محتوای تربیت کودک
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸 🌸 قسمت سیام 🌸 🌟 برای مدتی ، به سیاره سیسون رفتم . 🌟 تا زن
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸
🌸 قسمت سی و دوم 🌸
🇮🇷 ناگیتان ، با اخلاق خوش ، کمک به زندانیان ،
🇮🇷 نظافت محوطه ، خدمت به نگهبانان زندان ،
🇮🇷 آموزش خواندن و نوشتن به زندانیان ،
🇮🇷 کلاس داری برای بچه ها و زندانیان ،
🇮🇷 حفظ قرآن و حدیث و آداب اخلاقی ،
🇮🇷 برگزاری کلاسهای فرهنگی و... ،
🇮🇷 توانست همه را مجذوب و شیفته خود کند .
🇮🇷 و با شیطنت موفق شد
🇮🇷 اعتماد هیدرا و سایر نگهبانان را ،
🇮🇷 به خود جلب کند .
🇮🇷 و پس از آن یکی از معتمدترین زندانیان شد .
🇮🇷 از آن به بعد ، رفت و آمدنش ،
🇮🇷 به قسمت های مختلف زندان ، آزاد شد .
🇮🇷 ناگیتان ، آنقدر به هیدرا نزدیک شد ،
🇮🇷 و با او در ارتباط و رفت و آمد بود ،
🇮🇷 که هیدرا کاملا به او اعتماد کرد .
🇮🇷 و رازها ، مشکلات و زندگی اش را ،
🇮🇷 برای ناگیتان گفت .
🇮🇷 آنقدر رفت و آمد و نشست و برخاستشان ،
🇮🇷 زیاد شد
🇮🇷 که در چشم دیگر نگهبانان و زندانیان ،
🇮🇷 این دو مثل دوتا برادر ، تلقی می شدند .
🇮🇷 هیدرا ، ماجرای سیاره سیسون ،
🇮🇷 و قفل شدنش را به ناگیتان گفت .
🇮🇷 و اینکه دیگر کسی از آن سیاره ،
🇮🇷 نمی تواند به خانه اصلی خودش ،
🇮🇷 یعنی زمین برگردد .
🇮🇷 ناگیتان به هیدرا پیشنهاد داد ؛
🇮🇷 که راهی پیدا کند ،
🇮🇷 تا دروازه ای بین سیسون و زمین باز کند .
🇮🇷 مثل همان دروازه هایی که ،
🇮🇷 بین آسمانها وجود دارند .
🇮🇷 اگر بتواند چنین دروازه ای بسازد .
🇮🇷 دیگر نیازی نیست از سیاره ، خارج شوند .
🇮🇷 از درون سیاره می توان به زمین سفر کنند .
🇮🇷 ناگیتان با این پیشنهادش ،
🇮🇷 هم خودش به فکر عمیقی فرو رفت هم هیدرا
🇮🇷 هیدرا تا مدتها ،
🇮🇷 روی این موضوع فکر می کرد .
🇮🇷 کتاب های زیادی مطالعه نمود .
🇮🇷 با علما و عارفان ، به مشورت پرداخت .
🇮🇷 برخی از علما ،
🇮🇷 با ساخت چنین دروازه ای مخالف بودند
🇮🇷 و برخی دیگر نیز ، موافق یا ممتنع بودند .
🇮🇷 اما هیدرا ، دست بردار نبود .
🇮🇷 چندین بار داستان معراج پیامبر ،
🇮🇷 و چگونگی آن را مرور کرد .
🇮🇷 حالت های متفاوتی را امتحان نمود .
🇮🇷 پس از مدتهای طولانی ،
🇮🇷 موفق شد چنین دروازه ای را ،
🇮🇷 در سیاره سیسون و سیاره زمین ،
🇮🇷 درست کند .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ماجراهای بهمن و بختک
🇮🇷 این قسمت : مجسمه های پوشالی
@amoomolla
#بهمن_وبختک #دهه_فجر #کارتون_انقلابی
35.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون سینمایی آقای شاه
🇮🇷 قسمت اول
🔮 @amoomolla
بوی گل سوسن ویاسمن آمد..mp3
5.88M
🔅↭🇮🇷 ﷽ 🇮🇷↭🔅
🎙 بوی گل سوسن و یاسمن آید
🌹 سالروز ورود امام خمینی به وطن ،
🌹 و آغاز دهه فجر ، مبارک باد .
