eitaa logo
محتوای تربیت کودک
9.7هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
101 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_arzan1
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتک های موضوعی اخلاقی تربیتی کانال ( از حرف الف تا ژ ) موضوعی : 👈
🛡 انسان بزرگوار ، هرگز دشنام ندهد . ✍ امام على عليه السلام 📚 غررالحكم ، حدیث ۹‌۴۷۸ 🇮🇷 @amoomolla
🛡 دشنام گويى و بدزبانى ، 🛡 از [ نشانه هاى ] نفاق است . ✍ امام صادق عليه السلام 📙 ميزان الحكمه ، ج۹ ، ص۵۹ 🇮🇷 @amoomolla
📘 داستان کوتاه جواب ناسزا 🌼 مردی ، 🌼 نزد امام صادق علیه السلام آمد 🌼 و به امام گفت : 🍁 پسر عمویت فلانی ، اسم شما را برد 🍁 و خیلی در مورد شما ، 🍁 بدگوئی و ناسزا گفت . 🌼 امام ، کنیز خود را صدا زدند 🌼 و به او فرمودند : 🌹 آب وضو برایم حاضر کن ؛ 🌼 اما وضو گرفتند 🌼 و مشغول نماز خواندن شدند . 🌼 آن مرد گفت : 🍁 من در دلم گفتم 🍁 که حضرت او را نفرین خواهد کرد . 🍁 اما ناگهان صحنه عجیبی دیدم . 🌼 امام دو رکعت نماز خواندند 🌼 و دستشان را بالا بردند 🌼 و برای آن شخص ، 🌼 از خداوند طلب مغفرت کردند 🌼 و فرمودند : 🕋 ای پروردگار ! 🕋 او را (بخاطر این دشنام) بخشیدم . 🕋 تو جود و کرمت از من بیشتر است ، 🕋 او را ببخش 🕋 و به خاطر این کردارش ، 🕋 او را جزاء و عقاب نده . 🇮🇷 @amoomolla
📘 داستان کوتاه جواب ناسزا 🌼 مردی ، 🌼 نزد امام صادق علیه السلام آمد 🌼 و به امام گفت : 🍁 پسر عمویت فلانی ، اسم شما را برد 🍁 و خیلی در مورد شما ، 🍁 بدگوئی و ناسزا گفت . 🌼 امام ، کنیز خود را صدا زدند 🌼 و به او فرمودند : 🌹 آب وضو برایم حاضر کن ؛ 🌼 امام صادق وضو گرفتند . 🌼 و مشغول خواندن نماز شدند . 🌼 آن مرد در دلش گفت : 🍁 حتما حضرت می خواهند 🍁 او را نفرین کنند . 🍁 و از خدا بخواهند تا او را ، 🍁 در دنیا و آخرت عذاب کند . 🌼 اما ناگهان صحنه عجیبی دید . 🌼 امام صادق علیه السلام ، 🌼 بعد از خواندن دو رکعت نماز ، 🌼 دستشان را بالا بردند 🌼 و برای آن شخص ، از خداوند ، 🌼 طلب مغفرت کردند و فرمودند : 🕋 ای پروردگار ! 🕋 او را ( بخاطر این دشنام ) بخشیدم . 🕋 تو جود و کرمت از من بیشتر است ، 🕋 او را ببخش 🕋 و به خاطر این کردارش ، 🕋 او را جزاء و عقاب نده . 🌼 آن مرد ، از این رفتار امام ، 🌼 مات و مبهوت شده بود . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📗 داستان کوتاه مجلس شیطان 🏝 روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله 🏝 در کنار اصحابشان نشسته بودند . 🏝 یکی سوال می کرد 🏝 یکی شوخی می نمود 🏝 یکی خاطرات جنگ می گفت 🏝 ناگهان شخصی آمد 🏝 و بدون هیچ مقدمه ای ، 🏝 به ابوبکر ، فحش و دشنام داد . 🏝 پیامبر اکرم ، چیزی نگفتند . 🏝 و ساکت و آرام ، 🏝 فقط تماشا می کردند . 🏝 بعضی از اصحاب ، 🏝 می خواستند او را بزنند 🏝 اما پیامبر مانع آنها شدند . 🏝 شخص دشنام دهنده ساکت شد 🏝 می خواست برود که ناگهان ، 🏝 ابوبکر او را صدا زد 🏝 و به دفاع از خود و در جوابش ، 🏝 به او دشنام و ناسزا گفت . 🏝 همین که ابوبکر ، 🏝 زبان به ناسزاگوئی باز کرد ، 🏝 پیامبر اکرم ، از جای خود برخاستند 🏝 تا از کنار ابوبکر دور شوند . 🏝 اصحاب ، ابوبکر را ملامت کردند 🏝 و به او گفتند : 🌟 او که فحش داد ، 🌟 نادان است ، بی سواد است 🌟 تو دیگر چرا ؟! 🌟 تو که از اصحاب پیامبری 🌟 اگر اون اشتباه کنه ، مهم نیست 🌟 تو نباید اشتباه کنی 🌟 نباید آبروی پیامبر را ببری 🏝 بعد از تمام شدن دعوا ، 🏝 ابوبکر به پیامبر گفت : 🔥 وقتی او دشنام داد ساکت بودید 🔥 وقتی من دشنام دادم 🔥 از کنار من رفتید 🔥 ممکن است دلیل آن را برایم بگویی ؟ 🏝 پیامبر اکرم به ابوبکر گفتند : 🕋 ای ابوبکر ! 🕋 وقتی که آن شخص به تو دشنام داد 🕋 فرشته ای از جانب خداوند ، 🕋 به دفاع از تو ، جوابگوی او بود . 🕋 اما هنگامی که تو ، 🕋 شروع به ناسزاگوئی کردی ، 🕋 آن فرشته شما را ترک کرد . 🕋 و از نزد شما دور شد . 🕋 و به جای او ، شیطان آمد . 🕋 من هم کسی نیستم 🕋 که در مجلسی بنشینم 🕋 که در آن مجلس ، 🕋 شیطان حضور داشته باشد . 🏝 ابوبکر ، از اینکه صبر نکرد 🏝 و نتوانست خشم خود را کنترل کند 🏝 پشیمان شد و از پیامبر خواست 🏝 تا برای او استغفار کند . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
✍ حدیث دشنامی و بدزبانی 🌸 إِیَّاکُمْ وَ الْفُحْشَ 🌸 فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ 🌸 لَا یُحِبُّ الْفَاحِشَ الْمُتَفَحِّشَ 🛡 بپرهیزید از زشتی و بد زبانی 🛡 زیرا خداوند عزوجل ، 🛡 از آدمِ بد زبانِ دشنام گوى ، 🛡 نفرت دارد . ✍ رسول خدا صلّی الله علیه وآله 📚 بحارالأنوار ، ج ۷۶ ، ص ۱۱۰ 🇮🇷 @amoomolla
✍ حدیث دشنامی و بدزبانی ۲ 🌸 ما أفحَشَ کَرِیمٌ قَطُّ 🛡 انسان کریم و بزرگوار ، 🛡 هرگز فحاشی و بدزبانی نمی کند . ✍ امام علی عليه السلام 📚 غررالحکم ، ص ۲۲۳ ، ح ۴۴۹۶ 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه دو برادر 🌟 مردی به نام یعقوب ، وارد مکه شد 🌟 و هنگام طواف ، 🌟 چشمش به شعیب عقر قوقی افتاد 🌟 او را شناخت ، به سمتش رفت 🌟 و با او گفتگو نمود . 🌟 شعیب گفت : 🌸 از کجا مرا می شناسی ؟ 🌟 یعقوب گفت : ☘ در خواب کسی را دیدم ☘ و به من گفت ☘ که شعیب را ملاقات کن ☘ و آنچه خواهی از او بپرس . ☘ چون بیدار شدم نام ترا پرسیدم ☘ و ترا به من نشان دادند . 🌟 شعیب گفت : 🌸 از من چه می خواهی ؟! 🌟 یعقوب گفت : ☘ می خواهم امام صادق را ببینم 🌟 شعیب ، او را به خانه امام برد 🌟 و از امام اجازه طلبید . 