eitaa logo
محتوای تربیت کودک
9.6هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
101 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film فیلم سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_arzan1
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 داستان نیمه بلند 📚 پسری به نام امین ۲ 🌟 محمد ، همیشه و در همه احوال ، 🌟 متانت ، سنگینی ، وقار و ادب ، 🌟 از خود نشان مى داد . 🌟 او نه در کودکى و نه در بزرگسالى ، 🌟 هیچ وقت از گرسنگى و تشنگى ، 🌟 ناله نمی کرد . 🌟 هیچ وقت دروغ نمی گفت ؛ 🌟 کار زشت و ناشایست انجام نمی داد 🌟 خنده های بلند و بی جا نمی کرد . 🌟 کسی را مسخره نمی نمود . 🌟 حرف زشت و بد نمی زد . 🌟 محمد ، در میان مردم مکّه ، 🌟 به امانتدارى و صداقت مشهور بود 🌟 و همه به او لقب محمّد امین دادند . 🌟 او خیلی پاک و درستکار بود . 🌟 با اینکه در آن زمان ، 🌟 مردم زیادی مشرک بودند 🌟 و بت می پرستیدند 🌟 اما او هیچ وقت ، اهل شرک نبود . 🌟 و هیچ بتی را نمی پرستید . 🌟 و فقط خدا را عبادت می کرد . 🌟 محمد ، در بیست و پنج سالگی ، 🌟 با زنی به نام خدیجه ازدواج کرد . 🌟 وقتی عمویش عمران ، فقیر شد 🌟 خیلی به او کمک کرد . 🌟 و پسرش علی را ، نزد خود آورد 🌟 تا مخارجش کمتر شود . 🌟 محمد ، علی را خیلی دوست داشت 🌟 و به او ادب و تربیت آموخت ‌. 🌟 و هرجا می رفت ، او را با خود می برد 🌟 محمد در سن چهل سالگى ، 🌟 با علی به غار حرا رفت 🌟 و مشغول عبادت شد . 🌟 ناگهان فرشته ای به نام جبرئیل ، 🌟 نزد محمد و علی آمد 🌟 و مژده پیامبری به محمد داد . 🌟 محمد در همان سن چهل سالگی ، 🌟 به پیامبرى انتخاب شد 🌟 و تا سه سال ، مخفیانه ، 🌟 مردم را به اسلام دعوت می نمود . 🌟 پس از سه سال ، 🌟 به دستور خداوند ، 🌟 رسالت خود را آشکار ساخت . 🌟 محمد ، تبلیغ دین را ، 🌟 از بستگان خود آغاز کرد . 🌟 و آنها را به توحید و عبادت خدا ، 🌟 دعوت می نمود . 🌟 از آنها می خواست 🌟 تا از شرک پرهیز کنند 🌟 و بت پرستى را ، ترک کنند . 🌟 می خواست از بین بستگان خود ، 🌟 یک جانشین برای خود انتخاب کند 🌟 اما هیچ کس جانشینی او را نپذیرفت 🌟 آقا علی ، با خوشحالی ، 🌟 دست خود را بالا برد 🌟 و از محمد خواست تا او را ، 🌟 جانشین خود کند . 🌟 محمد وقتی دید که هیچ کس ، 🌟 نمی خواهد جانشین او شود 🌟 علی را به عنوان جانشین خود ، 🌟 معرفی نمود . 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان نیمه بلند 📚 پسری به نام امین ۳ 🌟 حضرت محمد ، 🌟 همه مردم را به اسلام دعوت نمود 🌟 بزرگان قریش ، 🌟 وقتی که منافع خود را ، 🌟 در خطر دیدند . 🌟 به مخالفت با او برخاستند . 🌟 تا زمانی که 🌟 عمویش عمران ، زنده بود . 🌟 کسی جرات نمی کرد 🌟 محمد را ، اذیت کند . 🌟 اما هر کس به محمد ایمان می آورد 🌟 آن را شکنجه می کردند . 