@amoomolla
🌷 داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت پنجمین 🌷
🌸 امام علی عليه السلام ،
🌸 فاطمه کلابيه را تاييد کرد و پسنديد .
🌸 و برادرش عقيل را ،
🌸 به خواستگاری او فرستاد .
🌸 حزام ، بسيار ميهمان دوست بود .
🌸 و پذيرايی کاملی از عقیل نمود .
🌸 و با احترام فراوان ، به او خيرمقدم گفت
🌸 و در مقابل او نیز ، قربانی کرد .
🌸 سنت و رسم عرب اين بود
🌸 که تا سه روز از ميهمان پذيرايی کنند
🌸 و روز سوم حاجت او را می پرسیدند
🌸 و از علت آمدنش سؤال می کردند
🌸 خانواده ام البنين نيز ،
🌸 چنين رسمی را به جای آوردند .
🌸 و روز چهارم ، با ادب و احترام ،
🌸 از عقیل ، علت ورودش را جويا شدند .
🌸 عقيل گفت :
🌹 راستش به خواستگاری دخترت فاطمه آمدم .
🌸 حزام گفت :
🍎 برای چه کسی ؟!
🌸 عقیل گفت :
🌹 براي پيشوای دين و بزرگ اوصيا ،
🌹 و امير مؤمنان ، علی بن ابيطالب .
🌸 حزام جا خورد و حیرت زده شد .
🌸 او هرگز چنين پيشنهادی را تصور نمی کرد .
🌸 سپس با کمال صداقت و راستگويی گفت :
🍎 بَه بَه چه نسب شريفی
🍎 و چه خاندان با مجد و عظمتي !
🍎 اما ای عقيل !
🍎 يک زن صحرایی و باديه نشين ،
🍎 آن هم با فرهنگ ابتدايی باديه نشينان ،
🍎 شایسته امیرالمومنین نيست .
🍎 راستش فرهنگ ما با هم فرق دارند .
🍎 ایشان باید با يک زنی که ،
🍎 فرهنگ بالاتري دارد ، ازدواج کنند .
🌸 عقيل ، پس از شنيدن سخنان حزام گفت :
🌹 اميرالمؤمنين ،
🌹 از آنچه تو می گويی ، خبر دارد
🌹 و با اين اوصاف ،
🌹 ميل به ازدواج با فاطمه دارد .
🌸 حزام که نمی دانست چه بگويد
🌸 از عقيل مهلت خواست
🌸 تا از ثمامه بنت سهيل ، مادر فاطمه ،
🌸 و خود فاطمه سؤال کند .
🌸 و سپس به عقیل گفت :
🍎 زنان بيشتر از روحيات و حالات دخترانشان ،
🍎 آگاه هستند
🍎 و مصلحت آنها را بيشتر می دانند .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🔮 @amoomolla
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸
🌸 قسمت سی و سوم 🌸
🇮🇷 هیدرا ، چند بار دروازه فضا به زمین را ،
🇮🇷 آزمایش کرد .
🇮🇷 و خودش نیز ، وارد آن دروازه شد .
🇮🇷 و با موفقیت توانست به زمین برود و برگردد
🇮🇷 سپس برادرانش را به زمین برگرداند .
🇮🇷 و پس از آن ،
🇮🇷 چند جن دیگر نیز ، به زمین رفتند .
🇮🇷 از آن روز به بعد ،
🇮🇷 ارتباط بین زمین و سیاره سیسون ، آزاد شد .
🇮🇷 برخی از جنیان ،
🇮🇷 برای همیشه به زمین برگشتند .
🇮🇷 و برخی دیگر نیز ،
🇮🇷 که به سیاره سیسون عادت کرده بودند ؛
🇮🇷 تصمیم گرفتند در سیسون بمانند .
🇮🇷 و از طریق دروازه ، با زمین در ارتباط باشند .