🌟 چون نگاه امام به یعقوب افتاد 🌟 با ناراحتی فرمودند : 🕋 ای یعقوب ! 🕋 دیروز به مکه وارد شدی ، 🕋 امّا بین تو و برادرت ، در فلان جا ، 🕋 دعوایی پیش آمد 🕋 و کار به جائی رسید 🕋 که همدیگر را دشنام دادید . 🕋 در حالی که این برخورد ، 🕋 جزو طریقه ما نیست 🕋 از دین پدران ما هم نیست 🕋 ما هیچ وقت کسی را ، 🕋 به این کارها امر نمی‌ کنیم ، 🕋 از خدای یگانه و بی شریک بپرهیز 🕋 به خاطر این دعوا و قطع رحم ، 🕋 به زودی مرگ برادرت ، 🕋 بین تو و او جدائی می اندازد 🕋 یعقوب پرسید : ☘ فدایت شوم ، ☘ مرگ من کی خواهد رسید؟ 🌟 امام فرمود : 🕋 همانا اجل تو نیز نزدیک بوده 🕋 لکن چون تو در فلان منزل 🕋 با عمه‌ات صله کردی 🕋 و رحم خود را وصل کردی 🕋 بیست سال به عمرت افزوده شد . 🌟 یک سال بعد ، 🌟 شعیب دوباره یعقوب را در حج دید 🌟 و احوال او و برادرش را پرسید . 🌟 یعقوب گفت : ☘ برادرم در سفر قبلی به وطن نرسید ☘ و وفات یافت ☘ و در بین راه به خاک سپرده شد . 🇮🇷 @dastan_o_roman 📚 @amoomolla
هدایت شده از 📙 داستان و رمان 📗
📙 داستان کوتاه عاقبت سخن ناروا 🌟 یکی از یاران امام صادق علیه السلام 🌟 به حدی در دوستی با امام ، 🌟 معروف بود 🌟 که وقتی مردم می خواستند 🌟 از او یاد کنند 🌟 به نام اصلی او توجه نداشتند 🌟 و به او می گفتند : 🔮 رفیق امام صادق علیه السلام 🌟 روزی به همراه امام ، 🌟 داخل بازار کفش دوزها شدند 🌟 غلام آن شخص نیز همراه ایشان بود 🌟 و پشت سر دوست امام ، 🌟 حرکت می کرد . 🌟 ناگهان دوست امام ، 🌟 به پشت سر خود نگاه کرد 🌟 اما غلامش را ندید . 🌟 تا سه مرتبه نگاه کرد ولی او نبود . 🌟 در مرتبه چهارم ، 🌟 که سر خود را به عقب برگرداند 🌟 غلام را دید 🌟 و بدون اینکه از امام حیا کند 🌟 با خشم به غلامش گفت : 🔮 مادر فلان ! کجا بودی؟ 🌟 تا این جمله از دهانش خارج شد 🌟 امام صادق علیه السلام 🌟 دست خود را بلند کردند 🌟 و محکم به پیشانی خودش زدند 🌟 و فرمودند : 🕋 سبحان الله ! 🕋 به مادرش دشنام می دهی؟ 🕋 کار ناروا به او نسبت می دهی؟ 🕋 من خیال می کردم 🕋 تو مردی با تقوا و پرهیزگاری 🕋 حال معلوم شد 🕋 که ورع و تقوایی در تو وجود ندارد 🌟 دوست امام گفت : 🔮 یابن رسول الله! 🔮 این غلام «سندی» است 🔮 و مادرش هم از اهل سند است 🔮 خودت می دانی که آن ها ، 🔮 مسلمان نیستند. 🌟 امام صادق علیه السلام فرمودند : 🕋 مادرش کافر بوده که بوده 🕋 هر قومی ، 🕋 سنت و قانونی در امر ازدواج دارد 🕋 وقتی طبق همان سنت و قانون 🕋 عمل بکنند ، عملشان زنا نیست 🕋 و فرزندانشان ، 🕋 زنازاده محسوب نمی شوند . 🕋 دیگر از من دور شو . 🌟 بعد از آن ، 🌟 دیگر کسی آن مرد را ، 🌟 با امام صادق علیه السلام ندید . 📚 @dastan_o_roman