهمیت بود که حاضر بودم #برگه رو همون جاپاره کنم. اما نمیدونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه. توی دادگاه منتظرتم...مهناز.»
🍀🍀🍀اتصال به پروکسی ویژه ایرانسل و رایتل
اتصال به پروکسی ویژه ایرانسل و رایتل
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@amn_org