🇮🇷 هیدرا پس از موفقیت در ساخت دروازه ،
🇮🇷 از ناگیتان به خاطر این پیشنهادش ،
🇮🇷 تشکر و قدردانی کرد .
🇮🇷 ناگیتان هم از موفقیت هیدرا ،
🇮🇷 ابراز شادی و خرسندی نمود .
🇮🇷 و روش ساخت آن دروازه را ،
🇮🇷 از هیدرا پرسید .
🇮🇷 هیدرا نیز با ذوق و شوق فراوان ،
🇮🇷 همه تلاش های خود در ساخت دروازه را ،
🇮🇷 برای ناگیتان شرح نمود .
🇮🇷 ناگیتان ، از آن روز به بعد ،
🇮🇷 به صورت جدی به فکر فرار از زندان افتاد .
🇮🇷 به خاطر همین ؛
🇮🇷 نقشه فرار خود را طراحی نمود .
🇮🇷 و می خواست هر طور که شده ،
🇮🇷 خود را به دروازه ای که هیدرا ساخته بود ، برساند
🇮🇷 ناگیتان ، به خاطر جلب اعتماد مسئولین ،
🇮🇷 می توانست به همه قسمتها ، برود .
🇮🇷 به خاطر همین ،
🇮🇷 گاهی به انبار سفینه های فضایی می رفت
🇮🇷 و سفینه ای را برای فرارش آماده می کرد .
🇮🇷 ناگیتان پس از آماده شدن سفینه ،
🇮🇷 در این فکر بود که چطوری می تواند
🇮🇷 شوک برقی و لیزرها را ،
🇮🇷 از کار بیاندازد و خاموش کند .
🇮🇷 و همچنین نمی دانست چه کسانی را ،
🇮🇷 برای فرار ، با خودش همراه کند .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
🌷 شعر کودکانه یک پله یک پله 🌷
🇮🇷 وقتی هواپیما ✈️
🇮🇷 از دور پیدا شد
🇮🇷 آغوش یک ملت ،
🇮🇷 بر روی او وا شد .
🇮🇷 یک پله یک پله
🇮🇷 می آمد او پایین
🇮🇷 با چهره ای پُر نور
🇮🇷 با خنده ای شیرین
🇮🇷 آرام می آمد
🇮🇷 دل، بی قرارش بود
🇮🇷 دریایی از مردم ،
🇮🇷 در انتظارش بود .
✍ منبع : سایت نمناک
🔮 @amoomolla
#دهه_فجر #امام_خمینی
🌸 #داستان_تخیلی " هـیـدرا " 🌸
🌸 قسمت سی و چهارم 🌸
🇮🇷 ناگیتان ، در شبی که تصمیم گرفت فرار کند
🇮🇷 نقشه فرارش را برای زندانیان شرح داد .
🇮🇷 تا کسی نتواند ، آنان را لو بدهد .
🇮🇷 بعضی ها ، حرف ناگیتان را باور نکردند .
🇮🇷 و اما از آنان که باور کردند
🇮🇷 بعضی ها امیدی به فرار نداشتند
🇮🇷 و بعضی ها به ناگیتان اعتماد کردند
🇮🇷 و با او متحد شدند .
🇮🇷 ناگیتان از آنان که موافق فرار بودند
🇮🇷 خواست تا سر ساعت مشخص ،
🇮🇷 دعوای مفصل ، راه بیاندازند .
🇮🇷 و به طرف درب زندان حرکت کنند .
🇮🇷 خودش نیز به طرف اتاق لیزر رفت .
🇮🇷 و مشغول صحبت کردن با نگهبانان شد .
🇮🇷 دوستانش نیز ،
🇮🇷 سر ساعتی که گفته بود
🇮🇷 شورش کردند و به طرف در دویدند .
🇮🇷 نگهبانان ، با دیدن زندانیان ،
🇮🇷 که در حال دویدن به طرف درب زندان بودند
🇮🇷 ابتدا هشدار به برگشتن دادند
🇮🇷 سپس می خواستند ، آژیر خطر را بزنند
🇮🇷 که ناگیتان با نگهبانان درگیر شد .
🇮🇷 و آنان را کشت .
🇮🇷 ابتدا ، دروازه زندان را باز کرد
🇮🇷 سپس برق و لیزری که ،
🇮🇷 دور تا دور سیاره ساجیون بود را ،
🇮🇷 از کار انداخت .
🇮🇷 حدود صد نفر از زندانیان ،
🇮🇷 موفق شدند که سوار سفینه شوند .
🇮🇷 ناگیتان نیز خودش را به سفینه رساند
🇮🇷 و با سفینه از ساجیون خارج شدند .
🇮🇷 بقیه زندانی ها نیز ،
🇮🇷 به شورش خود ادامه دادند .
🇮🇷 ماموران نیز ،
🇮🇷 پس از اطلاع از شورش و فرار زندانیان ،
🇮🇷 عده ای سوار سفینه ها شده ،
🇮🇷 و به تعقیب ناگیتان رفتند .
🇮🇷 و عده ای ، در ساجیون ماندند ،
🇮🇷 تا زندانیان را کنترل کنند .
🇮🇷 زندانیانی که زیر نظر هیدرا ،
🇮🇷 تعالیم دینی و اخلاقی ، دیده بودند ،
🇮🇷 و در شهرک ، نزد خانواده هاشون بودند
🇮🇷 در شورش شرکت نکردند .
🇮🇷 و مخالفت خود را اعلام نمودند .
🇮🇷 و حتی می خواستند به کمک نگهبانان بیایند
🇮🇷 اما فرمانده زندان راضی نشد ،
🇮🇷 و دستور داد تا در قلعه ای که ،
🇮🇷 خانواده و بچه های زندانیان
🇮🇷 در آنجا ساکن بودند را ، ببندند .
🇮🇷 تا آسیبی به زنان و بچه ها نرسد .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
👈 #جوک #شوخی #خنده #طنز
🌸 یادش بخیر
🌸 بچه که بودیم ، چقدر ساده بودیم .
🌸 نیم ساعت دست به سینه می نشستیم
🌸 تا مبصر کلاس ،
🌸 اسممون رو جزو خوب ها بنویسه!
🌸 بعدم معلم میومد
🌸 و بدون توجه به اسم ها ،
🌸 تخته رو پاک می کرد !
🌸 و خنگ تر از اون ،
🌸 زنگ بعدی هم دست به سینه می نشستیم .
😄😂☺️
🔮 @amoomolla
👈 #جوک #طنز #شوخی #خنده
🌹 معلم به علی گفت :
🌹 پسرم با ماهیچه جمله بساز .
🌹 علی گفت :
🌹 آمریکا در برابر ماهیچه
😄😄😄😄🤣
😍 @mezahotollab 😍
🌹 عزیزان من و همراهان گلم
🌹 سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
🌹 و روز تولد امام خمینی رحمت الله علیه
🌹 و روز زن و روز مادر ،
🌹 بر شما مبارک و خجسته باد .
🌹 در این روز پر برکت ،
🌹 دست به دعا بلند کنید ،
🌹 و هر چه می خواهید
🌹 از حضرت زهرا عیدی بگیرید .
👈 مثل ارزونی کالا و خانه و ماشین ،
👈 پیروزی مسئولین خوب و خادم در انتخابات
👈 رفع فقر و بلا از کشور ما ،
👈 دفع فتنه و شر دشمنان اسلام از مسلمانان
👈 پیروزی نیروی مقاومت بر داعش و آمریکا و...