🌟 یک روز ، یک جوانی ، 🌟 که تازه مسلمان شده بود . 🌟 زیر آفتاب سوزان شکنجه می شد 🌟 به او شلاق می زدند 🌟 روی شکمش سنگ بزرگ گذاشتند 🌟 او را با آهن داغ می سوزاندند . 🌟 اما هیچ وقت حاضر نشد 🌟 از دین و ایمانش بگذرد 🌟 و از علاقه اش به پیامبر دست بکشد 🌟 مرد کافری از او پرسید : ☘ چرا محمد را دوست داری ؟! 🌟 آن جوان تازه مسلمان گفت : 🌟 محمد ، بهترین انسان دنیاست . 🌟 خوشرو و خوش اخلاق است . 🌟 همیشه لبخند به لب دارد . 🌟 هیچ وقت به کسی اخم نمی کند 🌟 و سر کسی فریاد نمی زند 🌟 هیچ وقت با خشونت و عصبانیت ، 🌟 با کسی رفتار نمی کند . 🌟 اهل گذشت و بخشش است 🌟 اشتباهات دیگران را می بخشد . 🌟 و همیشه بهترین اخلاق ها را دارد . 🌟 پس از سیزده سال تبلیغ در مکّه ، 🌟 و بعد از وفات عمویش عمران 🌟 و همسرش خدیجه ، 🌟 ناچار شد که به مدینه هجرت نماید . 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان نیمه بلند 📚 پسری به نام امین ۴ 🌟 حضرت محمد ، 🌟 دختری نام فاطمه داشت 🌟 که ایشان را ، خیلی دوست داشتند 🌟 فاطمه نیز ، 🌟 پدرش را ، خیلی دوست داشت 🌟 و همیشه به او احترام می گذاشت . 🌟 فاطمه در سن ۹ سالگی ، 🌟 با علی ازدواج کرد . 🌟 حضرت محمد ، 🌟 هر روز به خانه فاطمه می آمد 🌟 و او را می بوسید و می گفت : 🌹 فاطمه ، بوی بهشت می دهد . 🌟 بعد از جنگ ها و زحمات زیاد ، 🌟 حکومت حضرت محمد بزرگتر شد 🌟 تعداد مسلمانان ، 🌟 روز به روز بیشتر می شد 🌟 مکه نیز به دست مسلمانان افتاد 🌟 خداوند و حضرت محمد ، 🌟 نمی خواستند این دین جدید یعنی اسلام ، 🌟 بعد از مرگ پیامبر ، از بین برود . 🌟 به خاطر همین به دستور خدا ، 🌟 در آخرین حج خود ، 🌟 در منطقه ای به نام غدیر خم ، 🌟 در گرمای داغ و سوزان بیابان ، 🌟 هزاران حاجی را نگه داشته 🌟 و علی را به عنوان جانشین خود ، 🌟 به آنها معرفی نمود . 🌟 مدتی بعد ، 🌟 یک شب حضرت فاطمه در خواب دید 🌟 که مشغول خواندن قرآن است 🌟 ناگهان 🌟 قرآن از دستش افتاد و گم شد. 🌟 فاطمه با وحشت از خواب پرید 🌟 و خوابش را برای پدرش تعریف کرد 🌟 حضرت محمّد فرمود : 🌹 دخترم ! ای نورِ دیده ام ! 🌹 من آن قرآنی هستم 🌹 که در خواب دیده ای . 🌹 به زودی من از میان شما ، 🌹 ناپدید خواهم شد . 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان نیمه بلند 📚 پسری به نام امین ۵ 🌟 کم کم ، نشانه های بیماری ، 🌟 در بدن رسول خدا پیدا شد . 🌟 و ایشان ، سخت بیمار شدند . 🌟 امام علی و فاطمه و فرزندانشان ، 🌟 در کنار پیامبر نشسته بودند 🌟 و گریه می کردند . 🌟 مردم زیادی به دیدن پیامبر آمدند . 🌟 حضرت محمد ، به مردم گفت : 🌹 من از پیش شما می روم ، 🌹 اما مراقب دینتان باشید 🌹 و از دین خود ، خوب محافظت کنید 🌹 و نگذارید از بین برود . 🌹 من برای شما ، 🌹 دو چیز گرانبها ، به امانت می گذارم 🌹 یکی قرآن و دیگری اهل بیتم 🌹 از این دو امانت ، خوب مراقبت کنید 🌹 و هر چه می خواهید ، 🌹 فقط از این دو چیز بخواهید 🌹 تا گمراه نشوید . 🌟 سپس در روز ۲۸ صفر ، 🌟 حضرت محمد ، از دنیا رفتند . ✍ پایان 🇮🇷 @amoomolla
