eitaa logo
عموصفا دوست خوب بچه ها
1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
1.3هزار فایل
🍃 ﷽ 🍃 😊محمدصادق صفائی هستم 👨‍🏫 آموزگارکلاس دوم ابتدایی 🏡 ساکن شهرمقدس قم🌏 💥بهترین پست هاتقدیم شما🌱 💫مجری برنامه های شادکودک ونوجوان😍 #جشنهای_تکلیف🎁 #جشن_قرآن💚 #جشن_ها_ملی_مذهبی_برای_مدارس🌎 جهت هماهنگی واجرا پیام دهید👇 @M_Sadegh_Safaee
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 اصول در کلام امام کاظم علیه السلام 🌸عموصفا دوست‌ خوب بچه ها🌸 ┏━━━🍃🍂━━━┓ 📲 @amoo_safa ┗━━━🍂🍃━━
📚 داستان کوتاه از امام کاظم علیه السلام 🍎 در یک روز زیبا ، 🍎 بچه های امام کاظم علیه السلام ، 🍎 مشغول بازی و تفریح بودند . 🍎 یکی از بچه های همسایه ، 🍎 حرف زشتی به یکی از فرزندان امام گفت 🍎 ولی زود پشیمان شد و عذرخواهی کرد . 🍎 امام ، با دیدن آنها ، لبخندی زدند 🍎 سپس آنها را احضار کردند 🍎 و به آنان گفت : 🕋 فرزندانم ! به شما وصیتی می کنم 🕋 که هر کس آن را به خاطر سپارد 🕋 هلاک نمی شود . 🍎 بچه ها ، با ذوق و اشتیاق گفتند : 🌷 بفرمائید پدر جان ! 🌷 ما دوست داریم بشنویم . 🍎 امام کاظم فرمودند : 🕋 اگر کسی نزد شما آمد 🕋 و در گوش راستتان حرف زشتی گفت 🕋 و سپس در گوش چپتان عذرخواهی کرد 🕋 و گفت : چیزی نگفته ، 🕋 عذر او را بپذیرید . 🍎 بچه ها ، بعد از سخن امام ، 🍎 نزد پسر همسایه رفتند و او را بخشیدند 🍎 با او بازی کردند . 🌸عموصفا دوست‌ خوب بچه ها🌸 ┏━━━🍃🍂━━━┓ 📲 @amoo_safa ┗━━━🍂🍃━━
17.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶داستان قصه 🌹 اهمیت 📽 انیمیشن_دیدنی از زندگی امام موسی کاظم (ع) ┏━━━🍃🍂━━━┓ 📲 @amoo_safa ┗━━━🍂🍃━━ https://eitaa.com/joinchat/2105999661Caf19b7adc8
شعر کودکانه میلاد امام موسی کاظم (ع) پس از امام صادقم تویی امام شیعیان تو هفتمین ستاره ای تو رهبریّ و مهربان پس از امام صادقم تو جانشین و رهبری خدا نشانده در جهان امید و نور دیگری پس از امام صادقم تو بوده ای برای ما امید و نور و زندگی امام پاک با خدا دلم برای قبر تو ببین چگونه پر زده پریده سوی خانه ات به مرقدتو سر زده @amoo_safa
شعر امام کاظم علیه السلام امام هفتممون الگوی زندگیمون امامی که صبور بود از خشم و کینه دور بود هر بچه مسلمون مثل امام کاظم وقتی که خشمگین میشه باید صبوری کنه تا که پشیمون نشه @amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆👆🍃 تصاویری از فعالیت واحد کودک حرم مطهر در صحن حضرت صاحب الزمان علیه السلام 🌺این برنامه هر روز از ساعت 17 الی 21 ویژه کودکان 6 تا 10 سال برگزار می گردد eitaa.com/amoo_safa
ماهی کوچولوی تنها به نام خدای مهربون روزی توی یک مرداب قشنگ چند تا ماهی کوچولو در کنار هم زندگی می‌کردند. هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شدند با هم بازی می‌کردند تا شب که آنقدر خسته می‌شدند و نمی‌دانستند که کجا خوابشان می‌برد. بین این ماهی‌ها یک ماهی کوچولویی بود که خیلی با بقیه تفاوت داشت و همیشه بهانه گیری می‌کرد و با بقیه قهر بود. یک روزی از این روزها بچه ماهی‌ها تصمیم گرفتند که ماهی کوچولو را به بازی راه ندهند تا شاید درس خوبی برایش شود. در آن روز قبل از این که ماهی کوچولو بهانه گیری کند، دوستانش بهانه گرفتند و با او قهر کردند. ماهی کوچولو هم سرش را پایین انداخت و از بازی بیرون رفت. مدتی در گوشه‌ای نشست و به دوستانش نگاه کرد ولی خیلی زود حوصله‌اش سر رفت و به سمت ساحل حرکت کرد. نزدیک ساحل که شد قورباغه‌ای را دید که روی یک بلندی نشسته و گریه می‌کرد. از قورباغه پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ چرا تنهایی؟ تو را هم دوستانت توی بازی راه ندادند؟ قورباغه گفت: من از بلندی می‌ترسم. همه پریدند توی آب ولی من نتوانستم. بنابراین آن‌ها همه رفتند و من را تنها گذاشتند. ماهی کوچولو فکری کرد و گفت: خب قورباغه عزیز، من کمکت می‌کنم تا بیایی توی آب. ولی به این شرط که من و تو دوستان خوبی برای همدیگر باشیم. قورباغه گفت: باشه… ولی تو چطوری می‌خواهی به من کمک کنی؟ ماهی کوچولو رفت و از لاک پشت پیر خواهش کرد که به لب مرداب و زیر بلندی برود تا قورباغه پشت او سوار شود و به داخل آب بیاید. لاک پشت هم این کار را کرد و قورباغه داخل آب پرید. هر دو از لاک پشت تشکر کردند و به وسط مرداب رفتند و مدتی با هم شنا و بازی کردند. قورباغه یک دفعه دوستانش را دید و آنقدر خوشحال شد که به کل ماهی کوچولو که کمکش کرده بود به داخل آب بیاید را فراموش کرد و به سمت قورباغه‌های دیگر دوید و رفت. ماهی کوچولو در آن روز سراغ هر جانوری رفت، آن جانور بعد از مدتی او را رها کرد و به سراغ دوستان خودش رفت. ماهی کوچولو تنها شده بود و در گوشه‌ای نشسته بود و به اطرافش نگاه می‌کرد. در این هنگام چند تا اسب آبی را دید که با همدیگر شاد و خوشحال بازی می‌کردند و به یاد دوستانش افتاد و با خودش گفت: مثل این که هر کسی باید با همجنس خودش دوست باشد. منم باید بروم پیش دوستانم و قدر آن‌ها را بدانم تا هیچ وقت تنها نباشم. قصه ماهی کوچولوی تنها به نام خدای مهربون روزی توی یک مرداب قشنگ چند تا ماهی کوچولو در کنار هم زندگی می‌کردند. هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شدند با هم بازی می‌کردند تا شب که آنقدر خسته می‌شدند و نمی‌دانستند که کجا خوابشان می‌برد. بین این ماهی‌ها یک ماهی کوچولویی بود که خیلی با بقیه تفاوت داشت و همیشه بهانه گیری می‌کرد و با بقیه قهر بود. یک روزی از این روزها بچه ماهی‌ها تصمیم گرفتند که ماهی کوچولو را به بازی راه ندهند تا شاید درس خوبی برایش شود. در آن روز قبل از این که ماهی کوچولو بهانه گیری کند، دوستانش بهانه گرفتند و با او قهر کردند. ماهی کوچولو هم سرش را پایین انداخت و از بازی بیرون رفت. مدتی در گوشه‌ای نشست و به دوستانش نگاه کرد ولی خیلی زود حوصله‌اش سر رفت و به سمت ساحل حرکت کرد. نزدیک ساحل که شد قورباغه‌ای را دید که روی یک بلندی نشسته و گریه می‌کرد. از قورباغه پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ چرا تنهایی؟ تو را هم دوستانت توی بازی راه ندادند؟ قورباغه گفت: من از بلندی می‌ترسم. همه پریدند توی آب ولی من نتوانستم. بنابراین آن‌ها همه رفتند و من را تنها گذاشتند. ماهی کوچولو فکری کرد و گفت: خب قورباغه عزیز، من کمکت می‌کنم تا بیایی توی آب. ولی به این شرط که من و تو دوستان خوبی برای همدیگر باشیم. قورباغه گفت: باشه… ولی تو چطوری می‌خواهی به من کمک کنی؟ ماهی کوچولو رفت و از لاک پشت پیر خواهش کرد که به لب مرداب و زیر بلندی برود تا قورباغه پشت او سوار شود و به داخل آب بیاید. لاک پشت هم این کار را کرد و قورباغه داخل آب پرید. هر دو از لاک پشت تشکر کردند و به وسط مرداب رفتند و مدتی با هم شنا و بازی کردند. قورباغه یک دفعه دوستانش را دید و آنقدر خوشحال شد که به کل ماهی کوچولو که کمکش کرده بود به داخل آب بیاید را فراموش کرد و به سمت قورباغه‌های دیگر دوید و رفت. ماهی کوچولو در آن روز سراغ هر جانوری رفت، آن جانور بعد از مدتی او را رها کرد و به سراغ دوستان خودش رفت. ماهی کوچولو تنها شده بود و در گوشه‌ای نشسته بود و به اطرافش نگاه می‌کرد. در این هنگام چند تا اسب آبی را دید که با همدیگر شاد و خوشحال بازی می‌کردند و به یاد دوستانش افتاد و با خودش گفت: مثل این که هر کسی باید با همجنس خودش دوست باشد. منم باید بروم پیش دوستانم و قدر آن‌ها را بدانم تا هیچ وقت تنها نباشم. eitaa.com/amoo_safa