🌷 عیدتون مبارک 🌷
🌷 شعر کودکانه سوره کوثر 🌷
🌹 این سوره کوثره
🌹 از همه کوچیکتره
🌹 خدا گفته به احمد
🌹 عزیزم یا محمد
🌹 ما به تو کوثر دادیم
🌹 زهرای اطهر دادیم
🌹 تو هم به شکر نعمت
🌹 خدا رو کن عبادت
🌹 قربونی کن قربونی
🌹 خودت که خوب می دونی
🌹 طعنه زنهِ تو خواره
🌹 دیگه نسلی نداره
@amoomolla
#عموملا #روزمادر #حضرت_زهرا
#میلادحضرت_زهرا #سوره_کوثر🍃
#تولدحضرت_زهرا
📚 فهرست داستانهای کودک و نوجوان
📚 بخش اول : قصه های کوتاه
📙 قصه گل رُز
https://eitaa.com/amoomolla/340
📗 قویترین مردم
https://eitaa.com/amoomolla/351
📔 پیمان یاری
https://eitaa.com/amoomolla/382
📘 قصه نی نی سنجابک
https://eitaa.com/amoomolla/395
📙 احسان خجالتی
https://eitaa.com/amoomolla/413
📒 بلال حبشی
https://eitaa.com/amoomolla/421
📗 جعفر طیار
https://eitaa.com/amoomolla/444
📕 مهربانی
https://eitaa.com/amoomolla/455
📙 اویس قرنی
https://eitaa.com/amoomolla/488
📔 خدا و آرزوها
https://eitaa.com/amoomolla/501
📗 جواد و اعتماد به نفس
https://eitaa.com/amoomolla/519
📒 جشن تکلیف
https://eitaa.com/amoomolla/545
📙 حضرت زهرا
https://eitaa.com/amoomolla/580
📘 پارمیدا
https://eitaa.com/amoomolla/589
📗 ابوذر غفاری
https://eitaa.com/amoomolla/644
📔 پدر بزرگ ، بچه می شود
https://eitaa.com/amoomolla/1165
📕 داستان اما صادق علیه السلام
https://eitaa.com/amoomolla/1262
📗 داستان حضرت معصومه
https://eitaa.com/amoomolla/1297
📙 داستان تنها شهید ایرانی در کربلا
https://eitaa.com/amoomolla/2022
📔 داستان پیامبر
https://eitaa.com/amoomolla/2617
📘 داستان ولادت امام عسکری
https://eitaa.com/amoomolla/2776
📕 داستان شب یلدا
https://eitaa.com/amoomolla/2984
📗 داستان پادشاه بی دین و وزیر مومن
https://eitaa.com/amoomolla/3451
📔 داستان عفو بخشش
https://eitaa.com/amoomolla/3569
📙 داستان امام حسین علیه السلام
https://eitaa.com/amoomolla/3636
📗 ماهی قرمز
https://eitaa.com/amoomolla/3699
📚 بخش دوم : داستانهای بلند و سریالی
📙 سفر فضایی و سیب جادویی
https://eitaa.com/amoomolla/629
📘 جشن تولد
https://eitaa.com/amoomolla/748
📗 داستان حضرت یونس 🐳
https://eitaa.com/amoomolla/790
📔 داستان حضرت آدم
https://eitaa.com/amoomolla/846
📕 عموملا و علا در کربلا
https://eitaa.com/amoomolla/1303
📗 مهمان ایران
https://eitaa.com/amoomolla/1334
📙 عموملا و حمید مولا
https://eitaa.com/amoomolla/1678
📘 ماجراهای نواب
https://eitaa.com/amoomolla/2137
📔 هیدرا
https://eitaa.com/amoomolla/2950
📗 ام البنین ، بانوی نازنین
https://eitaa.com/amoomolla/3309
📕 پسر گربه ای 🐈
https://eitaa.com/amoomolla/3533
📔 زندگینامه سردار سلیمانی
https://eitaa.com/amoomolla/3580
👈 #طنز #جوک #شوخی #خنده
🌸 معلم به رضا گفت :
🌹 رضا جان ! صبح که از خواب پا میشی
🌹 چیکار میکنی ؟!
🌸 رضا گفت :
🌷 آقا معلم اجازه !
🌷 راستش پتو می کشم رو خودم
🌷 و دوباره می گیرم می خوابم !!
🌸 معلم به محمد گفت :
🌹 محمد جان ، تو چی ؟
🌸 محمد گفت :
🌟 آقا اجازه ! ما تا بیدار شدیم
🌟 میریم دست و صورتمون رو میشوریم !
🌸 معلم گفت :
🌹 آفرین آقا محمد که سحر خیزه
🌹 خب بعدش چیکار میکنی ؟
🌸 محمد گفت :
🌟 آقا میریم می شینیم سر سفره
🌟 با خانواده ناهار میخوریم ! 😁😍
🔮 @amoomolla