📗 داستان کوتاه ابوذر راستگو 🌸 مشرکان مکه ، 🌸 در به در به دنبال پیامبر بودند 🌸 تا او را بکشند . 🌸 امام علی موافقت کردند 🌸 تا به جای پیامبر ، 🌸 در بستر ایشان بخوابند . 🌸 و ابوذر نیز موافقت کرد 🌸 تا پیامبر را مخفی کرده 🌸 و از شهر به بیرون منتقل کند 🌸 ابوذر ، پیامبر اکرم را ، 🌸 در میان روپوشی قرار داد ، 🌸 و ایشان را به کول خود گرفته 🌸 و از خانه بیرون آمد . 🌸 مشرکان خشن قریش 🌸 وقتی ‌که ابوذر را دیدند ، 🌸 گفتند : 🔥 در پشت خود ، چه حمل می‌ کنی ؟ 🌸 ابوذر با خود فکر کرد 🌸 که هر چه بگوید ، 🌸 ممکن است آنها تحقیق کنند ، 🌸 و او را بازرسی کنند 🌸 با خودش گفت : 🌴 النَّجَاةُ فِی الصِّدْقِ 🌴 نجات ، در راستگویی است . 🌸 ابوذر ، می توانست 🌸 در این موقعیت حساس و مهم ، 🌸 و برای نجات جان پیامبر ، 🌸 دروغ مصلحتی بگوید ، 🌸 و گفتن آن اشکالی نداشت ؛ 🌸 ولی با شجاعت تمام ، 🌸 راستش را گفت . 🌸 و به آن مشرکان جواب داد : 🌴 پیغمبر خدا هستند . 🌸 یکی از مشرکان گفتند : 🔥 ابوذر ، در این موقعیّت حسّاس 🔥 ما را مسخره می‌ کنی ؟! 🌸 یکی دیگر از مشرکان گفت : 🔥 غیرممکن است ابوذر 🔥 جای پیامبر را به ما نشان دهد 🔥 بیایید برویم 🌸 آنها رفتند و از ابوذر دست کشیدند . 🌸 ابوذر نیز پیامبر را ، 🌸 تا بیرون مکّه برد و بر زمین گذاشت . 🌸 رسول خدا فرمود : 🕋 ای ابوذر ! 🕋 چطور شد ، در آن موقعیّت پرخطر 🕋 راستش را به آنها گفتی؟! 🌸 ابوذر گفت : 🌴 هر چه بر خود فشار آوردم 🌴 که دروغی بگویم ، 🌴 دیدم دروغ بلد نیستم 🌸 بعدها پیامبر اکرم ، 🌸 به اصحابشان فرمودند : 🕋 راستگوتر از ابوذر در زمین نیست . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرود نوجوانان افغانستانی به مناسبت مبعث پیامبر خوبی ها 👏👏💐💐💐 🎼 @sorod_shr 🇮🇷 @amoomolla
✍ شعر احمد 🍇 ماه مدینه ، احمد 🍇 شاه مدینه ، احمد 🍇 صفای سینه ، احمد 🍇 فروغ دیده ، احمد 🍇 صبح سپیده ، احمد 🍇 خورشید مکه ، احمد 🍇 ختم رسولان ، احمد 🍇 مظهر ایمان ، احمد 🍇 شافع انسان ، احمد 🍇 معنی قرآن ، احمد 🎼 @sorod_shr 🇮🇷 @amoomolla
🤔 🧠 ۴۷۳. غاری در کوه نور است 🧠 در کشور حاجیان 🧠 محل وحی و بعثت 🧠 جای نزول قرآن 🧠 بارها به اینجا آمد 🧠 پیامبر مهربان 🧠 حال بگو نام آن را 🧠 تا حل شود این چیستان 🇮🇷 @moaama_chistan 🇮🇷 @amoomolla
🤔 🧠 ۴۷۶. آن چیست چیستان است 🧠 به نام یک مکان است 🧠 یک مسجد است در قم 🧠 مال امام زمان است . 🇮🇷 @moaama_chistan 🇮🇷 @amoomolla
محتوای طرح درس ویژه ولادت حضرت محمد صلی الله علیه و آله 👇👇👇👇👇👇