آن روزها، دانیال کمی عجیب شده بود. کتاب می خواند؛ کتاب هایی که حتی عکس و اسم روی جلدش برایم غریب بود. به مادر محبت می کرد. کم تر با پدر درگیر می شد. به مهمانی و کلوپ نمی آمد و حتی گاهی با لحنی پرمهر مرا هم منصرف می کرد. برادر مهربان من، مهربان تر شده بود. ولی گاهی حرف هایش، شبیه به تفکرات مادر می شد و این مرا می ترساند من از مذهبی ها تنفر داشتم. مادرم ترسو بود و خدایی ترسوتر داشت. اما دانیال خلاصه می شد در جسارت. حرف زور دیوانه اش می کرد، فریاد می کشید، کتک کاری راه می انداخت ولی نمی ترسید. اسطوره ی من نباید شبیه مادر و دایش می شد! دانیال، باید برادرم باقی می ماند. باید حفظش می کردم؛ به هر روش ممکن. خودم را مشتاق حرف هایش نشان می دادم و او می گفت؛ از بایدها و نبایدها، از درست و غلط های تعریف شده، از هنجارها و ناهنجارها. حالا دیگر مادر کنار گود می ایستاد و دانیال می جنگید با پدر، با یک شر شیطان مسلک. در ثانیه های آن روزهایم چقدر انزجار موج می زد و من باید نفس به نفس زندگی شان می کردم؛ منِ بیزار از پدر و سیاست نم کشیده اش. دانیال مدام افسانه هایی شیرین می گفت از خدای مادر... که رئوف است، که چنین و چنان می کند، که... و من متنفرتر می شدم از خدایی که دانیال را از میهمانی ها و خوش گذرانی های دوستانه ام گرفت. این خدا، کارش را خوب بلد بود. هرچه بیش تر می گذشت، رفتار دانیال بیش تر عوض می شد. گاهی با هیجان از دوست جدید مسلمانش می گفت، که خوب و مهربان و عاقل است، که درهای جدیدی به رویش باز کرده، که این همه سال ادر می گفت و ما نمی فهمیدیم، که چه گنجی در خانه داشتیم و خواب بودیم. و من فقط نگاهش می کردم. شبیه یک مجسمه، بی هیچ حس و حالی. حتی یک روز، عکسی از آن دوست در موبایلش نشانم داد. پسری کاملاً آریایی، با چشم و ابرویی مشکی و موهایی سیاه، که کنار گندمزار طلایی دانیال، ذوق کُش ات می کرد. با لباسی اسپرت و لبخندی پر مهر؛ یک مذهبی به روز. از دیدن تصویر پسری که خدایم را رام خدایش کرده بود، شعله شعله خشم و حسادت در وجودم زبانه می کشید.زمان ثانیه به ثانیه می دوید. دیگر از جنگ و درگیری سابق در خانه خبری نبود. حالا دیگر مادر یک هم تیمی قوی، به نام دانیال داشت و پدر توانی برای مبارزه و کتک زدن، در خود نمی دید. آتش بسی نسبی در خانه برقرار شد. باید با شرایط جدید کنار می آمدم. دیگر آش همین بود و کاسه هم. علی رغم میل دانیال، خودم به تنهایی به مهمانی ها و دورهمی های دوستان مان می رفتم، و این دیوانه ام می کرد. باید عادت می کردم به برادری که دیگر خدا داشت. حالا دیگر دانیال، مانند مادر نماز می خواند، به طور احمقانه ای با دختران به قول خودش نامحرم، ارتباط برقرار نمی کرد، در مورد حلال بودن غذاهایش دقت می کرد و... همه ی این ها از نگاه من، ابلهانه به نظر می رسید. قرارگرفتن در چارچوبی به نام اسلام، آن هم در عصری که هزاران سال از ظهورش می گذشت، عقب افتاده ترین شکل ممکن بود. دانیال مدام از حرف ها و کتاب های اهداییِ دوستش برایم می گفت و من با بی تفاوتی، به صورت بورش نگاه می کردم. چشمانی سبز و زلف هایی طلایی که میراث مادر محسوب می شد. راستی چقدر برادر آن روزهایم زیبا به نظر می رسید و لبخندهایش زیباتر. اصلاً انگار پرده ای از حریر، دلبری هایش را دلرباتر می کرد. گاهی خنده ام می گرفت، از آن همه هیجان کودکانه، وقتی از دوستش حرف می زد. همان پسر تقریباً سبزه ای که به رسم مسلمان زاده ها، ته ریشی تیره رنگ بر صورت مردانه اما، پرحیله و فریبش داشت. نمی دانم چرا، اما خدایی که دانیال آن روزها حرفش را می زد، زیاد هم بد نبود. شاید کمی می شد در موردش فکر کرد. هرچه می گذشت، حس ملس تری نسبت به معبود دانیال، افکارم را به آغوش می کشید. من در اوج پس زدن با دست و پیش کشیدن با پا، کمی از خدای دانیال خوشم آمد و دانیال این را خوب فهمید. گاهی به طور مخفیانه نمازخواندن های برادرم را تماشا می کردم و گویی این گونه روح طوفان زده ام آرام می شد؛ حداقل از نوشیدنی های دیوانه کننده بیش تر جواب می داد. حالا دیگر با دقتی بیش تر، محو هیجان های برادرم می شدم، و چقدر شبیه بود به مادر؛ چشم ها و حرف هایش. آرامش خانه به دور از بدمستی های شبانه و سیاست زده ی پدر، برایم ملموس تر شده بود. حالا دیگر از مذهبی ها بدم نمی آمد. دوست شان نداشتم اما نفرتی هم در کار بود. آن ها می توانستند مانند دانیال باشند، مهربان ولی جسور و نترس و این کامم را شیرین می کرد. دیگر با اشتیاق به خاطرات روزمره ی دانیال با دوست مسلمانش گوش می دادم. مذهبی ها شیطنت هم بلد بودند؛ خندیدن و تفریح هم جزئی از زندگی شان بود؛ حتی سلفی های بامزه و پرشکلک هم می گرفتند. این ها تلألویی از امید در وجودم تزریق می کرد.
ادامه دارد...
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
10.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♨️ نفروختن نفت برای فشار به رهبری
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙داستان شب
«بازنده راستگو»
📌 مناسب۴ سال به بالا
موضوع داستان: علم و دانش حضرت علی علیهالسلام
🎙
༺◍⃟🌴🪵჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم(هیئت منتظران نور )
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 ورودی دانشگاه الزهرای تهران نیست؛
یه فروشگاه توی پایتخت اسپانیاست🇵🇸
به این میگن صدور انقلاب اسلامی به دنیا
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
9158830322.mp3
21.59M
#دعا
💠دعای عهد
💠با صدای سید حجت بحرالعلومی
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
﷽
سلام امام زمانم
السَّلامُ عَلَيْكَ یا بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا مَولایَ یاصاحِبَالزَّمان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا فارسُ الْحِجاز
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحمَنُ و یا شَریکَالْقُران وَ یا اِمامَ الْاُنسِ وَالْجان
سلامتی؛ ارمغانِ سلام است!
و تـــو؛ جلوهی تمام و کمالِ سلام!
سَلامِ بر سلام؛ نورٌ علیٰ نور است
برای آنان که به تلالؤ پسِ پردهات نیز، دلگرمند...
سلام بر تـو، حضرت صاحب الزمان
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدے و مَولاے
الاَمان الامان
اللهم الرزقنا زیارت کربلا
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom