#قصه_کودکانه
#قصه_های _کلیله_و_دمنه
🌼 گرگ و مرد شکارچی
در روزگاران قدیم شکارچی زبردستی بود که به راحتی هر حیوانی را می خواست شکار می کرد او برای شکار به جنگل می رفت و به میزانی که لازم داشت شکار می کرد و به شهر برده می فروخت و خرج خانواده را تامین می کرد.
یک روز صبح زود بلندشد و برای رفتن به جنگل آماده شد اتفاقا هوا خیلی صاف بود و او وسایل خود را برداشت و به راه افتاد رفت و رفت تا به جنگل رسید از دور آهوی زیبایی را دید و به سرعت به طرف او رفت و آن را شکار کرد و برروی دوش خود گذاشت و حرکت کرد.
کمی آن طرف تر گوزنی را دید بدون معطلی تیری به طرف گوزن رهاکرد ولی تیرش خطا رفت و گوزن زخمی شد و عصبانی به طرف شکارچی حمله کرد و او را زخمی کرد.
هرسه بر زمین افتادند و خون زیادی از زخم شکارچی روی زمین ریخته بود که ناگهان گرگ گرسنه ای از دور پیدا شد و چشمش به آهو و گوزن و مرد شکارچی افتاد فکر کرد هرسه مرده اند با خود گفت: خدا را شکر برای چند روز از شکار کردن راحت هستم.
بدون معطلی به طرف آنها آمد اتفاقا مرد شکارچی که گرگ را دیده بود و منتظر فرصتی بود تا اورا شکار کند وقتی گرگ نزدیک او رسید تیری در کمان خود گذاشت و به طرف او پرتاب کرد و اورا از پادر آورد.
بدین ترتیب مرد شکارچی که زخمی بود توانست گرگ را شکارکند و به کمک شکارچی دیگری که برای شکار به جنگل آمده بود نجات پیدا کند و از فروش شکارها پول و سرمایه خوبی بدست بیاورید.
#قصه #داستان
eitaa.com/amoo_safa
کرم دندون خوار - @mer30tv.mp3
3.83M
#قصه_شب
کرم دندون خوار
😴🥱😴🥱😴
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کنج از حرم بهم جا بده
دلم تنگته، خدا شاهده
🎤 #شیخ_سعید_شحیطاط
#هر_شب_تا_اربعین
eitaa.com/amoo_safa
#روز_مباهله
#شعر_کودکانه
سلامِ من به بچه های شیعه🌼
که دنبالِ حقیقتن همیشه
می خوام بِگم یه قِصّه من بَراتون💐
عوضْ بِشه یِکم حال و هواتون
یه قِصّه از یه روزِ خیلی مهم🌷
نَگی یه وقت نگفتی این و بِهم
یه شهری بود به اسمِ شهرِ نَجْران🌸
مسیحی بودن همه ، نَه مسلمان
یه روز پیامبرِ خدا مُحَمَّد🍃
یه نامه داد بَراشون از محبت
دعوت بِشَن به دینِ خوبِ اسلام🌺
به دینِ مهر و دینِ عشق و اِکرام
ولی قبول نکردن و با اصرار🌻
اسلام و دینِ ما رو کردن انکار
خدا بِگفت به حضرتِ محمد🍀
مُباهِلِه بِکُن با اون جماعت
یعنی که مردمانِ شهرِ نجران🌷
بیان و با پیامبر و عزیزان
دُعا کُنن خدا عذاب کُنه اون🌹
کسی رو که نبوده حق باهاشون
روزِ مُباهِلِه رسید و نجران🌼
دیدن پیامبر اومده چه خندان
دستِ امام حسن رو تویِ دستاش🌴
امام حسین رو هم آورده همراش
حضرتِ زهرا و علی رو هم با🎋
خودش آورده بود به همراه
مسیحی ها وقتی دیدن که احمد🌷
رسیدْ با خانواده اش به مقصد
ترسیدن و گفتن با هم که حتما🌹
حق با پیامبرِ خداست و قطعا
باید به هر چه او بِگُفت کُنیم گوش
این روز رو هرگز نکنیم فراموش💐
🌷 #مباهله
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#۵تن_آل_عبا (ع)💐
آیه مباهله : آیه 61 سوره آل عمران
داستان : از #مباهله تا #کربلا
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای مباهله چیست؟
📺 انیمیشن مباهله پيامبر اسلام با مسيحيان نجران
🔻باید داستان مباهله را به کودکان و نوجوانان خود بیاموزیم.
