فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 نوای قرآنی
👈 ویژه مناسبتها و مراسم های قرآنی
🌸 همچون افتتاحیه ی مسابقات قرآن
@amoomolla
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا "
🌸 قسمت شانزدهم
🌟 علاوه بر تبلیغ دین و مذهب ،
🌟 به کار فرهنگی مشغول شدم .
🌟 و بیشتر انرژی خود را ،
🌟 روی تربیت بچه جن ها قرار دادم .
🌟 از طریق شوخی و بازی و خنده ،
🌟 مطالب اخلاقی و دینی را ،
🌟 به بچه جن ها یاد می دادم .
🌟 گاهی هم به زمین می رفتم ؛
🌟 و از رهنمودهای علمای شیعه ،
🌟 استفاده می کردم .
🌟 و هر بار ، در برگشتن به سیسون ،
🌟 با خود کتاب های اخلاقی ،
🌟 و احادیث اهل بیت می آوردم .
🌟 به سفارش علما ، به پدر و برادرانم ،
🌟 بیشتر از قبل احترام گذاشتم .
🌟 تا انشالله در آینده ،
🌟 حامی خوبی برایم باشند .
🌟 به مردم کمک می کردم ؛
🌟 به فقرا رسیدگی می کردم ؛
🌟 مشکلات دیگران را حل می کردم ؛
🌟 بار آنها را برایشان کول می کردم ؛
🌟 کارهای خانه شان را ،
🌟 مجانی انجام می دادم .
🌟 به آنها پول قرض می دادم ؛
🌟 و کارهای دیگری که باعث می شد
🌟 آنها را به طرف خودم جذب کنم .
🌟 و در عین حال ، غیر مستقیم ، آنان را ،
🌟 به دین خدا ، هدایت می کردم .
🌟بعد از مدتی ،
🌟 یکی از برادرانم به نان سیکان ،
🌟 به من ملحق شد
🌟 و به همه اعلام کرد که شیعه شد .
🌟 از آن روز با کمک همدیگر ،
🌟 کار تبلیغی و فرهنگی می کردیم .
🌟 ما مطالب اخلاقی را ،
🌟 به شیوه های مختلف بیان می کردیم .
🌟 تا در عمق وجودشان رسوخ کند .
🌟 با این کارها ، اخلاق جن ها ،
🌟 کمی داشت بهتر می شد .
🌟 ولی هنوز وحشی گری آنها ، بیشتر بود .
🌟 یک روز که در بازار ،
🌟 مشغول کمک کردن به جن ها بودم ؛
🌟 یک دختر جنی ، از کنارم گذشت .
🌟 تا آن روز ، به فکر ازدواج نبودم ،
🌟 ولی با دیدن این دختر جنی ،
🌟 به فکر عمیقی فرو رفتم .
🌟 در موردش پرس و جو کردم ؛
🌟 پدرش ، کسّال نام داشت .
🌟 او شرورترین جن در سیسون بود
🌟 جن های شرور در سیسون زیاد بودند
🌟 اما کسّال ، از همه بدتر بود .
🌟 همیشه در حال جنگ و دعوا و خونریزی بود .
🌟 به خاطر همین تصمیم گرفتم ،
🌟 دخترشو فراموش کنم .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
محتوای تربیت کودک
کمک به خانواده های فقیر ، ایتام و نیازمندان 6037991645829049 👈 به نام فاطمه طرفی لطفا در صورت وار
به لطف خدا و یاری شما ،
چراغ نوزدهم هم روشن شد .
خدا به همه شما سروران ، خیر و برکت بده
و بلا را از زندگی و شهر و کشورتون دفع کنه
🌷 معمای مذهبی 🌷
۱. حشره سوره نحل ؟!
۲. قدردانی کردن ؟!
۳. مادر امام صادق علیه السلام ؟!
۴. سوره خوردنی ؟!
۵. راستگو ؟!
