هدایت شده از 📙 داستان و رمان 📗
📙 داستان سنجاب و خرگوش
📗 #کودکانه
🌟 در جنگل سرسبز و پر از درخت ،
🌟 سنجاب و خرگوش ،
🌟 بهترین دوستان هم بودند .
🌟 خرگوش به خاطر سریع دویدن
🌟 همیشه در مسابقات دو میدانی
🌟 پیروز میشد.
🌟 سنجاب، که کمی آهستهتر بود،
🌟 به این سرعت حسادت می کرد
🌟 و آرزو داشت مثل خرگوش ،
🌟 تند و سریع بدود .
🌟 به خاطر همین
🌟 یک روز تصمیم گرفت
🌟 با هر وسیلهای که میتواند،
🌟 سرعت خود را افزایش دهد.
🌟 او چرخهای کوچک درست کرد،
🌟 غذاهای پر انرژی خورد
🌟 و از بالهای مصنوعی استفاده کرد،
🌟 اما هیچیک از این وسایل نتوانستند
🌟 به او سرعت بیشتری بدهند.
🌟 در نهایت سنجاب کوچولو
🌟 خسته و نا امید شد
🌟 و در یکجا غمگین و افسرده نشست.
🌟 و با گریه آرزو کرد ؛
🌟 تا خرگوش سرعتش را از دست دهد
🌟 کبوتر که همه چیز را از بالا دید
🌟 نزد سنجاب آمد و با مهربانی گفت :
🕊 سنجاب جان ، هر حیوان ،
🕊 ویژگی های خاص خود را دارد .
🕊 یکی مثل من پرواز می کند
🕊 یکی مثل خرگوش ، سریع می دود
🕊 یکی هم مثل تو ،
🕊 پرشهای بلند می کنی
🕊 که حتی خرگوش ،
🕊 نمی تواند اینکار را بکند .
🌟 سنجاب با شنیدن این حرفها
🌟 فهمید که هر کس ،
🌟 تواناییهای خاص خود را دارد
🌟 و نیازی نیست
🌟 به دیگران حسادت بکند .
🌟 او با شادی پذیرفت
🌟 که ویژگیهای خاص خود را
🌟 دوست داشته باشد
🌟 و از آنها بهره ببرد .
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #سنجاب_و_خرگوش #حسادت