#مباهله
eitaa.com/amoo_safa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی_با_عدد_8
امروز این نقاشی رو با فرزندت تمرین کن
eitaa.com/amoo_safa
18.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حدیث_کسا 🌹
یه مامان زرنگ وقتی می خواد ناهار یا شامشو بار بزاره ؛ حدیث کسا هم گوش می ده و اون غذایی رو که بار گذاشته نذر و احسان می کنه ؛ برای ۱۴ معصوم و ۱۲۴ هزار پیغمبر و همه شهدا از اول خلقت تا الان
این طوری هر روز به خانواده تون در منزل نذری می دید و ثوابم می برید .
eitaa.com/amoo_safa
#قصه_کودکانه
❤️ آواز کلاغ ❤️
در جنگلی پر از درختان بلند و حیوانات گوناگون، یک کلاغ و یک جغد هم خانه داشتند.
کلاغ همیشه فکر می کرد از همه پرنده ها زیرک تر است. جغد هم فکر می کرد از همه حیوانات جنگل باهوش تر است.
آن ها هر روز بر سر این موضوع با هم جر و بحث داشتند.
یک روز جغد و کلاغ بر سر این موضوع که کدام باهوش تر است با هم دعوا می کردند که گنجشکی به آن ها نزدیک شد.
گنجشک همان طور که به آن ها نگاه می کرد و به حرف هایشان گوش می داد، فکری کرد گفت: یک پیشنهاد.
چه طور است که مسابقه هوش بدهید؟ جغد و کلاغ پیشنهاد گنجشک را قبول کردند و گنجشک با صدای بلند گفت: مسابقه شروع شد پرواز کنید.
کلاغ در همان لحظه به طرف نزدیک ترین ده پرواز کرد، اما جغد خمیازه ای کشید پلک هایش را بست و خوابید.
مدتی نگذشت که کلاغ برگشت و غار غار کنان گفت: بیدار شو ای جغد تنبل، و ببین چه کسی باهوش تر است؟
و با غرور تکه پنیری را که آورده بود به جغد نشان داد.
جغد قبول کرد که کلاغ باهوش تر از اوست. بعد پرواز کرد و رفت تا باز هم بخوابد.
گنجشک به کلاغ گفت: حالا کمی ازآن پنیر به من بده تا من هم به همه حیوانات جنگل بگویم که تو باهوش تر هستی.
هنوز کلاغ جوابی نداده که روباهی از راه رسید و کلاغ را با پنیر دید، روباه از کلاغ خواست تا کمی از آن پنیر را به او بدهد اما کلاغ سرش را تکان داد: یعنی، نه.
گنجشک از ترس روباه پرواز کرد و کمی دورتر روی شاخه ای نشست.
روباه این بار با خواهش گفت: یک لحظه بیا پایین، با تو کاری دارم.
کلاغ که می دانست روباه حیله گر است با خود فکر کرد که اگر از درخت پایین بیاید. روباه هم او را می خورد و هم پنیر را. پس دوباره گفت: نه.
روباه که نمی خواست غذای به آن خوشمزگی را از دست بدهدف این بار با قیافه ای بسیار مهربان گفت: تو همان کلاغی نیستی که همه حیوانات جنگل از هوش او تعریف می کنند؟
روباه لحظه ای فکر کرد و ادامه داد: شرط می بندم که صدای بسیار خوبی داری خیلی دوست دارم آواز زیبایت را بشنوم.
کلاغ آن حرف های شیرین اما دروغین روباه را باور کرد و به خود مغرور شد. اما نمی دانست آواز بخواند یا نه؟
روباه دوباره خواهش کرد:فقط کمی بخوان تا همه حیوانات جنگل بشنوند و وقتی من از آواز تو برایشان تعریف می کنم باور کنند که تو نه تنها باهوش که خوش صدا هم هستی. فقط یک لحظه.
کلاغ که حالا دیگر بر اثر باور کردن حرف های روباه از غرور به نادانی رسیده بود. صدایش را صاف کرد تا آوازی بخواند.
کلاغ که حالا دیگر بر اثر باور کردن حرف های روباه از غرور به نادانی رسیده بود.
صدایش را صاف کرد تا آوازی بخواند. اما تا دهانش را باز کرد پنیر از منقارش به زمین افتاد. روباه تند از جا پرید پنیر را براداشت و قورت داد.
کلاغ هنوز متوجه نشده بود چه اتفاقی افتاده است که روباه رو به او کرد و گفت:
کلاغ عزیز! تو نه تنها سیاه و بد قیافه هستی بلکه خیلی هم نادانی.
بعد با خوش حالی به راه خود ادامه داد. گنجشک به کلاغ گفت: قبول کن که بسیار نادان هستی.
و همان طور که پرواز کنان دور می شد با صدای بلند تکرار کرد: کلاغ مغرور و نادان است.
❤️ نتیجه اخلاقی :
هیچ گاه به خود مغرور نشو که غرور باعث نادانی و پشیمانی است
#قصه #داستان
eitaa.com/amoo_safa