هدایت شده از 📙 داستان و رمان 📗
✍ داستان کوتاه کاهوی پلاسیده
🌟 در خبابان ، در حال قدم زدن بودم
🌟 ناگهان استادم را دیدم
🌟 که در سبزی فروشی بود .
🌟 اما کاهوی پلاسیده سوا می کرد
🌟 خیلی تعجب کردم
🌟 خیال کردم که پول ندارد
🌟 رفتم جلو که به ایشان پول بدهم
🌟 اما دیدم پول در آوردند
🌟 و هزینه کاهوی سالم و تازه
🌟 به مغازه دار پرداخت کردند .
🌟 تعجبم بیشتر شد .
🌟 چند روز بعد ،
🌟 همین ماجرا دوباره تکرار شد
🌟 از او پرسيدم :
🌹 استاد ! چرا اين كار را مى كنید ؟
🌹 چرا کاهوی نامرغوب می خرید
🌹 ولی هزینه کاهوی سالم می دهید
🌟 آیت الله قاضی فرمود :
🌸 اين مغازهدار شخص فقيرى است
🌸 مى خواهم به او كمك كنم ،
🌸 ولی نمی خواهم آبرويش برود
🌸 یا عادت کند مال بلاعوض بگیرد
🌸 به خاطر همین
🌸 این کاهوها را می خرم
🌸 تا هم آبرویش حفظ شود
🌸 و هم به گرفتن مال بلا عوض
🌸 عادت نكند !
🌸 و هم به نوايى برسد
🌸 و براى من فرق زيادى ندارد
🌸 كه كاهوى تازه مصرف كنم ،
🌸 يا كهنه و نامرغوب .
📚 @dastan_o_roman
#داستان_کوتاه #کمک #صدقه
لطفا نشر دهید ...