👈 باهوشا بسم الله
@amoomolla
41.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون سینمایی حضرت سلیمان
🇮🇷 فصل ۲ ، قسمت دوم
🇮🇷 مناسب برای همه سنین غیر از خردسالان
@amoomolla
#پیامبران #قصه_های_قرآنی #داستان_پیامبران
#فرمانروایان_مقدس #حضرت_سلیمان
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون اتل متل یه جنگل
🇮🇷 این داستان : بهترین دوست دنیا
@amoomolla
#کارتون #انیمیشن #اتل_متل_یه_جنگل
محتوای تربیت کودک
🌷 معمای مذهبی 🌷 ۱. حشره سوره نحل ؟! ۲. قدردانی کردن ؟! ۳. مادر امام صادق علیه السلام ؟! ۴. سوره خور
🌷 پاسخ معمای مذهبی 🌷
۱. حشره سوره نحل ؟!
👈 زنبور عسل
۲. قدردانی کردن ؟!
👈 تشکر
۳. مادر امام صادق علیه السلام ؟!
👈 ام فروه
۴. سوره خوردنی ؟!
👈 تین
۵. راستگو ؟!
👈 صادق
@amoomolla
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا "
🌸 قسمت هفدهم
🌟 روز به روز ، جمعیت ما در سیاره سیسون ،
🌟 زیادتر و زیادتر می شد .
🌟 و کنترل این همه جن ، سخت بود .
🌟 به بزرگان جن پیشنهاد دادم
🌟 که یک سری قوانین نوشته شود
🌟 و به مردم بدهیم تا رعایت کنند .
🌟 بزرگان ، از طرح من خوششان آمد
🌟 و عده ای را مسئول اجرای قوانین کردند .
🌟 پس از اجرای آن طرح ،
🌟 نظم و انضباط بیشتری ، برقرار شد .
🌟 جن ها ، از فعالیت ها و تلاش های من ،
🌟 هم خیلی راضی بودند
🌟 و هم خیلی تعریف می کردند .
🌟 سپس پیشنهاد برگزاری شورا کردم
🌟 به این صورت که از هر قبیله ،
🌟 یک نفر در شورا حاضر شود ؛
🌟 و نسبت به مسائل جن ها و معیشت آنها ،
🌟 نظر و طرح و ایده بدهد .
🌟 در یکی از آن جلسه ها ،
🌟 یکی از بزرگان ،
🌟 سوالاتی در مورد اسلام و شیعه کرد .
🌟 پس از شنیدن پاسخ های متفاوت ،
🌟 تنها پاسخ من او را قانع کرد .
🌟 و سپس مسلمان و شیعه شد .
🌟 تعریف مردم از خوبی های من ،
🌟 و محبت شان به من ،
🌟 روز به روز بیشتر می شد .
🌟 یک روز که در حال خواندن نماز بودم
🌟 احساس کردم که تنها نیستم
🌟 پس از اتمام نمازم ، به پشتم نگاه کردم
🌟 و پدرم را دیدم که با یک لبخند زیبا ،
🌟 دم در ایستاده بود و به من نگاه می کرد .
🌟 منم لبخندی زدم و گفتم :
🌷 چی شده بابا
🍂 گفت : هیچی
🍂 دارم به بهترین بنده خدا ، نگاه می کنم .
🍂 منو بگو که همه عمرم ،
🍂 در راه منحرف کردن مردم گذشت
🍂 ولی تو انگار می خواهی
🍂 کار مرا خراب کنی
🍂 و همه مردم را هدایت کنی
🌟 پدر کمی مکث کرد و سپس گفت :
🍂 هیدرا !؟
🌷 گفتم : بله پدر جان
🍂 گفت : من بهت افتخار می کنم
🌷 منم لبخندی زدم و گفتم :
🌷 ممنون بابا جان
🌷 من هر چی بودم و هر چی شدم
🌷 به خاطر وجود شما بوده
🌷 به خاطر تربیت خوب شما بوده
🌷 به خاطر عشق و محبت های شما بوده
🌟 پدر گریه کرد و گفت :
🍂 دروغ نگو پسر ،
🍂 خودت بهتر می دونی
🍂 که اینطور نیست
🍂 تو اگر عزیز خدا و مردم شدی
🍂 به خاطر محبت اهل بیت بوده
🍂 چقدر به انتظار احمد و هیدرا بودی
🍂 و از انتظار خسته نشدی
🍂 و ما فقط تو را مسخره می کردیم
🍂 اما حالا تو پیروز شدی و ما مغلوب .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla